فاطمه صابری فر

فاطمه صابری فر

@Iamaroya

67 دنبال شده

91 دنبال کننده

                 اگر به دامن وصلِ تو دست ما نرسد
کشیده‌ایم در آغوش آرزوی تو را
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
        یک) مجله‌ها معمولا بَهای زیادی دارن و ترجیح من اینکه وقتی هنوز یک عالمه کتاب از نویسنده‌های بزرگ ایران و جهان نخوندم. پول بابت مجله ندم. 

دو) مدام را از اولین شماره‌اش و حتی قبل‌ از تولدش، از زمان هنر‌آموزی‌ام در مدرسه مبنا، می‌شناختم. کانال ایتاش را مرتب چک میکردم. تکه‌های منتشر شده از متن‌ها‌ی مجله قلقکم میداد که کامل بخوانمشان. خصوصا تکه‌هایی از ناداستان (دیگر چاپ نمی‌شود) احسان عبدی‌پور راجع به مرحوم فرزانه پزشکی. 

سه) اتفاقی طاقچه را چک میکردم که دیدم شماره‌۱ مدام، یعنی همین (کتاب) توی طاقچه بی‌نهایت هست. انگار دنیا را کادو‌پیچ کرده  و کف دستم گذاشته باشند. همان لحظه شروعش کردم و آرام آرام نوشیدم. 

چهار) بعضی ناداستان‌ها و داستان‌ها خیلی قوی بودند و شُک زده‌ام کردند‌. تعدادی‌هم نا نداشتند و بی‌جان بودند. قسمت مصاحبه را هم دوست نداشتم. تند تند خواندم و زوریی.  

پنج) صفحه‌آرایی، ویراستاری و عکس‌ها خیلی دل‌نشین بودند

شش) باز هم پول پایِ مجله نخواهم داد تا وقتی که بنیه‌ی قویی از ادبیات داشته باشم. اما تا آن زمان وقت حتما می‌گذارم و  از نسخه‌های بدون پول به شدت استقبال میکنم 😁

      

6

4

        ۶۰، ۷۰ صفحه‌ی اول را به زور میخواندم و مدام فکر‌میکردم چطور استاد عظیمی چنین داستانی نوشته؟! اصلا چرا برنده جایزه‌ جلال شده! 
اما کم کم _تاکید میکنم کم کم_ اینقدر داستان جان گرفت که زمین گذاشتنش برایم غیر ممکن شده بود. در نیمه‌ی دوم کتاب به مر‌حله زندگی کردن با آدم های قصه رسیده بودم. انگار من هم داشتم همه‌ی غم اَسوف را زندگی می‌کردم. با تمام شدنش انگار یک دنیا را از دست دادم. 
نثر، بسیار قوی و پخته بود. روایت غیرخطی که تا آخرین صفحه چیزی برای گفتن داشت و پرده از نقطه‌ی پنهان دیگری برمی‌داشت، به علاوه تعابیر، تشبیه‌ها و تضمین های ادبی بی ‌نظیر.   من این سیالی نثر رو خیلی پسندیدم و خوندنش من رو بیش از پیش عاشق نوشتن کرد.  
پیش تر نوشته بودم که ممزوج شدن فلسفه با ادبیات خیلی به وجد آورنده است! و این جا هم گاهی فلسفه در عمیق ترین لایه‌های شخصیت ها لمس میشد و گاهی هم فقط در دیالوگ‌ها و مونولوگ ها گنجانده شده بود. فلسفه بن مایه‌ی داستان بود اما توی ابرازش کاملِ کامل، موفق نبود.  
در مجموع بیشتر از سیر داستان، شخصیت‌پردازی و ایده؛ نثر قوی بود که خودش رو نشون میداد.  
+ نام و طراحی جلد هم خیلی خلاقانه بود :)

      

13

        ادبیات فارسیِ مذهبیِ جدید دچار یک مشکل خانمان‌سوزی شده به اسم "شعارزدگی". اگر چند کتاب در این ژانر بخوانید. کاملا متوجه این مسئله می‌شوید. توی این نوع داستان‌ها اصلا "مسئله" وجود ندارد که منجر به حل مسئله شود، نویسنده بدون تطور و گذراندن سیر مسئله به حل مسئله‌ و نتیجه‌گیری پایانی. ارزش‌ها و جواب سوال های از پیش آماده شده را در قالب داستان می‌گنجاند و اصطلاحاً داستان شعاری میشود‌. 
این کتاب اما از این  آفت مُبَرّا بود. خودِ گذراندن سیر داستان و سخن‌رانی نکردن در چنین پی‌رنگ‌ِ داستانی که به خودی خود مستعد شعارزدگی است، ارزشمند است و نشانه‌ی قوت قلم نویسنده. 
من وقتی کتاب را تمام کردم. احساس کردم گوشه‌ای از قلبم را بین سطر‌ها و صفحاتش جا گذاشتم. چیزی در خودم گم کردم و چیز دیگری را پیدا کردم. 
اما نقاط ضعف کتاب، من به جز واقعی بودنِ شخصیت زبیده خاتون و قصه‌آدم هایی که حبابه تعریف می‌کرد از اینکه باقی اتفاقات داستان هم واقعی هستند و مستند روایی و تاریخی دارند اطلاعی ندارم و این شکاکیتم‌ به داستان را زیاد کرده بود. دوست داشتم در انتهای کتاب یا پاورقی ها واقعیت از داستان پردازی نویسنده مجزا میشد و  به مستندات تاریخی و روایی ارجاع داده میشد. 


      

7

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.