امیرمهدی

امیرمهدی

@Amirmahdii

1 دنبال شده

3 دنبال کننده

پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

        چیه این عشق؟!
 افلاطون فکر میکرد یه اتحاد دوبارست! یا همون نیمه گمشده معروف ، دو نیمه ای که باهم به قدری قدرتمند بودن که خدایان از ترسشون به دو تا جنس تقسیمشون کرده و از هم جداشون کردن و این دو تا نیمه تمام عمرشون دنبال اون یکین تا بالاخره معجزه اتفاق بیفته!!
شوپنهاور نظر دیگه ای داشت!! و فکر میکرد عشق فقط یه دامه! یه دامی که طبیعت فقط و صرفا واسه تولید مثل گسترده و چیزی جز تباهی هردوتاشون به دنبال نداره. 
واقیتش نه اونقدر خوشبینم که به افسانه نیمه گمشده معتقد باشم و یافتن اون نیمه رو به معنی خوشبختی بی بر و بگشت تفسیر کنم و نه هنوز اونقدر بدبینم که صرفا یه غریزه تکاملی بدونمش که بعد تامین شدنش اون شور و شوقه هم از بین میره و تمام..... به نظرم عشق یه انتخابه! یا همونطور که مانیکا میگفت ، عشق این دنیایی ، دو نفریه که همو دیدن و انتخاب کردن ، عاشق شدن و بسیارر سخت تلاش کردن تا رابطشونو باهم بسازن!!

این کتاب یه داستانه!! داستانی ز شروع آتشین عشق  ؛ اما برخلاف اکثر داستانای پریان هالیوودیمون ، داستانو یکوچولو ادامه میده  تا....... ( حافظ میگه : که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها!) ( بقیش با خودتون دیگه :) )  
      

2

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

امیرمهدی پسندید.
سوءتفاهم

15

امیرمهدی پسندید.
سوء تفاهم
          مورسو در بیگانه داستان فردی را در روزنامه خواند که پس از سال‌ها به خانه برمی‌گردد و وقایعی برایش اتفاق می‌افتد، کامو داستان آن فرد را دو سال بعد از انتشار بیگانه (1942) در قالب این نمایش‌نامه منتشر (1944) کرد. 
نویسنده‌ی فرانسوی در این نمایش‌نامه با همان زبان کنایه‌آمیزش از پوچی روابط و ارتباطات انسانی سخن می‌گوید. اینکه چگونه انسان‌ها در قالب‌های تکراری و ناکارآمد زبان محصور شده‌اند و نمی‌توانند منظور خود را به یکدیگر برسانند. اینکه چگونه انسان دوران مدرن برای جلوگیری از سوء‌تفاهم، تن به اجبار سخن گفتن در لفافه‌های گوناگون می‌کند، حال آنکه این لفافه‌ها خود مقدمه‌ی سوء‌تفاهم‌های بیشتری هستند. سوء‌تفاهم‌هایی که ناخشنودی به همراه دارند و بشر را در کنج خلوت فکر خویش به انزوا فرو می‌برند. کامو در این کتاب هم به همان سبک جذاب خود، توضیحی مشروح و مبسوط از احوالات انسان دوران مدرن ارائه می‌دهد. 
آلبر کامو در جایی می‌گوید بزرگ‌ترین مشکلات بشر از آنجا سرچشمه می‌گیرد که او به طریقی روشن و واضح آنچه می‌خواهد را به زبان نمی‌آورد. فکر می‌کنم هدف غایی از روایت این تراژدی نیز همین است. او که معتقد به لزوم سازگاری اعمال و سخن‌هاست، در اینجا این موضوع را مطرح و بر این نکته تأکید می‌کند که در صورت ناسازگاری سخن و خواسته، سوء‌تفاهم‌ها بیشتر می‌شود و بر تمام ارتباطات انسانی تأثیر می‌گذارد و چه بسا که به چنین تراژدی‌هایی ختم شود.
نمادپردازی‌های این داستان بسیار ظریف هستند. شخصیت پیرمرد به خوبی اعتقادات کامو را در مورد مذهب نشان می‌دهد، و این اعتقاد او ما را به دیدگاه اگزیستانسیالیستی او رهنمون می‌سازد. این اعتقاد بنیادین که مسیری از پیش تعیین‌شده وجود ندارد و تمام آنچه که هست، وجود ما در این لحظه و راه‌هایی که می‌توانیم (و  باید) از میان آن‌ها انتخاب کنیم است. اینکه هر یک از ما سرانجام باید معنایی برای خودمان بسازیم و راه خود را خلق کنیم. 
کامو در این کتاب بار دیگر توان خود در به تصویر کشیدن فلسفه‌اش را نشان می‌دهد، در قالب تراژدی‌ای که احساسات را جریحه‌دار کرده و تلخی آن بر زبان می‌نشیند. داستانی قوی با انبوهی از دیالوگ‌های پرمعنی، و شاید این یکی از بهترین‌ها باشد: "خوابیده است. او حساب‌های خود را با این دنیا تسویه کرد. از این پس همه چیز برای او آسان خواهد بود، فقط از رویایی پر از تصویر به رویایی بدون رویا تبدیل می شود. و آنچه برای دیگران به معنای فقدانی وحشتناک است برای او چیزی جز خواب بی پایان نخواهد بود."
        

11

امیرمهدی پسندید.
خرمگس

2

امیرمهدی پسندید.
خرمگس
          رمان خرمگس رو میشه درخشان‌ترین نمونه‌ی رمان سیاسی دونست. در کنار این سیاسی بودن، رویارویی و گفت‌وگوی مسیحی و ضدمسیحی هم در تمام داستان دیده میشه. مهم‌ترین ویژگیش اینه که در این بخش کاملا بی‌طرفانه است. هر دو طرف گفت‌وگو رو بدون پیش داوری یا خوب و بد نشون دادن یکی نمایش داده. یک عاشقانه‌ی کمرنگ اما اثرگذار هم در پس زمینه‌ی داستان جریان داره. توصیف صحنه‌ها، حالت چهره، حرکات بدن و نوع گفتار شخصیت‌ها بسیار گویا و زیباست و خواننده همه‌ی اون‌ها رو مثل فیلم در برابر خودش می‌بینه.
داستان در ایتالیای سده‌ی نوزدهم میلادی رخ میده. ناپلئون شکست خورده. ایتالیا به هشت کشور تقسیم شده و در اصل در اشغال اتریشه و پاپ و کلیسا در حال مذاکره و سازش با دشمن هستند. گروه ایتالیای جوان به رهبری ژوزف مازینی تلاش می‌کنه کشور رو متحد و متجاوزان رو بیرون کنه. آرتور؛ یکی از اعضای این گروهه که رابطه‌ی خوبی با کشیش مونتانلی داره اما درگیر ماجراهایی میشه، به دام جاسوسان اتریش میافته و... .
کتاب بیشتر از این که روی شورش یا قیام مسلحانه تمرکز داشته باشه، پیرامون قهرمان داستان یا همون خرمگس می‌گرده. ماجراهایی که بر این فرد گذشته و اون رو به یک انقلابی، به یک خرمگس تبدیل کرده به خوبی در داستان شرح داده شدند. ویژگی جذابش اینه که گذشته‌ی این شخص خطی روایت نمیشه. خواننده در صفحات آخر پی به این موضوع می‌بره و مدام از خودش می‌پرسه چی شد که این آدم اینجوری شد.

رمان خرمگس اسم جذابی نداره. خود من هرگز اونقدری جذب نام و طرح جلدش نشده بودم که خودجوش به سمتش برم. به پیشنهاد یکی از آشنایان خوندم و حالا میگم اگر طرفدار داستان‌های سیاسی، تاریخ اروپا، تقابل دین و ضددین، عاشقانه‌های یواش و کلا طرفدار کتاب هستید، از دستش ندید.

از این کتاب یک نسخه‌ی صوتی با صدای آرمان سلطان‌زاده هم موجوده که اصلا وااای!


نکته‌ی آخر:
چرا خرمگس؟! افلاطون میگه سقراط خرمگسی بود که اسب بی‌حس آتن رو آزار می‌داد و تلاش می‌کرد بیدارش کنه. 
در این تشبیه خرمگس کسیه که دیدگاه‌های عموم جامعه و شیوه‌ی اداره‌ی کارها رو به چالش می‌کشه. خرمگس، تلنگری برای همه است. او همه رو تحت تاثیر قرار میده حتی اگر در عمیق‌ترین خواب‌ها باشند.

برش‌هایی از متن:
***
ما مرتدین بر این عقیده‌ایم که اگر مردی ناگزیر از تحمل چیزی است، باید آن را به بهترین وجهی تحمل کند؛ و اگر در زیر آن پشت دو تا نماید، وای بر احوال او. اما یک مرد مسیحی، مویه‌کنان، به خدا یا مقدسین خود روی می‌آورد؛ و اگر آنان یاری‌اش ندادند، متوجه دشمنان خود می‌شود؛ او همیشه قادر به یافتن پشتی است که بار خود را بر آن انتقال دهد.
***
برای انسان، عشقی والاتر از آن نیست که به‌خاطر یارانش دست از زندگی خود بشوید.
***
آیا هرگز از خاطرتان نگذشته است که شاید آن لوده‌ی تیره بخت نیز روحی داسته باشد-روحی زنده در تلاش انسانی- که در جثه‌ی بد منظری به نام جسم مقید شده و ناگزیر به بندگی است؟ به روحی فکر کنید که از سرما می‌لرزد و از شرم و تیره روزی در برابر همه‌ی آن مردم دم فرو می‌بندد- روحی که نیشخند‌های مردم را که همچون تازیانه‌ای چاک می‌دهد، احساس می‌کند.
***
در مبتذل گوئی‌های تند خرمگس نکته‌ی چنان غیر قابل مقاومتی وجود داشت که حتا آنان که از وی نفرت داشتند و ملامتش می‌کردند، همچون پرحرارت ترین هواخواهانش از همه‌ی هجو‌های او شدیداً به خنده می‌افتادند.
        

30

امیرمهدی پسندید.
خرمگس
          [چند روزه که دارم کتاب صوتی خرمگس رو گوش می‌دادم، علاقه‌ام به صدای آقای سلطان‌زاده باعث شده بود ۷-۸تایی از کتاب‌های صوتی ایشون رو بخرم که این کتاب با این عنوان جالب و اندکی مضحک هم بینشون بود. واقعا کنجکاو بودم ببینم خرمگس چه نقشی توی این کتاب داره.
نویسنده این کتاب #اتل_لیلیان_وینیچ هست و مترجمش آقای حمیدرضا بلوچ، در فیدیبو نسخه الکترونیکش ۶۹۴صفحه و نسخه صوتیش سه بخش و ۱۴:۲۳:۳۳ است.
روایتی جذاب بود که اصلا چنین پایانی رو براش تصور نمی‌کردم. روایت در مورد پسری بود که مسیحی دو آتیشه بود و به تازگی به گروه مبارزان «ایتالیای جوان» وارد شده بود. او در طی اتفاقاتی مجبور به ترک زادگاهش شد و زندگی تازه‌ای رو شروع کرد و این بار مبارزات رو بسیار جدی گرفت و در کنارش دست به افشای حقایقی راجع به کلیسا و دو رویی کشیشان زد و...
خرمگس هم نام مستعار این جوان هست.
نمی‌خواستم کل مطالب رمان رو لو بدم ولی بی‌نهایت دوست دارم الان با کسی در موردش حرف بزنم. در کل بعد از دیدن فیلم‌هایی که به وجدم میارن یا کتاب‌هایی که تا این حد تحت تاثیرم قرار میدن دوست دارم ساعت‌ها راجع بهشون حرف بزنم. بین تمام رمان‌هایی که خوندم و شنیدم بی‌شک این رمان با این صدای جادویی تاثیرگذارترین بود. حتی نمی‌دونم باید در موردش از چه واژه‌ای استفاده کنم.
خوندن و بیشتر از اون شنیدنش رو به شما توصیه میکنم.
بشنوید و غرق در لذت بشید.
البته که من به خاطر شنیدن این رمان یک کوچولو، در حد ۳۹صوت از درسام عقب موندم
ولی خداییش خیلی خوب بود😁🥲😅]
#بهارنوشت
        

3

سیر عشق
          چیه این عشق؟!
 افلاطون فکر میکرد یه اتحاد دوبارست! یا همون نیمه گمشده معروف ، دو نیمه ای که باهم به قدری قدرتمند بودن که خدایان از ترسشون به دو تا جنس تقسیمشون کرده و از هم جداشون کردن و این دو تا نیمه تمام عمرشون دنبال اون یکین تا بالاخره معجزه اتفاق بیفته!!
شوپنهاور نظر دیگه ای داشت!! و فکر میکرد عشق فقط یه دامه! یه دامی که طبیعت فقط و صرفا واسه تولید مثل گسترده و چیزی جز تباهی هردوتاشون به دنبال نداره. 
واقیتش نه اونقدر خوشبینم که به افسانه نیمه گمشده معتقد باشم و یافتن اون نیمه رو به معنی خوشبختی بی بر و بگشت تفسیر کنم و نه هنوز اونقدر بدبینم که صرفا یه غریزه تکاملی بدونمش که بعد تامین شدنش اون شور و شوقه هم از بین میره و تمام..... به نظرم عشق یه انتخابه! یا همونطور که مانیکا میگفت ، عشق این دنیایی ، دو نفریه که همو دیدن و انتخاب کردن ، عاشق شدن و بسیارر سخت تلاش کردن تا رابطشونو باهم بسازن!!

این کتاب یه داستانه!! داستانی ز شروع آتشین عشق  ؛ اما برخلاف اکثر داستانای پریان هالیوودیمون ، داستانو یکوچولو ادامه میده  تا....... ( حافظ میگه : که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها!) ( بقیش با خودتون دیگه :) )  
        

2

رازهایی درباره ی زنان که هر مردی باید آنها را بداند

0