کلارا و خورشید
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
6
خواندهام
85
خواهم خواند
51
نسخههای دیگر
توضیحات
این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.
کتاب «کلارا و خورشید» هشتمین رمان کازوئو ایشیگورو و نخستین رمانی است که این نویسنده ژاپنیتبار انگلیسی پس از دریافت جایزه نوبل ادبیات منتشر کرده است. امیرمهدی حقیقت، مترجم «کلارا و خورشید» درباره این رمان میگوید: ایشی گورو در این رمان پا به دنیایی در آینده میگذارد و با روایت داستان از قول یک ربات میکوشد تصویری بسازد از آیندهای که در آن هوش مصنوعی رشدی چشمگیر یافته است.
بریدۀ کتابهای مرتبط به کلارا و خورشید
لیستهای مرتبط به کلارا و خورشید
پستهای مرتبط به کلارا و خورشید
یادداشتها
1400/11/19
16
1400/9/18
هشدار! حاوی اسپویلر! ایشی گورو عموماً فضای داستانهایش را تشریح نمیکند و باید ذره ذره از مکالمات بین شخصیتها، سرنخها را دنبال کرد و تکههای پازل را کنار هم گذاشت تا فضای داستان را شناخت. در این شرایط، هر ریویویی یک اسپویلر بالقوه است که میتواند لذت مطالعه کتاب را برای افراد زیادی از بین ببرد. برای این کتاب هم می توان سه ریویو نوشت: یک ریویو تقریباً بدون اسپویلر صرفاً برای معرفی راوی. یک ریویو با اسپویلر متوسط برای معرفی دیستوپیای ترسیم شده در کتاب. و یک ریویو که در مورد پایان کتاب بحث کند. من از دیشب که کتاب را تمام کردهام شدیداً درگیر پایان داستان هستم. حدسهایی میزدم، سرچ کردم و دیدم دغدغه دیگران هم بوده است. بنابراین اینجا دو ریویو مینویسم: یکی بدون اسپویلر و یکی با اسپویلر برای صحبت کردن در مورد همه چیز. شما در حال خواندن ریویوی دوم هستید، اگر قصد دارید کتاب را بخوانید، خواندن این ریویو را متوقف کنید. راوی کلارا و خورشید یک ربات است و این موضوع همان صفحه اول آشکار میشود. در واقع، کلارا یک دوست مصنوعی (اِی اف) است که برای همدمی بچهها ساخته شده است و البته با تصور ما از ربات فرق دارد؛ به اینترنت دسترسی ندارد و اطلاعات اندکی از فضای اطراف خود دارد. کلارا با مشاهده کردن یاد میگیرد، قادر به درک احساسات است و البته هر دوی اینها را به خوبی انجام میدهد. به علاوه کلارا با انرژی خورشید کار میکند و همین مسئله به علاوه کمبود دانش باعث شده مستعد ویژگیهای انسانی باشد: تقریباً خورشید را میپرستد، خرافاتی است، دعا میکند و نذر. و انگار همه در نتیجه یک قرار قبلی نسبت به "خرافات ای اف ها" بیتفاوت هستند و هیچ کس کلارا را از اشتباه در نمیآورد. البته ندادن اطلاعات به کلارا و عدم دسترسی او به اینترنت چندان غیرمنطقی نیست: کلارا با دیدن خشم یک گاو نر به این فکر می کند که نباید به این موجود اجازه داد زیر نور خورشید قدم بزند. احتمالاً خواندن تاریخ و دیدن عکس و فیلم از ظلم انسانها ممکن است باعث عکسالعملهای شدیدی از طرف ای اف ها شود. داستان در یک دیستوپیا اتفاق می افتد: در شرایطی که ویرایش ژنی می تواند منجر به باهوشتر شدن بچهها (یا اصطلاحاً ارتقاء آنها) شود. علاوه بر اینکه بسیاری از کارها به هوش مصنوعی سپرده شده، بین بچههای ارتقاء یافته و ارتقاء نیافته هم تبعیض وجود دارد و موفقیت در گرو ارتقاء است. اما ارتقاء هنوز بینقص نیست: میتواند بچهها را مریض کند و منجر به مرگ آنها شود. بچههای ارتقاء یافته در روابط اجتماعی دچار مشکل میشوند و ای اف ها هم عموماً برای پر کردن تنهایی چنین بچههایی هستند. داستان از روزهای اول حضور کلارا در فروشگاه آغاز میشود، جستجویش برای خورشید، مشاهداتش از بیرون فروشگاه و بعد انتخابش توسط جوزی: یک دختر 14 ساله که در نتیجه ارتقاء دچار بیماری شده است. کلارا فکر می کند برای همدمی جوزی انتخاب شده است، اما مادر جوزی برنامه دیگری دارد؛ قرار است کلارا جوزی را یاد بگیرد که اگر جوزی جان سالم به در نبرد، او را ادامه دهد. مادر قبلاً دختر بزرگش را در اثر ارتقاء ناموفق از دست داده و آماده نیست جوزی را هم از دست بدهد. تمام اینها را یک ربات روایت می کند، رباتی که چندان بی نقص نیست. کلارا علاوه بر کمبود اطلاعات، در مواجهه با احساسات شدید دچار گیلیچ می شود: آنچه میبیند در کادرهای مختلف تکرار می شود و تکرار میشود. چیزهای عجیبی می بیند، مثلاً قیفها و هرمهایی معلق در هوا. به علاوه در یک سوم انتهایی کتاب آسیبی میبیند که به شدت تواناییهای دیداریاش را دچار مشکل میکند و خاطراتش را به هم میریزد. به همین دلیل نمیتوان به روایت کلارا اعتماد کرد و همین باعث شد به پایان داستان شک کنم. دیدن کتاب آپارتمان در انبار و کلا بهتر شدن کلارا بعد از انبار، مشکی پوشیدن مادر و مکالمهاش با ریک، بیدار شدن ناگهانی جوزی زیر نور خورشید، طرد شدن کلارا توسط جوزی، رفتن ملانیایی که از ای اف ها خوشش نمیآید، دوری کردن مادر از کلارا و عصبانیش از کاپالدی، عدم حضور پدر، دور شدن جوزی و ریک از هم، و مهمتر از همه جملهای که کلارا در فصل پایانی به خانم فروشنده میگوید، همه و همه نشانههایی هستند که شاید جوزی بهتر نشد، شاید ادامه پیدا کرد اما نه آنطور که مادر میخواست. شاید چون "چیز خیلی ویژهای در کار بود، نه در وجود جوزی، در وجود آنهایی که دوستش داشتند" و کلارا هرگز موفق نمیشد. از نظر من پرکشش و خوشخوان است و اگر از مطالعه هرگز رهایم مکن و بازمانده روز لذت بردهاید، به احتمال بالا این کتاب را خواهید پسندید. به ویژه اینکه کلارا شبیه کتی و استیونز است: مثل کتی آموزش کامل و درستی دریافت نکرده، اطلاعات اندکی از جامعه دارد و مورد تبعیض است. و مثل استیونز از نظر احساسی غیرقابل دسترس است. البته رگههایی از غول مدفون (عشق حقیقی) و منظره پریده رنگ تپهها هم در کلارا و خورشید هست، اما به خصوص صحنه پایانی، مرور خاطرات گذشته و انسان نبودن راوی در عین ویژگی های انسانی غیرقابل انکار، من را به یاد هرگز رهایم مکن انداخت. کتاب را با ترجمه امیرمهدی حقیقت خواندم که عالی و بی نقص بود.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
13
1401/2/19
3
1402/4/12
17
1403/3/1
2
1402/6/11
3
1401/10/25
0