Hani

تاریخ عضویت:

آبان 1401

Hani

@hanieyh

49 دنبال شده

27 دنبال کننده

                یادگیرنده 

بنگر و بِشنو ، بُگذَر و بِه شو 🌱💕
              
https://t.me/nagahan_solh

یادداشت‌ها

Hani

Hani

1404/1/7

        ۳۰ داستان کوتاه که در حال و هوای دهه ۸۰ روایت می‌شوند. اولین بار کتاب در سال ۱۳۹۲ منتشر شد. در داستان‌ها نگاهی طنز به یک موقعیت اجتماعی هسته اصلی رو شکل میده. ایده داستان‌ها متفاوت بعضی‌ها ساده و پیش‌پاافتاده و بعضی‌ها ایده قوی در حدی که میتونن به رمان تبدیل بشن. داستان‌ها کوتاه و خیلی کوتاه هستن اما در برخی پرداخت ضعیفی اتفاق افتاده. پایان خیلی از داستان‌ها بازه و میتونه ادامه‌دار باشه.

من قبلا کتاب "قاشق چای‌خوری" رو خونده بودم و داستان‌هاش رو بیشتر از این کتاب دوست داشتم.

اگر به داستان‌های کوتاه طنز و موقعیت‌های اجتماعی علاقه‌ دارید به شما پیشنهاد میکنم.

بعضی داستان‌ها بین مرز واقعیت و تخیل جابه‌جا میشن که بسیار جذابن.
داستان مورد‌علاقه من: ته‌خیار 

امتیاز من: ⭐️⭐️⭐️

"+ زندگی به خیار می‌ماند، ته‌اش تلخ است.

- از قضا سرش تلخ است. مردم اشتباه می‌کنند. سروته خیار را اشتباه می‌گیرند. سر خیار آن جایی است که زندگیِ خیار آغاز می‌شود. یعنی از میان گُلی که به ساقه و شاخه چسبیده به دنیا می‌آید و لبخند نمی‌زند. رشد می‌کند پیش می‌رود تا جایی که دیگر قدرت قد کشیدن ندارد. می‌ایستد و دیگر هیچ، یعنی تمام‌. پایانِ زندگی خیار."
      

2

Hani

Hani

1403/11/8

        مجموعه داستان‌های کوتاه شامل ۸ داستان جذاب که همگی از دید اول شخص روایت می‌شن.
از خاطرات جوانی، موسیقی، عشق به بیسبال و زنانی که در گذری از روزها همراه او بودند.
گاهی اوقات راوی ممکنه خود "موراکامی" باشه اما این که داستان یک شرح حالِ یا داستان خیالی تصمیم با خواننده‌ست.
ریتم کتاب تا حدودی کنده و خاطره‌نویسی محسوب میشه‌.
دو عنصر اساسی کتاب که در اکثر داستان‌ها دیده میشن : موسیقی و زن 
داستان مورد علاقه من از این مجموعه : میمون شیناگاوا (این داستان سورئال بر اساس یک افسانه ژاپنی نوشته شده)

برای شروع آثار موراکامی انتخاب خوبی نیست و اگر یه پیش زمینه‌ای راجب موسیقی داشته باشین ممکنه دلنشین‌تر هم باشه براتون.

امتیاز من: ⭐️⭐️⭐️⭐️
پیشنهاد من اینه حین خوندن داستان "کارناوال" موسیقی "کارناوال اثر شومان" رو گوش بدید.
.
"وقتی نمی‌شد در جهان واقع به آن احساس دست یابم، خیلی راحت می‌گذاشتم تا خاطره‌ی آن احساس درونم بیدار شود. به این ترتیب، خاطره به یکی از ارزشمندترین ابزار احساسی من تبدیل شد، حتی به ابزار بقا؛ مثل بچه گربه‌ی گرمی که درون جیب بزرگ یک کت به‌آرامی حلقه بزند و سریعاً به خواب رود."
      

19

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.