معرفی کتاب خصم اثر امانوئل کارر مترجم ابوالفضل الله دادی

خصم

خصم

امانوئل کارر و 1 نفر دیگر
3.8
43 نفر |
13 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

10

خوانده‌ام

68

خواهم خواند

39

ناشر
نشر مد
شابک
9786225385016
تعداد صفحات
186
تاریخ انتشار
1402/4/31

توضیحات

        به باور مومنان لحظه مرگ لحظه ای است که آدمی خداوند را می بیند اما نه به شکلی مبهم و در یک آینه بلکه چهره به چهره حتی اشخاص بی ایمان نیز به چیزی شبیه این اعتقاد دارند به اینکه محتضران در لحظه هجرت به دیگرسو، فیلم تمام زندگی خود را در یک آن پیش چشم خویش می بینند و سرانجام به معنای آن پی می برند و این ،شهود که باید برای رومانهای سالخورده شادی آرزوهای برآورده شده را به همراه می آورد چیزی نبود جز چیرگی دروغ و شر آنها باید خداوند را می دیدند اما به جای او کسی را دیده بودند که چهره ی پسر دلبندشان را به خود گرفته بود همان کسی که کتاب مقدس شیطان مینامد _خصمدر ژانویه ی سال ۱۹۹۳ خبری هولناک جامعه ی فرانسه را در بهت فرو برد. ژان کلود ،رومان پزشکی ،قلابی ظرف یک روز پدر و مادر و همسر و فرزندانش را به قتل رسانده بودامانوئل کارر با خواندن این خبر در مطبوعات تصمیم گرفت کتابی درباره ی آن بنویسد. او نام های برای قاتل نوشت و آن را به زندان فرستاد. دو سال بعد پاسخ نامه از راه رسید و کار آغاز شد. کتابی که در دست دارید حاصل کندوکاو امانوئل کارر است در زندگی قاتلی ،غریب، مردی که نزدیک بیست سال خود را پزشک جا میزد حال آن که چیزی نبود جز دروغگویی کلاهبردار این کتاب بلافاصله پس از انتشار به چندین زبان ترجمه شد و امانوئل کارر نام و آوازهای جهانی یافت.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

20 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به خصم

یادداشت‌ها

          بلافاصله پس از خواندن اردوی زمستانی سراغ «خصم» رفتم و تا مدت‌ها درگیر دنیای هیولایی «امانوئل کارر» بودم.

قبل از هر چیز به این نکته اشاره کنم که اگر پیش‌تر اردوی زمستانی و سبیل را از این نویسنده نخوانده بودم، قطعا حق این کتاب پنج ستاره بود.

توجه
از آن‌جایی‌که کتاب روایت‌گر داستانی واقعی است و خواننده در صفحات آغازین با فاجعه‌ی هولناکی که رقم می‌خورد آشنا می‌شود، نوشته‌های پس از این را حاوی **اسپویل** قلمداد نمی‌کنم، اما اگر کتاب را نخوانده‌اید و دوست ندارید قصه برای‌تان **اسپویل** شود؛ از خواندن ادامه‌ی این نوشته صرف نظر کنید.

«خصم» روایت یک فرزند/همسر/پدر/دوست و به ظاهر پزشکِ محققِ آرام و متشخصی است به نام «ژان کلود رومان» که به یک‌باره دست به فاجعه‌ای باورنکردنی می‌زند. او همسر و دو فرزندش و سپس پدر و مادرش را به قتل می‌رساند!

کتاب را می‌توان گزارشی از این واقعه نامید که می‌کوشد آن‌چه که در سر «ژان کلود رومان» گذشته تا دست به چنین جنایتی بزند را رمزگشایی کند.
        

0

مهسا

مهسا

1403/8/27

          زمان معنای زندگی است و این درست مثل آن است که از معنای کلمه‌ای صحبت کنیم، از جهت رودخانه‌ای، از معنای رایحه‌ای... با یافتن معنایی در این واقعیت مخوف، واقعیت و حقیقت بدل می‌شود، حقیقتی چه بسا یکسره متفاوت با آنچه آشکارا بدیهی به نظر می‌رسد. و اگر این به راستی حقیقت باشد، برای تمام کسانی که با آن سر و کار دارند درمان خاص خود را در بر خواهد داشت...
.
اما ژان کلود، علاوه بر این شعر، نامه‌ی دیگری نیز فرستاده بود، شامل بریده‌هایی از رمان کامو، سقوط، که به قول خودش به خوبی افکارش را بیان می‌کرد. دادستان شروع به خواندن کرد:(اگر می‌توانستم خودم را بکشم و بعد چهره‌شان را ببینم، آن‌گاه می‌شد گفت بله، به زحمتش می‌ارزیده است. مردم هرگز به دلایلتان، به صداقتتان و به شدت رنج‌هایتان یقین نمی‌آورند، مگر به برکت مرگتان. تا وقتی زنده‌اید، وضع مشکوکی دارید و فقط از بدگمانی‌شان سهم می‌برید. بنابراین، اگر آدم حتم داشت که می‌تواند از تماشای این نمایش لذت ببرد، می‌ارزید خود را به زحمت بیندازد و چیزی را به آنها اثبات کند که نمی‌خواهند باور کنند و بدین ترتیب مایه‌ی تعجب‌شان شود. اما خودتان را که بکشید، دیگر چه اهمیتی دارد که شما را باور کنند یا نه: شما آنجا نیستید که شاهد تعجب و ندامتشان (که تازه آن هم موقتی است) باشید، نیستید که سرانجام رویای همه انسان‌ها را جامه‌ی عمل بپوشانید و در مراسم خاکسپاری خودتان شرکت کنید...)
        

2

          کتاب حول یک پرونده قتل واقعی است.
صبح روز نهم ژانویه ۱۹۹۳ ژان کلود رومان همسر و فرزندانش را می‌کشد و بعد از ۱۰۰ کیلومتر رانندگی، پدر و مادر خود را هم به قتل می‌رساند و به خانه بر می‌گردد و نزدیک صبح تمام خانه را به همراه خودش به آتش می‌کشد.

درحالی که از اول کتاب در ذهنم یک یادداشت مفصل برایش می‌نوشتم در پایان کتاب ناگهان همه چیز خراب شد.
اول کتاب اینطور برداشت کردم که یک شخصیت بی هیچ توانمندیِ معمولی است که در هیچ جمعی پذیرفته نمی‌شود و بود و نبودش برای کسی فرق نمی‌کند. به آخر خط رسیده و آن بلا را بر سر خانواده اش آورده.
کمی جلوتر رفتم گفتم نه مسئله چیز دیگری است همه چیز از یک دروغ ساده شروع شده (من در امتحاناتم با نمره خوبی قبول شده‌ام) در حالی که قبول نشده و همین طور بر اساس این دروغ، دروغ می‌گوید و سالها را سپری می‌کند تا به جایی می‌رسد که دروغش در حال فاش شدن است و چاره‌ای ندارد جز آن بلایی که بر سر خودش و خانواده‌اش آورده.
در انتهای کتاب به این نتیجه می‌رسم که هیچ برداشتی از کتاب نمی‌توان کرد. چون شخصیت اول کتاب حتی در دادگاه و جلساتش با وکیل هم در حال دروغگویی و ساختن داستان برای کارهایش است و هیچ گزاره‌ای از او قابل استناد نیست.
الان فقط من مانده‌ام و یک گزاره. شخصیت این کتاب یک بیمار روانی است که برای رسیدن به اهدافش دست به هر کاری می‌زند.
به همین دلایل این کتاب علی رغم تلاش ستودنی نویسنده از هیچ جهتی آموزنده نیست چون واقعیت را گزارش نمی‌کند.
        

96

hatsumi

hatsumi

1403/4/17

کتاب خصم ا
          کتاب خصم از سری کتاب هایی هست که همون ابتدا بهت میگه قتلی رخ داده و چه کسی انجامش داده ، ازمشخصه های این نوع کتاب ها این هست که معمولا به بررسی ابعاد روانی قتل میپردازند و اینکه چه اتفاقاتی افتاده که قاتل ، قتل رو انجام داده و تاثیر این قتل روی بقیه چی بوده، مثل کتاب جنایت و مکافات و خیلی از کتاب های آگاتا کریستی، من نوع روایت نویسنده رو خیلی دوست داشتم و جایی که خودش هم به داستان وارد شد و اون گفتگوهای نویسنده آخر کتاب.از طرفی هر چی بیشتر کتاب جلو میرفت کشش کتاب بیشتر میشد و من فکر میکنم این تاثیر نویسنده خیلی خوب کتاب بوده چون وقتی میدونیم قتلی رخ داده و قاتل کی بوده ممکنه اندکی از جذابیت داستان برامون کمرنگ بشه، جایی که صحبت از داروی سرطان شد واقعا برای من خیلی شوکه کننده بود ، اینکه واقعا اینقدر حس همدلی نداری مرد؟ و برداشت خود نوبسنده و عنوان کتاب هم خیلی برام جذاب بود و هنوز با اینکه چند روز از خوندن کتاب میگذره بهش فکر میکنم به اینکه خصم در درون همه ما هست...تاثیری که قتل روی سایر آدم ها میذاشت واقعا برام جذاب بود ، اون بی اعتمادی ای که سایر بچه ها نسبت به پدر و مادرشون بعد از قتل احساس میکردند، واینکه هرکسی سعی میکرد به نوعی برخوردهایی رو که با قتل داشته مرور کنه و ببینه آیا جایی عجیب رفتار کرده یا نه...کتاب خوبی بود.
        

2

طُرقه

طُرقه

1404/1/11

          شاید تمام این احساسات تا حد زیادی شخصی باشند، اما مسئله وحشتناک‌بودنِ جنایات متهم این داستان هرگز نبود. آنچه که در خلال خواندن مرا مضطرب می‌کرد شدت همذات‌پنداری‌ام با کسی بود که پدر و کادر و همسر و فرزندانش را به قتل رسانده تنها برای آنکه بیش از حد شرمگین و مضطرب بوده است. حتّی امانوئل کارِر هم (که ادعا می‌کند سعی کرده تمام این ماجرا را تنها «گزارش» کند، نه که داستانی از آن بنویسد) که نمی‌تواند مانع احساس دلسوزی خود نسبت به این پرونده شود، در عین حال از بابت اینکه مثل خبرنگار آخر داستان تماماً بر این عقیده نیست که متهم یک جنایتکار شیطانی است، شرمنده است. 

مسئله این بود که هر از گاهی میان خواندن سرم را بلند می‌کردم تا مطمئن شوم آنچه دور و برم می‌گذرد واقعیت دارد و همه‌اش ساخته و پرداخته‌ی دروغ‌هایی که به دیگران گفته‌ام نیست. این که انسان از خود تصویری غیرواقعی بسازد تنها برای آنکه احساس سرخوردگی نکند آنقدر بنظرم عادی، رقت‌انگیز و در عین حال ناگزیر می‌آمد که به جای توجه به جنایاتی که متهم به همین دلایل (رقت‌انگیز بودن، احساس ذلت) مرتکب شده بود، از تصور شدت فشار روانی‌ای که مسئله‌ی «دیگران» (ناامیدکردنِ دیگران، دست‌یافتن به عشق دیگران، ...) به روح انسان می‌آورد تا آنجا که سالها زندگی خفت‌بار را به جان بخرد، اشکم در می‌آمد. کتاب پایان‌بندی مهمی ندارد (ژان‌کلود هرگز به پاسخ سوالی که در نوجوانی سر آزمون فلسفه با آن روبرو بود، نمی‌رسد) غیر از آنچه که نویسنده راجع به آن می‌گوید: «نوشتن این کتاب تنها می‌تواند جنایتی یا دعایی باشد»، و من این جمله را فقط خطاب به خوانندگان است که می‌فهمم. یا جنایتی در حق ماست و یا دعایی در حق ما، چراکه مشخص نیست آیا هرکس که با این ماجرا مواجه می‌شود، در درون خود احساس کلاهبردار بودن و اضطراب ناشی از احتمال لو رفتن را احساس می‌کند یا نه - نمی‌توانم بگویم این احساسی که الان دارم، لزوماً به همه دست می‌دهد، اما آیا من صرفاً اندکی بلنداقبال‌تر از متهم نیستم؟ شاید من هنوز لو نرفته‌ام تنها به این دلیل که جنایتی مرتکب نشده‌ام، وگرنه وحشتناکترین جنبه‌ی دروغ‌هایی که به دیگران گفته‌ام شاید این باشد که حتی خودم هم دیگر بخاطر ندارم که دروغند. 
        

0

          کامل‌ترین و خلاصه‌ترین تعریف از این کتاب، همان است که خود کارر می‌گوید: «داستانِ یک تنهایی عظیم است، پیش و پس از فاجعه».
(حالا کمی صحبت حاشیه‌ای کنم و بعد برگردم به اصل) موقع خواندن کتاب‌ها یک‌سری سلول عصبی در مغز ما، داستانش را بازسازی می‌کنند؛ هر مقدار تعاریف و توصیف‌ها و زبان نویسنده زنده‌تر باشند، تداعی ذهنی ما قوی‌تر است و این تا جایی پیش می‌رود که مغز گمان می‌کند این اتفاق برای ما افتاده یا دارد می‌افتد.
خب حالا شما دارید داستان واقعی مردی را می‌خوانید که پدر، مادر، همسر و از آن وحشتناک‌تر؛ بچه‌های هفت و پنج ساله‌اش را کشته. چه حالی خواهید داشت؟ نویسنده چه زجری کشیده! خودش می‌گوید نتوانستم بی‌طرف بمانم و هرچه می‌دانستم گزارش کردم.
اما دربارۀ واژۀ «خصم»، اگرچه من آدمِ دانایی نیستم در این زمینه، به‌نظرم رسید عنوان مناسبی برآنچه امانوئل کارر مدنظرش بوده نیست. از یادداشت‌ها و مصاحبات و متن داستان چنین برمی‌آید که «خصم» یا «رقیب»، شخصیت دارد؛ شیطانی است در درون انسان‌ها که گاهی طغیان می‌کند و گاه خاموش می‌ماند؛ «تجسم واقعی شیطان یا تمنای روانی موجود در نهاد همگان» و اگر می‌شد که این را جایگزین کرد، خودِ عنوان کتاب تلنگری برای همۀ ما بود که: ای آدمیزاد! بدان و آگاه باش که در نهاد تو هم خصمی و رقیبی و شیطانی خفته. زنهار که بیدارش نکنی و ژان‌کلود رومانی دیگر، نباشی.
        

25