یادداشت
1403/3/15
3.9
8
کاملترین و خلاصهترین تعریف از این کتاب، همان است که خود کارر میگوید: «داستانِ یک تنهایی عظیم است، پیش و پس از فاجعه». (حالا کمی صحبت حاشیهای کنم و بعد برگردم به اصل) موقع خواندن کتابها یکسری سلول عصبی در مغز ما، داستانش را بازسازی میکنند؛ هر مقدار تعاریف و توصیفها و زبان نویسنده زندهتر باشند، تداعی ذهنی ما قویتر است و این تا جایی پیش میرود که مغز گمان میکند این اتفاق برای ما افتاده یا دارد میافتد. خب حالا شما دارید داستان واقعی مردی را میخوانید که پدر، مادر، همسر و از آن وحشتناکتر؛ بچههای هفت و پنج سالهاش را کشته. چه حالی خواهید داشت؟ نویسنده چه زجری کشیده! خودش میگوید نتوانستم بیطرف بمانم و هرچه میدانستم گزارش کردم. اما دربارۀ واژۀ «خصم»، اگرچه من آدمِ دانایی نیستم در این زمینه، بهنظرم رسید عنوان مناسبی برآنچه امانوئل کارر مدنظرش بوده نیست. از یادداشتها و مصاحبات و متن داستان چنین برمیآید که «خصم» یا «رقیب»، شخصیت دارد؛ شیطانی است در درون انسانها که گاهی طغیان میکند و گاه خاموش میماند؛ «تجسم واقعی شیطان یا تمنای روانی موجود در نهاد همگان» و اگر میشد که این را جایگزین کرد، خودِ عنوان کتاب تلنگری برای همۀ ما بود که: ای آدمیزاد! بدان و آگاه باش که در نهاد تو هم خصمی و رقیبی و شیطانی خفته. زنهار که بیدارش نکنی و ژانکلود رومانی دیگر، نباشی.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.