معرفی کتاب سالار مگس ها اثر ویلیام گلدینگ مترجم ساره خسروی

سالار مگس ها

سالار مگس ها

ویلیام گلدینگ و 1 نفر دیگر
3.6
87 نفر |
26 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

15

خوانده‌ام

189

خواهم خواند

142

ناشر
حباب
شابک
9786226315456
تعداد صفحات
306
تاریخ انتشار
1398/11/14

توضیحات

        داستان از جایی شروع می شود که هواپیمای حامل بچه های یک مدرسه ی انگلیسی در جزیره ای خالی از سکنه سقوط می کند. تنها بازمانده ی این سقوط تعدادی از بچه ها هستند که بعضی از آنها کودک و برخی نوجوان هستند. در بین آنها نوجوانی به نام رالف به همراه پسرکی عینکی و چاق بنام جک ملقب به خوکچه سعی بر این دارند که با در دست گرفتن اداره امور بتوانند جان خود و دوستانشان را نجات و از آن جزیره رهایی پیدا  کنند، اما در این مسیر با مشکلات عدیده ای از جمله مقابله با گروهی قانون گریز که با توسل به اهرم های زور و تزویر جمعیت را بسوی توحش می کشند مواجه می شوند.
      

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

حالم حال غ
          حالم حال غریب و بدیه بعد این کتاب...
حقیقتا توقع همچین داستانیو نداشتم
تمام مدت خودمو توی اون جزیره متروکه تصور می کردم و هی میگفتم اگه من بودم چیکار می کردم راه حل های مختلفی میومد به ذهنم ولی هی یه ترس میومد سراغم اگه به حرفم گوش نمی کردن چی اگه بهم دروغ می گفتن به جونم سوء قصد می کردن جدیم نمی گرفتن و با تمام وجود ترسیدم و اوج غم و غصم اونجا بود که همه ترس هام سر اون بچه های کوچیک ۵ تا ۱۲ ساله اومد واقعا ترسناک بود واقعا چرا آدما اینجورین؟ از امثال جک متنفرم پیش خودم تصور می کردم آره اگه من اونجا بودم بهش فرصت می دادم مسئولیت میدادم سعی می کردم بهش احساس مهم بودن القا کنم ولی بعد از خودم میپرسیدم آیا واقعا کافی بود؟ و آخر داستان فهمیدم نه کافی نبود و بعد برای یه لحظه تنها اندکی از احساسات کسایی که وظیفه رهبری رو بر عهده میگیرن رو درک کردم چطوری تحمل می کنن؟ هی خودمو تصور می کردم و بعد یه مدت می گفتم نه من دیگه ادامه نمی دادم از جامعه دور میشدم انزوا پیشه می کردم بعد می گفتم نه بغییر من بقیه مجموعه رو به فساد می کشوندن تحمل می کردم و میجنگیدم ولی بعد خودندن کتاب واقعا شدت  آستانه صبر و تحمل رهبر ها و افرادی که وظیفه مدیریت دارن بهم اثبات شد
        

17

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          خیلی حال‌ و هوای «رابینسون کروزوئه» را یادآوری می‌کرد، اما این بار این تنها در جزیره‌ای سرگردان شدن برای یک آدمِ بزرگسال اتفاق نیفتاد و حاوی نکات اخلاقی زیادی نبود شبیه به آن‌چه در داستان‌های ژانر رابینسونید مثل «جزیره‌ی مرجانی» دیده می‌شود. از این لحاظ حال و هوای سریال لاست را بیشتر تداعی می‌کرد، با این تفاوت که پسربچه‌هایی در آستانه‌ی نوجوانی در جزیره سرگردان شده بودند، نه آدم بزرگ‌هایی با تخصص‌های مختلف.
 کتاب نمادهای آشکاری داشت، مثل عینک پیگی و صدف که نمایانگر خرد و ابزارهایی بودند که در جامعه‌ی متمدن به کار گرفته می‌شوند و از آن سو، رنگ کردن صورت و برهنگی که نماد بدویت و پنهان شدن پشت نقاب برای آزادتر شدن در وحشی بودن بود. کتاب بوی تعفن، عرق و خون در گرمای دم‌زده‌ و داغ می‌داد، نمی‌توانم بگویم از خواندنش لذت بردم، اما گلدینگ واقعاً اثر نابی خلق کرده است از این جهت که با وجود این همه اقتباس‌های مدرن‌تر و امروزی‌تر،‌همچنان بخش‌هایی از کتاب آدم را میخکوب می‌کند.
        

0

محمد

محمد

1403/5/13

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        کتاب راجب شرارت فطری انسان هاست و اینو از دنیای کودکان بیرون کشیده تا نشون بده حتی در معصوم ترین اقشار جامعه که کودکانن هم شرارت وجود داره و بنظر من با این انتخاب راحتتر تونسته حرفشو به مخاطب برسونه.
 کتابی بود که چند فصل آخرش میخ‌کوبم کرد،میشه گفت اوج داستان همونجا بود؛ البته چندتا نقطه عطف هم داشت مثلا اونجا که جک آتش رو ول کرد تا بره شکار و کشتی رفته بود یا اونجا که سیمون به دنبال هیولای بالای کوه رفت تا از موضوع هیولا سر در بیاره ولی نتیجه کارش مرگ خودش بود.
میشه گفت تنها کسانی که بدون شرارت داستان رو به سر رسوندن سیمون و خوکه بودن(البته خوکه هم موجودی تنبل بود) حتی رالف که شخصیت شماره یک رمان بود هم در لحظات آخر دچار یک جنایت شد تا شرارت در هر دو طرف نمایش داده بشه!
نماد گذاری ها کاملا بجا بود (مثلا صدف نماد نظم و قانونمندی شهری بود) و  اتفاقات توی داستان اکثرا کاملا منطقی پیش می‌رفت،
توصیفاتی که از فضای محیط اطراف بچه ها میشد تا حدی برام گنگ بود که نمی‌دونم بخاطر نویسنده بود یا ترجمه بد مترجم(حمید رفیعی).....
در کل کتابیه که ارزش خوانایی بالایی داره👍🏻

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          در شروع و حتی تا اواسط کتاب با کتاب اصلاً ارتباط نگرفته بودم، اما از نیمه‌ی کتاب به بعد کتاب نظرم رو جلب کرد و پایان کتاب هم باعث شد تازه دلیل کندی اوایل کتاب رو بفهمم.

دلیل شروع این کتاب یه بازی بود. بازی‌ی که جهانش در یک پادآرمان‌شهر بود که قرار بود زمانی آرمان‌شهر باشه، یه‌چیزی تو مایه‌های ۱۹۸۴، برای همین فکر می‌کردم قراره با همچین موضوعی روبه‌رو شم اما کتاب متفاوت بود. داستان در مورد گروهی از پسران مدرسه‌ای بود که تنها در یک جزیزه گیر افتاده‌ن و برای نجات باید یک جامعه تشکیل بدن. ابتدای کتاب تا نیمه آن در مورد تشکیل جامعه بود، اما از نیمه به بعد...

بعل زبوب یا همون سالار مگس‌ها مناسب‌ترین نام برای این کتابه. موجودی برای فوران ذات کثیف و حشی انسان. 
از نیمه کتاب به بعد دوگانگی وحشی‌گری و تمدن شکل گرفت. تا قبل از آن تمدن وحشی‌گری رو مدیریت کرد، اما بعد از آن وحشی‌گری خودش یک تمدن شد و اونجا بود که سیاست، تفکر، تصمیم و معصومیت نابود شدن. 

نمادگرایی در "سالار مگس‌ها" به شدت فکر شده و دقیقه طوری که تمدن و زندگی چندین هزارساله‌ی انسان‌ها رو در قالب چند روز گروهی از بچه‌ مدرسه‌ای‌ها نشون می‌ده.

در کل می‌تونم بگم " سالار مگس‌ها" کتابی به شدت ناراحت‌کننده و ترسناک اما واقع‌‌بینه. کتاب غلبه‌ی ذات کثیف انسان‌ها به خودشون و نابودی یه جامعه رو که به وفور در تاریخ دیده شده رو در قالبی کوچک و کودکانه نشون می‌ده و تلنگری بهمون می‌زنه که مراقب متمدن بودنمون باشیم. 
        

36

عطیه

عطیه

1402/1/16

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        Ah man .... that was savage 
Im crying cause i know poor piggy never got rescued and he died 
He deserved that
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

7