محمدصادق استرابی 🇵🇸

محمدصادق استرابی 🇵🇸

بلاگر
@Torab_118

57 دنبال شده

127 دنبال کننده

                امیرالمومنین عليه السلام : مَن تَسَلّى بِالكُتبُ لَم تَفُتهُ سَلوَةٌ 
كسى كه با كتاب آرامش يابد ، هيچ آرامشى را از دست نداده است .
غررالحکم؛ حکمت 8126
              
ble.ir/ahrar_media

یادداشت‌ها

نمایش همه
        از کتاب های کوتاه لذت نمی برم. در گفتن مفاهیم و داستان هایشان، عجله دارند‌.
در مغز اصلی داستان، چند جمله کلیشه ای و نمایان را می‌گویند و گذر می‌کنند.
این کتاب هم همینگونه بود. مرغِ پیر در بخش اصلی داستان یک جمله کاملا کلیشه و پر کنتراست را می‌گفت و ما باید می فهمیدیم.
اینکه می‌گویم پر کنتراست یعنی داستان یک خط عادی دارد و ملایم پیش می‌رود، یکدفعه نویسنده یک جمله به نوعی «خفن» می‌گوید تا بتواند مفهومش را برساند، بدون اینکه زمینه سازی داشته باشد.
این کنتراست بالا، مخصوصا در این نوع کتاب ها خوب نیست، کتاب هایی که قرار است معنابخش زندگی باشند.
کتاب هایی که باید آرام پیش بروند تا با جان و دل مفهومشان را درک کنیم.
تنها بخش کتاب که ازش لذت برم، توصیف بهشت به کمال بود.
که اتفاقا بخش پر کنتراست بی موردی بود.
مثل باقی کتاب.
یک سیر پر سرعت بدون داستان، مرغی که از تنفر ناگهانی به عشق می رسد بدون اینکه چیزی بشود همینطور ناگهانی.
شاید اگر طولانی تر بود بهتر بود و داستان بهتر نمایان می‌شد.
نمیدانم چرا من را یاد پیرمرد و دریا انداخت.
      

5

        یادداشت طولانی است، ولی لطف کنید بخوانید.

وقتی جلد اول مجموعه رو شروع کردم، با خودم گفتم که هرچند نیل شوسترمن یک نویسنده فوق‌العاده هست و این کتاب هم فوق العاده هست، ولی یک رمان نوجوان عادی هست. البته این عادی بودن نسبت به باقی کتاب های نیل شوسترمن تعیین می‌شود و در مقایسه با باقی کتاب ها، هزاران مرتبه بهتر است.
تا اواسط جلد سوم، فکر می کردم یک رمان نوجوان عادی است.
ولی از آنجا به بعد، نیل شوسترمن، قلم حقیقی خودش را نشان داد.
کتاب واضحا با مفهوم مرگ و زندگی بازی می‌کند. به معنای واقعی کلمه بازی می‌کند.
یک دنیای متشکل از مرگ و زندگی و مابین آنها را می‌سازد که هرچند فانتزی است، ولی منطقی است، درکش می کنیم.
وقتی یک فصل با یک شوک بزرگ تمام می‌شد، انتظار داشتیم داستان را ادامه دهد ولی فصل بعدی از یک نقطه دیگر آغاز می‌شد و آنچنان هنرمندانه اینکار رخ داده بود که فصل قبل و اهمیت ادامه آن کاملا فراموش می‌شد.
این کتاب نه یک رمان نوجوان عادی، بلکه یک اثر اخلاقی و مفهومی است.
یک کتاب که به ما می فهماند به مرگ فکر کنیم. نسبت به مرگ جبهه بگیریم. خواه مثبت، خواه منفی.
قهرمانی ساخته می‌شد، ضد قهرمانی هم در کنارش. قهرمانی شکست می‌خورد، ضد قهرمانی هم در کنارش. قهرمانی به ضد قهرمان یا بی ارزشی تبدیل می‌شود و بالعکس.
اولین قهرمان داستان ما، آخرین قهرمان داستان ما هم هست هر چند در زمان هایی حس می کنیم که داستان قهرمان ما تمام شده.
و این هنر نیل شوسترمن است. در داس مرگ، در گسستگی، در خشکسالی و در همه کتاب هایش اینگونه است.
قهرمان داستان ما، الکی نیست، حقیقت دارد.
یک فرد بی نقص که همیشه پیروز است نیست، بارها شکست می‌خورد.
یک عنصر بی فایده می‌شود و در آخر همان قهرمان، بدون قهرمان بازی های الکی، مسیر داستان را ادامه می‌دهد.
همه کتاب های نیل شوسترمن و همین مجموعه یک خاصیت تلخ ولی مهم دارند.
یک خاصیت که کتاب هایش را بی بدیل می‌کنند. و آن حقیقت است.
حقیقتی، همزمان تلخ، ترسناک، خوب و مهربان.
نهایت هیچ کتابی از نیل شوسترمن ۱۰۰٪ باب میل نیست. ولی می پذیریم. مخاطب درک می کند که همه چیز نباید خوب پیش برود. تلخی ها را درک می‌کند.
من به عنوان یک مخاطب حرفه ای نیل شوسترمن، از همان اول داستان، قهرمان را شناختم و به سبک نوشتار شوسترمن آشنا بودم ولی باز هم برای قهرمان در برهه ای تأسف خوردم.
قهرمان های کتاب های شوسترمن به معنای واقعی کلمه قهرمان هستند.
روابط بین شخصیت های داستان فوق العاده هستند. کاملا دوست داریم رابطه بین دو شخصیت مثبت پیش برود، ولی همه روابط مثبت پیش می‌روند به جز همان رابطه اصلی.
ولی باز هم مخاطب کنار می‌آید و لزوم اتفاقات را درک می‌کند.
در داستان، قهرمان مطلق داریم نه به معنای اینکه ۱۰۰٪ کار درست را می‌کند بلکه یعنی واقعا قهرمان است و با همه اشتباهات مسیرش درست است.
ولی ضد قهرمان مطلق نداریم. در نهایت برای ضد قهرمان دلمان می‌سوزد. با تمام وجود، از سرنوشت دردناک ضدقهرمان راضی هستیم ولی با خودمان می‌گوییم، چه شد که این فرد همچین ضدقهرمانی شد، کسی که خودش می توانست قهرمان باشد.

حسی که از کتاب گرفتم، فوق بیان بود. همان حسی که در همه کتاب های نیل شوسترمن تجربه کردم.
به نظرم بر همگان واجب است کتاب های نیل شوسترمن را بخوانند.

پ.ن: کل مجموعه(۳جلد) در نهایتا سه روز به اتمام رسید.
      

14

        قهوه عربیکا تلخ و ترش است. تلخی دارد ولی ترشی هم دارد. یک بعدی نیست. 
کتاب آقا وحید یامین پور هم واقعا عربیکا بود.
فقط با یک  تفاوت، عربیکای خوردنی ترشی دارد ولی عربیکای یامین پور، شیرینی.
تلخی های جنگ و نجاست رژیم غاصب را کامل، امید به زندگی لبنانی ها و روحیه مبارزاتی بدون خستگی را کامل نشان داده.
آشنایی قدیمی یامین پور با لبنان، همه چیز را بهتر کرده بود.
سفرنامه خوب، باید اوضاع فرهنگی را به ویژه پوشش دهد، اینکه برویم جایی، از ظاهر بنویسیم را که هر بنی بشری بلد است.
سفرنامه خوب یعنی خسی در میقات، یعنی جانستان کابلستان و یعنی عربیکا.
کتاب به خوبی فضای سیاسی فرهنگی لبنان را نمایان می کند و به جا و به موقع به روابط ایران لبنان و نظر مردم لبنان نسبت به ایران می پردازد.
کتاب بعضی مواقع به چیز هایی می پردازد که در ظاهر مهم نیستند ولی شیرینی کتاب به آنها است.
کتاب بسیار خوبی بود، نثر فوق العاده یامین پور و روایت مورد نیاز از لبنان.
تنها مشکل کتاب، ویراستاری آن بود که مشکل های اعصاب خورد کنی داشت.

پ.ن: کتاب در نهایتا ۴ ساعت تموم شد.
      

12

        مدت ها پیش کتاب رو خوندم، یکبار دیگه هر ۴ جلد رو در عرض ۳ روز خوندم.
قبلا وقتی رتبه بندی می کردم بهترین کتاب هایی رو که خوندم، ارباب حلقه ها همیشه در صدر بود، بعدش هم نوبت کتاب چلنجردیپ و بعدش بقیه کتابا، که بین اون بقیه کتابا، کتاب های نیل شوسترمن رتبه های بالایی داشتن، اما اینا به کنار وقتی برای بار دوم این کتاب رو خوندم، فهمیدم این کتاب رو از ارباب حلقه ها هم بیشتر دوست دارم.
اما چهارجلدی گسسته.
شوسترمن قدرت عجیبی در به تصویر کشیدن دنیای آخرالزمانی داره که انگار ممکنه همین فردا اتفاق بیافته. خشکسالی و داس مرگ نمونه های این موضوع.
اما گسسته چرا اینقدر برام خاصه؟ 
کتاب به اندازه کافی زیاد هست پس نویسنده از جزییات بی مورد نظیر اینکه دنیا الان چه شکلیه و دولت ها دست کیا هست و باقی گذر کرده ولی اینقدر نویسنده ماهری هست که تو داستان حفره ای ایجاد نشه.
هر فصل کتاب با محوریت یک شخصیت روایت میشه ولی این فصل ها در اوج تموم میشن. جملات ابتدایی فصل بعدی هارمونی شدیدی با جملات انتهایی فصل قبل دارن.
این به کنار
در نظر بگیرید تو یکی از فصل ها، همه ناگهان می فهمیم که شخصیت اول کتاب توسط پلیس جووی بازداشت شده و فصل تموم میشه و تا فصل بعدی که به شخصیت مورد نظر برگردیم، سه چهار فصلی مونده، اما نویسنده اینقدر خوب کتاب رو نوشته تو این سه چهار فصل انگار اون فصل فراموش شده و جذب فصلی میشیم که داریم میخونیم.
برا همین تقریبا محاله بتونید کتاب رو ول کنید.
اما مشکل همیشگی غرب اینجا هم دیده میشه.
غرب دیگه بعد از یه دورانی چیزی به نام روح براش معنای دقیقی نداشت و تقریباً انکار شد. این کتاب تنها حفره ای که داره همینه، جوابی برای سوال روح نداره.
برا برخی سوالات دیگه هم جوابی نداره، ولی منجر به حفره نمیشه، ولی سوال روح، بزرگترین حفره تو داستانه 
از یه جایی به بعد، همه ما تا مرز دیوونگی میریم که آیا آبگوشت(کم) روح داره یا نه؟
گسسته بشیم چی میشه؟
تو ۳ کتاب اول شوسترمن تونست اتفاقات بعد از گسستگی یه نفر رو یه جوری ماست مالی کنه سراغش نریم ولی تو کتاب آخر نتونست. دلیلشم میدونیم همه.
کتاب همه اتفاقاتش به نظرم بالقوه قابل اتفاق هست، گسستگی منجر به مرگ نمیشه. به صورت نظری به نظرم درسته.
تنها جایی که بالقوه قابل اجرا نیست، آبگوشت یا همون کم هست.
میشه یه آبگوشت ساخت این واضحه، میشه زنده اش کرد. اما آیا روحی داره؟
این بزرگترین سوال من از این کتابه.
شاید بزرگترین سوال نیل شوسترمن هم همین باشه.
شخصیت پردازی فوق العاده هست، تقریبا همه یه همزاد میتونن برای خودشون پیدا کنن، من به شخصه تونستم هیدن آپچرچ رو شخصیت نزدیک به خودم بدونم.
کتاب جملات قشنگ و حقیقی و مهم زیادی داشت ولی برای من یه جمله از سونیا خیلی مهم بود:
همه ما روزایی رو تو تاریکی و روزایی رو تو روشنایی سپری می کنیم.
معنای گزاره این نیست که همه هم خوبیم هم بد. بلکه تو کتاب کاملا تاکید میشه فقط خوبی و بدی هست و خاکستری وجود ندارد همه باید بالاخره تصمیم بگیریم خوب باشیم یا نه. اما این معنای اینو نمیده که همه کارامون درست یا غلط باشه.
استارکی نمونش بود فردی که با اینکه خیلی عوضی بود و منفی اما یه حس ترحمی نسبت بهش داریم چون اون انتخاب کرد بد باشه ولی میتونست این انتخاب رو نکنه.
یا لوای، شخصیتی که همش تو خوبی و بدی پرسه میزد. 
کتاب بی نقص تعریفش چیه؟
من تعریف کتاب بی نقص رو این میدونم:
بعد از خودنش نتونی با تخیلت سرنوشت بهتری رو رقم بزنی
یا بهتر بگم:
همه چیز کتاب به اندازه باشه، تلخی ها و شیرینی ها
کتاب بیش از حد تلخ، مخاطب رو مجبور می کنه تو تخیلاتش کتاب رو شیرین کنه
و کتاب بیش از حد شیرین همین طور.
حداقل برای من، گسسته نزدیک ترین تجربه به کتاب بی نقص بود.
البته داریم درباره رمان صحبت می کنیم.
و یکی از بزرگترین حسرت هام اینه که چرا اینقدر به نیل شوسترمن و کتاباش کم لطفی میشه؟
اما می‌خوام بزرگترین نتیجه گیریم از کتاب رو با شما به اشتراک بگذارم.
وقتی کامو کامپری ساخته شد، آیا گناهکار بود؟ اول تو کتاب همه حس تنفر خاصی بهش داشتیم و شخصیت ها هم همین‌طور ولی این به نظرم اشتباهه
من با این کتاب فهمیدم مهم نیست چی هستیم، چه خانواده ای چه رنگ پوستی چه کشوری. مهم انتخاب های ماست.
برا همین میگیم لا یکلّف اللَّه نفساً الّا وسعها
مهم نیست خانواده مون فاسد باشه یا هر چیزی. مهم اینه که ما چی کار می کنیم. شاید کامو کامپری حضورش بر اثر یک تصمیم اشتباه و شرورانه باشه، اما خودش اینکارو نکرده، می‌تونه با انتخاب هاش خوب یا بد باشه.
مثل اینکه دوباره برگشتیم به مسئولیت و سازندگی😁
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

4

15

        تمثیل، موضوع عجیب و سخت را پایین می آورد و دست انسان را می گیرد و بالا می برد تا جایی که این دو بهم برسند.
و وقتی به هم برسند، انسان می گوید: *آها!*
کتاب تمثیلات، در کمترین زمان ممکن و با بهترین کیفیت این دو را بهم می رساند.
نثر روان و ساده ای که هر کسی می فهمد. نیازی نیست درس حوزوی و ادبی خوانده باشید تا بفهمید.
همان‌طور که در اولین گزارش نوشتم، قدم اول برای رسیدن به سلوک همین است.
نویسنده مطالب را اضافه نمی گوید، لقمه را مستقیم به سوی دهان می برد.
از سویی، کاری نمی کند که هیچ فکری نکنیم، درواقع لقمه را حاضر و آماده به ما نمی‌دهد، بلکه یاد می دهد چگونه لقمه درست کنیم، *ماهی به ما نمی دهد، ماهیگیری یاد می دهد* 
تمثیلات، چندین موضوع دارد، این یکی، اخلاقی تربیتی است که خود 2 جلد دارد.
پیشنهاد ویژه می کنم، با دوستان و خانواده بخوانید. دور هم خواندندش صفای خاصی دارد. می توانید از برداشت های دیگران هم استفاده کنید.
خودم همراه جمع باصفایی این کتاب را خواندم، درواقع دارم می خوانم(۲ آذر ۱۴۰۲)
خود جناب حائری شیرازی، در زمینه تمثیل بسیار صاحب نام و نشان هستند. در حین خواندن کتاب، از لحاظ جهان بینی، شباهت فراوانی بین ایشان و عین.صاد دیدم.😁

      

10

        یک یادداشت چند وقت پیش می خواندم، نوشته بود:
«از طرفداران دوآتیشه عین.صاد نیستم که اتفاقا، این اواخر زیاد شده اند، اما، هر بار که خسته می‌شوم این کتاب(رشد) را می خوانم» *نقل به مضمون

1- بله، طرفداران دوآتیشه عین.صاد خیلی فزونی یافته‌اند و این به دلیل هنر ایشان است. چنان مفاهیم عجیب و غریب که با شنیدن اسمشان مو به تنمان سیخ می‌شود را با داستان های کوتاه و ساده برایمان می‌گوید. نثری در عین خاص و اصولی بودن، قابل فهم برای همه. برای همین عادی است که تعداد طرفداران دوآتیشه‌اش هر روزه بیشتر گردند. البته این افزایش نفرات بد نیست. اگر هر کس از ایشان چیزی یاد بگیرد، هر چند کوچک باشد و در زندگی اش پیاده کند، موجب خیرات فراوانی برایش می‌شود، تجربه کرده ام که می گویم. مشخص است که من هم از طرفداران دوآتیشه‌ عین.صاد هستم که اگر نبودم کتاب شعرش را نمی خواندم.

2- اوایل که با عین.صاد آشنا شده بودم، در کانال بله‌شان، (که الحق تیم رسانه‌ای قدرتمندی دارند، بسیار قدرتمند و حرفه‌ای،) بخش هایی از اشعار ایشان را می‌خواندم. حس می کردم که چرت و پرت است. متوجه حضور مفاهیم می‌شدم، اما قالب شعر را درک نمی کردم. شعر های ایشان نیمایی هستند فکر می کنم و من چندان با این سبک ارتباط برقرار نمی کنم.
کتاب شعر را خریدم به امید اینکه شاید شعر کامل بهتر از تکه شعر باشد و بود.
وقتی شعر کامل را می خواندم، برای درک معنی، قالب شعر فراموشم می‌شد و فقط به مفهوم شعر توجه می کردم. البته باید گفت که بیشتر از نصف شعر هارا نفهمیدم، هر شعر برای خودش کتابی بود.
کتاب را به یکی از دوستان که بین ما همه به ادبیات و شعر و امثالهم می شناسندش هم دادم بخواند، یک شعر خواند، کتاب را پس فرستاد، گفت:
«نیاز دارد به هر شعر زمان زیادی بدهم برای فهم، حالش نیست. آمد، خبرت می‌کنم.»

۳- بعضی شعر ها حس پوچ گرایانه ای به من القا می‌کردند که برایم عجیب بود، کم کم متوجه شدم ترتیب چینش شعر ها، مهم است، گویا شعر های آخر هر فصل، جواب شعر های اول هر فصل هستند. این مورد به گفته انتشارات اتفاقی است. شعر ها به ترتیب زمان گذاشته شده است، با این حال چنین نظمی دارد. گویی کتاب نمودی از زندگی خود استاد است.

۴- آدرس کانال بله عین.صاد و یک شعر از ایشان را هم می‌گذارم دست خالی نروید، اتفاقاً شعر هایشان قابلیت استوری هم دارند. صفا باشد😁

@einsad
      

6

        به نظرم جزو کامل ترین کتاب ها بود.
در بخش هایی از کتاب، از شدت خنده، نمی‌توانستم ادامه‌اش را بخوانم، در بخش های دیگری از شدت ناراحتی و غم، کتاب را به گوشی از اتاق پرت می‌کردم و تا چند روز سراغش نمی‌رفتم.
زاویه دید نویسنده، کمیاب و حساس بود.
این زاویه دید، یا بسیار خوب می‌شود، یا افتضاح می‌شود.
این کتاب که بسیار خوب شده بود.
در خانواده ما، سریال وضعیت سفید سریال محبوبی است.
من در صفحه به صفحه این کتاب، به یاد آن سریال می‌افتم.
همان قدر خالجت آور و همان قدر گیرا.
در کنار اینکه، گویی نویسنده، خود با شخصیت های داستان رفیق شده است، کاری کرده است ما نیز با آنها رفیق شویم.
استادی داشتیم و داریم، جناب آقای محمد نوروزی فرسنگی، (شاید بشناسیدش، نشناختید، استاد گوگل بلاشک می‌شناسد،) هنر نوشتن به ما یاد می‌داد. می‌گفت:
«ننویسید_شاید برا شما هم سوال شده باشد/ شاید به شما گفته باشم/ شاید بخواهید/ بلی! درست فکر کردید و امثالهم» 
بعد برایمان نمونه می‌آورد که، ببین و حرف اضافه نزن و همان‌طور که گفتم بنویس.
ما هم می‌گفتیم چشم و همان‌طور که دلمان می‌خواست می‌نوشتیم. اما خودمان می‌دانستیم که استاد درست می‌گوید. 
اما این کتاب، همان چیزهایی که استاد می‌گفت نداشته باشید را داشت، کتاب خوبی هم بود، گویی هدفش این بود استاد ما را آچمز کند.
کتاب را شاید قریب به ۲ سال پیش خواندم، به کسی قرض دادم، این اواخر پس فرستاد، من هم یادداشت را بعد از ۲ سال نوشتم.
همین.
      

24

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.