یادداشت محمدصادق استرابی 🇵🇸
1403/6/28
4.4
5
مدت ها پیش کتاب رو خوندم، یکبار دیگه هر ۴ جلد رو در عرض ۳ روز خوندم. قبلا وقتی رتبه بندی می کردم بهترین کتاب هایی رو که خوندم، ارباب حلقه ها همیشه در صدر بود، بعدش هم نوبت کتاب چلنجردیپ و بعدش بقیه کتابا، که بین اون بقیه کتابا، کتاب های نیل شوسترمن رتبه های بالایی داشتن، اما اینا به کنار وقتی برای بار دوم این کتاب رو خوندم، فهمیدم این کتاب رو از ارباب حلقه ها هم بیشتر دوست دارم. اما چهارجلدی گسسته. شوسترمن قدرت عجیبی در به تصویر کشیدن دنیای آخرالزمانی داره که انگار ممکنه همین فردا اتفاق بیافته. خشکسالی و داس مرگ نمونه های این موضوع. اما گسسته چرا اینقدر برام خاصه؟ کتاب به اندازه کافی زیاد هست پس نویسنده از جزییات بی مورد نظیر اینکه دنیا الان چه شکلیه و دولت ها دست کیا هست و باقی گذر کرده ولی اینقدر نویسنده ماهری هست که تو داستان حفره ای ایجاد نشه. هر فصل کتاب با محوریت یک شخصیت روایت میشه ولی این فصل ها در اوج تموم میشن. جملات ابتدایی فصل بعدی هارمونی شدیدی با جملات انتهایی فصل قبل دارن. این به کنار در نظر بگیرید تو یکی از فصل ها، همه ناگهان می فهمیم که شخصیت اول کتاب توسط پلیس جووی بازداشت شده و فصل تموم میشه و تا فصل بعدی که به شخصیت مورد نظر برگردیم، سه چهار فصلی مونده، اما نویسنده اینقدر خوب کتاب رو نوشته تو این سه چهار فصل انگار اون فصل فراموش شده و جذب فصلی میشیم که داریم میخونیم. برا همین تقریبا محاله بتونید کتاب رو ول کنید. اما مشکل همیشگی غرب اینجا هم دیده میشه. غرب دیگه بعد از یه دورانی چیزی به نام روح براش معنای دقیقی نداشت و تقریباً انکار شد. این کتاب تنها حفره ای که داره همینه، جوابی برای سوال روح نداره. برا برخی سوالات دیگه هم جوابی نداره، ولی منجر به حفره نمیشه، ولی سوال روح، بزرگترین حفره تو داستانه از یه جایی به بعد، همه ما تا مرز دیوونگی میریم که آیا آبگوشت(کم) روح داره یا نه؟ گسسته بشیم چی میشه؟ تو ۳ کتاب اول شوسترمن تونست اتفاقات بعد از گسستگی یه نفر رو یه جوری ماست مالی کنه سراغش نریم ولی تو کتاب آخر نتونست. دلیلشم میدونیم همه. کتاب همه اتفاقاتش به نظرم بالقوه قابل اتفاق هست، گسستگی منجر به مرگ نمیشه. به صورت نظری به نظرم درسته. تنها جایی که بالقوه قابل اجرا نیست، آبگوشت یا همون کم هست. میشه یه آبگوشت ساخت این واضحه، میشه زنده اش کرد. اما آیا روحی داره؟ این بزرگترین سوال من از این کتابه. شاید بزرگترین سوال نیل شوسترمن هم همین باشه. شخصیت پردازی فوق العاده هست، تقریبا همه یه همزاد میتونن برای خودشون پیدا کنن، من به شخصه تونستم هیدن آپچرچ رو شخصیت نزدیک به خودم بدونم. کتاب جملات قشنگ و حقیقی و مهم زیادی داشت ولی برای من یه جمله از سونیا خیلی مهم بود: همه ما روزایی رو تو تاریکی و روزایی رو تو روشنایی سپری می کنیم. معنای گزاره این نیست که همه هم خوبیم هم بد. بلکه تو کتاب کاملا تاکید میشه فقط خوبی و بدی هست و خاکستری وجود ندارد همه باید بالاخره تصمیم بگیریم خوب باشیم یا نه. اما این معنای اینو نمیده که همه کارامون درست یا غلط باشه. استارکی نمونش بود فردی که با اینکه خیلی عوضی بود و منفی اما یه حس ترحمی نسبت بهش داریم چون اون انتخاب کرد بد باشه ولی میتونست این انتخاب رو نکنه. یا لوای، شخصیتی که همش تو خوبی و بدی پرسه میزد. کتاب بی نقص تعریفش چیه؟ من تعریف کتاب بی نقص رو این میدونم: بعد از خودنش نتونی با تخیلت سرنوشت بهتری رو رقم بزنی یا بهتر بگم: همه چیز کتاب به اندازه باشه، تلخی ها و شیرینی ها کتاب بیش از حد تلخ، مخاطب رو مجبور می کنه تو تخیلاتش کتاب رو شیرین کنه و کتاب بیش از حد شیرین همین طور. حداقل برای من، گسسته نزدیک ترین تجربه به کتاب بی نقص بود. البته داریم درباره رمان صحبت می کنیم. و یکی از بزرگترین حسرت هام اینه که چرا اینقدر به نیل شوسترمن و کتاباش کم لطفی میشه؟ اما میخوام بزرگترین نتیجه گیریم از کتاب رو با شما به اشتراک بگذارم. وقتی کامو کامپری ساخته شد، آیا گناهکار بود؟ اول تو کتاب همه حس تنفر خاصی بهش داشتیم و شخصیت ها هم همینطور ولی این به نظرم اشتباهه من با این کتاب فهمیدم مهم نیست چی هستیم، چه خانواده ای چه رنگ پوستی چه کشوری. مهم انتخاب های ماست. برا همین میگیم لا یکلّف اللَّه نفساً الّا وسعها مهم نیست خانواده مون فاسد باشه یا هر چیزی. مهم اینه که ما چی کار می کنیم. شاید کامو کامپری حضورش بر اثر یک تصمیم اشتباه و شرورانه باشه، اما خودش اینکارو نکرده، میتونه با انتخاب هاش خوب یا بد باشه. مثل اینکه دوباره برگشتیم به مسئولیت و سازندگی😁
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.