یادداشت محمدصادق استرابی 🇵🇸
1403/12/15
یادداشت طولانی است، ولی لطف کنید بخوانید. وقتی جلد اول مجموعه رو شروع کردم، با خودم گفتم که هرچند نیل شوسترمن یک نویسنده فوقالعاده هست و این کتاب هم فوق العاده هست، ولی یک رمان نوجوان عادی هست. البته این عادی بودن نسبت به باقی کتاب های نیل شوسترمن تعیین میشود و در مقایسه با باقی کتاب ها، هزاران مرتبه بهتر است. تا اواسط جلد سوم، فکر می کردم یک رمان نوجوان عادی است. ولی از آنجا به بعد، نیل شوسترمن، قلم حقیقی خودش را نشان داد. کتاب واضحا با مفهوم مرگ و زندگی بازی میکند. به معنای واقعی کلمه بازی میکند. یک دنیای متشکل از مرگ و زندگی و مابین آنها را میسازد که هرچند فانتزی است، ولی منطقی است، درکش می کنیم. وقتی یک فصل با یک شوک بزرگ تمام میشد، انتظار داشتیم داستان را ادامه دهد ولی فصل بعدی از یک نقطه دیگر آغاز میشد و آنچنان هنرمندانه اینکار رخ داده بود که فصل قبل و اهمیت ادامه آن کاملا فراموش میشد. این کتاب نه یک رمان نوجوان عادی، بلکه یک اثر اخلاقی و مفهومی است. یک کتاب که به ما می فهماند به مرگ فکر کنیم. نسبت به مرگ جبهه بگیریم. خواه مثبت، خواه منفی. قهرمانی ساخته میشد، ضد قهرمانی هم در کنارش. قهرمانی شکست میخورد، ضد قهرمانی هم در کنارش. قهرمانی به ضد قهرمان یا بی ارزشی تبدیل میشود و بالعکس. اولین قهرمان داستان ما، آخرین قهرمان داستان ما هم هست هر چند در زمان هایی حس می کنیم که داستان قهرمان ما تمام شده. و این هنر نیل شوسترمن است. در داس مرگ، در گسستگی، در خشکسالی و در همه کتاب هایش اینگونه است. قهرمان داستان ما، الکی نیست، حقیقت دارد. یک فرد بی نقص که همیشه پیروز است نیست، بارها شکست میخورد. یک عنصر بی فایده میشود و در آخر همان قهرمان، بدون قهرمان بازی های الکی، مسیر داستان را ادامه میدهد. همه کتاب های نیل شوسترمن و همین مجموعه یک خاصیت تلخ ولی مهم دارند. یک خاصیت که کتاب هایش را بی بدیل میکنند. و آن حقیقت است. حقیقتی، همزمان تلخ، ترسناک، خوب و مهربان. نهایت هیچ کتابی از نیل شوسترمن ۱۰۰٪ باب میل نیست. ولی می پذیریم. مخاطب درک می کند که همه چیز نباید خوب پیش برود. تلخی ها را درک میکند. من به عنوان یک مخاطب حرفه ای نیل شوسترمن، از همان اول داستان، قهرمان را شناختم و به سبک نوشتار شوسترمن آشنا بودم ولی باز هم برای قهرمان در برهه ای تأسف خوردم. قهرمان های کتاب های شوسترمن به معنای واقعی کلمه قهرمان هستند. روابط بین شخصیت های داستان فوق العاده هستند. کاملا دوست داریم رابطه بین دو شخصیت مثبت پیش برود، ولی همه روابط مثبت پیش میروند به جز همان رابطه اصلی. ولی باز هم مخاطب کنار میآید و لزوم اتفاقات را درک میکند. در داستان، قهرمان مطلق داریم نه به معنای اینکه ۱۰۰٪ کار درست را میکند بلکه یعنی واقعا قهرمان است و با همه اشتباهات مسیرش درست است. ولی ضد قهرمان مطلق نداریم. در نهایت برای ضد قهرمان دلمان میسوزد. با تمام وجود، از سرنوشت دردناک ضدقهرمان راضی هستیم ولی با خودمان میگوییم، چه شد که این فرد همچین ضدقهرمانی شد، کسی که خودش می توانست قهرمان باشد. حسی که از کتاب گرفتم، فوق بیان بود. همان حسی که در همه کتاب های نیل شوسترمن تجربه کردم. به نظرم بر همگان واجب است کتاب های نیل شوسترمن را بخوانند. پ.ن: کل مجموعه(۳جلد) در نهایتا سه روز به اتمام رسید.
(0/1000)
نظرات
1403/12/15
«چگونه یادداشتی بنویسیم که خوانندهاش را مجاب کند آب دستش هست بگذارد زمین و برود سراغ یک مجموعهٔ سهجلدی» را در بالا ملاحظه میفرمایید.
3
1403/12/15
خیلی با نظرت دربارهٔ ضدقهرمانهای شوسترمن موافقم. و به نظرم «انسان» در مرکز آثارش است. لااقل در این سه مجموعهای که من ازش خواندهام.
1
2
1403/12/15
دو تا مجموعه ازش خوندم (داس مرگ و گسسته) و یه تکجلدی (خشکسالی)، ولی مطمئن نیستم نظرم در مورد قهرمان و ضد قهرمانهاش اینطوری بوده باشه 🤔 مثلا کانر گسسته هیچوقت ضد قهرمان نشد، شد؟ کلا به نظرم تو خلق شخصیتهای دوستداشتنی تبحر داره، مخصوصا تو همین گسسته که من چندین شخصیت رو به شدت دوست داشتم. کلا هم با وجود اینکه موقع خوندن بیشتر با داس مرگ حال کردم و گسسته خیلی حرصم داد، تهش که تموم شد و یه کم ازش گذشت حس کردم گسسته رو بیشتر دوست دارم...
2
1
1403/12/16
منظورم این نبود که قهرمان بشه ضد قهرمان، بیشتر میخواستم بگم قهرمان، ضعیف بشه و ما بگیم خب دیگه امیدی به این نیست مثلا همون کانر، یه جاهایی از داستان کلا بی اهمیت میشد
1
1403/12/16
آها، آره ضعیف شدنش رو قبول دارم، البته نه در حد بیاهمیت یا کماهمیت شدن (کلا اینکه کانر رو خیلی خیلی دوست داشتم 🥹😅) @Torab_118
1
محمدصادق استرابی 🇵🇸
1403/12/15
0