پسری با 35 کیلو امید

پسری با 35 کیلو امید

پسری با 35 کیلو امید

آنا گاوالدا و 2 نفر دیگر
3.9
33 نفر |
10 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

61

خواهم خواند

11

پمادرم گریه میکند و پدرم به من بد و بی راه می گوید یا برعکس ، مادرم به من بد و بی راه می گوید و پدرم چیزی نمی گوید. در چنین شرایطی به آن ها چه می توانم بگویم؟ هیچ، نمی توانم چیزی بگویم چون همین که دهانم را باز کنم همه چیز بدتر میشود. آن ها مثل طوطی فقط یک جمله را تکرار میکنند؛درس بخون! درس بخون! درس بخون! درس بخون!باشد فهمیدم . آن قدرها هم خنگ نیستم. من هم میخواهم درس بخوانم اما دل زدگی نمی گذارد! انگار در مدرسه چینی حرف میزنند؛ هرچه میگویند در سر من فرو نمی رود. یک گوشم در است و گوش دیگرم دروازه. من را پیش میلیاردها دکتر بردند برای چشم، گوش و حتی مغزم. نتیجه ی این همه وقت تلف کردن این بود که من مشکل تمرکز دارم، چی؟ من خودم خوب می دانم دردم چیست، فقط کافی بود ازم می پرسیدند. من مشکلی ندارم، من هیچ مشکلی ندارم. فقط از آن جا خوشم نمی آید. بله از آن جا خوشم نمی آید. نقطه سر خط.

لیست‌های مرتبط به پسری با 35 کیلو امید

پست‌های مرتبط به پسری با 35 کیلو امید

یادداشت‌های مرتبط به پسری با 35 کیلو امید

 محتشم

1401/02/09

            « دیگر علاقه ای نداشتم پولم را خرج کنم . دیگر به هیچ چیز علاقه ای نداشتم ، به جز یک چیز غیر ممکن . و فهمیدم که در زندگی نمی توان همه چیز را خرید …»
این کتاب درباره ی پسر 13 ساله ی کلاس ششمی است به نام گرگوآر دوبس که با اینکه با استعداد و مخترع است ، از مدرسه متنفر است و درس نمی خواند و تجدید می شود . احساس می کند از روزی که در 3 سال و پنج ماهگی به مهد کودک رفته به زندگی اش گند زده و فقط تا قبل از آن خوشبخت بوده است . پدر و مادر او هم که چند وقتی است که رابطه شان مثل قبل خوب نیست ، مدام پسرشان را سرزنش می کنند و از طرفی هم خودشان نگران آینده ی گرگوآرند و دوست دارند در مدرسه ای خوب درس بخواند . 
از نظر محتوایی فوق العاده جذاب و توصیف ناپذیر بود . تک تک جملات و احساسات شخصیت اصلی را درک می کردم و داستان در اصل بیانگر احساسات تمام آدم ها بود . همه ی ما قطعا روزهایی شده که از مدرسه بدمان آمده یا دوستش نداشتیم و تقریبا بیشتر افراد در 7 سالگی شان به زور به مدرسه رفتند . به قول خود گرگوآر تقریبا همه ی آدم ها از مدرسه متنفرند به جز دو گروه که این موضوع را پنهان می کنند و آن هم به خاطر این است که یا افرادی پاچه خوار و دروغگو هستند یا آنقدر درسشان خوب است که مدرسه رفتن برای ارزشیابی توانایی هایشان ، برایشان نوعی تفریح به شمار می رود . به نظرم محتوای این کتاب از این جهت برای نوجوان ها جذاب به شمار می رود که احساس همزاد پنداری می کنند ؛ اما این به این معنی نیست که خواندن این کتاب برای افراد بزرگسال بد است بلکه به نظر من اتفاقا خوب است که آنها هم بخوانند تا با عواطف و افکار فرزندانشان آشنا شوند و به درکشان کمک کند . 
زاویه دید داستان اول شخص بود و خود گرگوآر زندگی اش را روایت می کرد . خواننده را به عنوان مخاطب در نظر گرفته بود و در بعضی قسمت ها با خطاب صحبت می کرد . مثلا با جملاتی مثل «نظر شما چیه ؟» یا «اگه شما هم بودین همین فکرو می کردین !» . به نظرم این موضوع باعث می شود که خواننده بتواند راحت تر با متن ارتباط بگیرد . خود من جدای از همزاد پنداری با محتوا ، به خاطر این نوع نوشتن و زاویه دید ، در طول خواندن احساس می کردم که شخصی مقابلم نشسته و داستان زندگی اش را تعریف می کند . 
توصیف احساسات شخصیت ها هم یکی دیگر از دلایل ارتباط گیری راحت بود . حال و هوای داستان و افکار تمامی شخصیت ها به گونه ای قابل درک بیان شده بود . مثلا در قسمتی که گرگوآر حسش را نسبت به دوران سه سالگی و قبل از آن می گفت و همین طور وقتی پدر بزرگش در بیمارستان بستری شد و به کما رفت ، من کم مانده بود گریه کنم ، یا مثلا پدربزرگش هم می شد درک کرد با اینکه شخصیت عجیبی داشت . در ذهنم مرد محکم و قوی بود که پر از تجربه و پختگی است و دوست دارد از زندگی فقط لذت ببرد ! حتی من می توانستم خودم را با اینکه دلم برای گرگوآر می سوخت ، جای مادر و پدر او هم بگذارم و با توجه به متن ماجرا ، می توانستم بفهمم که چقدر دلشان موفقیت پسرشان را می خواهد . 
اما با این وجود در شخصیت پردازی ضعف هایی هم وجود داشت . طبق همان چیزی که در بخش توصیف احساسات گفتم ، همین عامل مثبت باعث می شد از نظر باطنی مشکلی در پردازش شخصیت ها وجود نداشته باشد و ما بتوانیم درکشان کنیم ، ولی از نظر ظاهری جز خود گرگوآر تقریبا اطلاعاتی راجع به باقی افراد نداشتیم . خودش که طبق معرفی ای که کرده بود ، پسری لاغر مردنی بود با کله ای شبیه فرانکشتاین و در کل مثل گرسنگان آفریقایی . اما مادر و پدرش ، مادربزرگ ، پدر بزرگ و … خیلی توصیف ظاهری نشده بودند . البته نمی دانم چرا ولی به گونه ای بود که من به شخصه خیلی نیازی برای دانستن جزییات ظاهری اشخاص نمی دیدیم و خودم با توجه به ویژگی های گفته شده می توانستم در ذهنم تجسم شان کنم . 
از نظر ساختار ظاهری ، مانند کتاب های دیگر پرتقال ، جلد خوش رنگ و زیبایی داشت و برای خرید ترغیب کننده بود . مهم تر از آن اسم خود کتاب بود که فوق العاده جذاب بود به خصوص وقتی با جمله ی آن در خود متن مواجه می شویم و می توانست مولفه ای برای انتخاب این داستان باشد . تعداد صفحات هم 56 صفحه بود و خیلی کم ! یک روزه می شد این کتاب دوست داشتنی را تمام کرد .
در کل قوت قلم نویسنده ، استفاده از دیالوگ های انگیزه بخش و جذاب و سایر نکاتی که در بالا هم اشاره شد ،  کتابی را ساخته بود که کمتر ایرادی در آن دیده می شد که آنها هم به سبب محتوای خوب ، قابل بخشش بودند . کتابی بود که قطعا به هر کسی پیشنهادش می کنم . 
« من فکر می کنم در زندگی فقط نمرات نیستند که اهمیت دارند . فکر می کنم انگیزه هم مهم است . من می خواهم به گران شام بیایم چون فکر می کنم در آن جا از هر جای دیگر خوشحال تر خواهم بود . من خیلی چاق نیستم ، وزن من 35 کیلو امید است …»
          
zahra shams

1401/02/10

            تا به حال شده زمانی که درحال خواندن آهنگی هستید، ناگهان کسی به شما بگوید: اگه درساتم همینطوری خونده بودی الان....

همین یک جمله کافیست، که حال شما را بد کند، که خوشی کوچک نوجوانی تان را از شما بگیرد که به شما بفهماند ممکن است همه چیز در این زندگی تنها درس خواندن باشد، یک فلسفه ی اشتباه...

کتاب 35 کیو امیدواری، اثر آنا گاوالد، کتابی متفاوت و جذاب بود. این کتاب داستان پسری را روایت میکرد که مث هزاران دانش آموز دیگر از مدرسه متنفر بود یک لحظه هم تحمل ماندن در آنجا را نداشت، اما در آخر او به علاقه اش می رسد و زندگی اش عوض می شود:))

ابتدا که میخواستم این کتاب را بخوانم احساس کردم که طاقچه ام دچار مشکل شده، زیرا صفحات کتاب خیلی کم بود، اما بعد متوجه شدم که نه طاقچه ام موردی ندارد و این ویژگی کتاب است و این ویژگی را خیلی دوست داشتم، در این داستان نه حوصله ی خواننده سر می رفت و نه اصلا انقدر نویسنده چیزی نگفته بود که شما در داستان گم شوید، من به شخصه توصیف زیاد در داستان را دوست دارم و برایم ازار دهنده نیست، اما این کتاب را نیز خیلی دوست داشتم و امیدوارم نویسنده ها داستان های کوتاه بیشتری بنویسند
(پ.ن: رمان های کوتاه پر محتوا لطفا)

نکته ی بعدی که خیلی در این کتاب به چشمم آمد، موضوع آن بود. از نظرم نویسنده موضوع بسیار خوبی را انتخاب کرد بود زیرا هزاران نفر با این داستان همزادپنداری میکنند و با گوشت و استخوان آن را درک میکنند و همین موضوع باعث بیشتر خوانده شدن کتاب می شود، همزادپنداری در تمامی فیلم ها کتاب ها موضوع مهمی است، چون همه چیز یک کتاب خواننده ی آن است و قطعا زمانی که خواننده با داستان ارتباط برقرار کند ، نویسنده موفق خواهد بود.

در مرور های قبلی ام گفته ام که نام یک کتاب برایم اهمیت بالایی دارد، اسم این کتاب نیز مانند خودش خاص بود و خواننده را جذب میکرد تا کتاب را بردارد و آن را بخواند و وقتی در داستان با اسمش مواجه شدم و فهمیدم که چرا این نام را بر این کتاب نهاده اند جذابیت داستان برایم دوچندان شد.

در داستان های کوتاه به طور کلی سرعت روند داستان نسبت به دیگر کتب بیشتر است، زیرا اگر در این کتاب ها توصیف ها، شخصیت پردازی ها و هزاران چیز دیگر کمتر است و همین موضوع است که آن را داستان کوتاه میکند. شاید این سرعت شما را اذیت کند و باخود بگویید: این چه وضعیه و چرا کتاب اینجوریه؟ اما بنظرم در این کتاب این موضوع وجود نداشت و سرعت زیادش ازار دهنده نبود. در همان حال ک میخواست داستانی کوتاه را تعریف کند، حواسش به جزئیات و موارد دیگر بود که باعث کلافگی خواننده نشود.

آثار زیادی با نام رمان های کوتاه وجود دارد، اما نکته ی مهم این است که فقط کوتاه بودن یک اثر مهم نیست بلکه محتوای آن و پایان مناسب آن نیز اهمیت بالایی دارد. در این کتاب هم پایان مناسب و هم محتوا رعایت شده بود که در رابطه با محتوا صحبت کردیم، کتاب 5 کیلو امیدواری پایان بسیار خوبی نیز داشت. تقریبا تمامی مسائل بسته شده بودند و فقط وضعیت پدربزرگ  شخصیت نامشخص بود که در بخش آخر این مسئله نیز ساماندهی شده بود و همین نکات کیفیت داستان را بالا میبرد.

پس از 596 کلمه، باید گفت که این کتاب ارزش خواندن را دارد، زیرا هم از نظر نگارشی کتاب متفاوتی است و هم محتوای جالبی داشت. پس حق این کتاب نیست که آن را در انتهایی ترین نقطه کتابخانه تان رهایش کنید:)
          
                گرگوری راوی داستان است و با زبان خودش شرح می دهد . او بیشتر از هر چیز دیگری در این دنیا از مدرسه متنفر است و هیچ علاقه ای به درس و مدرسه ندارد .او نمرات بدی در مدرسه کسب می‌کند و چند بار مردود شده است،حتی او  یک بار از مدرسه اخراج شده است . گرگوری دوست دارد اوقاتش را در کارگاه پدر بزرگش سپری کند و از این کار لذت می‌برد، اما مادر و پدر او شدیدا با این مسائله مخالف هستنند . 

مادر و پدر گرگوری با توجه به شرایط تحصیلی و درسی اش از معلمان و مربیان مدرسه ی او بسیار کمک میگیرند تا رفتار او را اصلاح کننند . آن ها ، به توصیه معلمان و مربیان گرگوری را نزد پزشک و مشاور می‌برند و حتی تست‌هایی همچون اسکن مغز و... را نیز انجام می‌دهند. اما تنها چیزی که از حرف پزشکان نصیبشان می‌شود، این جمله است: «همه چیز سالم و طبیعی‌ست، و تنها مشکل فرزند شما، نقص توجه و تمرکز است.»

این در حالی‌ست که گرگوری  باور دارد مدرسه، محیطی خسته‌کننده است و چیز جدیدی به او نمی‌آموزد. والدین و معلمان او بارها و بارها مشکل عدم تمرکز را برایش شرح داده‌اند و از راهکارهای گوناگونی همچون تشویق و تنبیه برای بهبود وضعیت تحصیلی گرگوری بهره برده‌اند. 

مربیان ، معلمان و مادر و پدر گرگوری همه فکر می‌کنند حتما باید یک مشکل روانی یا سلامتی جسمانی باشد که گرگوری را وادار می‌کند که از مدرسه متنفر باشد و درس نخواند . اما مشکل اصلی گرگوری نداشتن انگیزه برای تحصیل و درس خواندن است ،چیزی که درک کردنش شاید برای معلمان و پدر و مادر او سخت باشد . 

این کتاب برای نوجوانان کتاب جالبی است ،به نظرم که یکی از دلایلی که باعث می شود نوجوانان با این کتاب ارتباط بگیرند تنفر شخصیت اصلی داستان به مدرسه است . مخصوصا که اغلب بچه ها در این سن از مدرسه متنفر هستنند و خب با خواندن این کتاب نوعی همزاد پیدا میکنند .

در کل با توجه به حجم و مطالبی که دارد کتاب خوبی است .
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            کتاب سی و پنج کیلو امید، داستان پسر نوجوانی به نام گرگوآر است که به رغم داشتن استعداد و خلاقیت از درس خواندن متنفر بوده و نمی‌تواند مدرسه را تحمل کند.

آنا گاوالدا در این داستان کوتاه در کنار روایت زندگی گرگوآر، به اهمیت پذیرش تفاوت های فردی، حمایت خانواده و تلاش برای رهایی از ناامیدی اشاره دارد.

شاید در وهله اول اینگونه به نظر برسد که کتاب بر این مطلب تاکید دارد که تنها راه دستیابی به موفقیت، تحصیل در مدرسه نبوده و هرکس باید به دنبال استعداد خود برود. پیامی که برای مخاطب نوجوان مضر بوده و میتواند موجب از دست رفتن انگیزه های او و حتی رها کردن درس و مدرسه شود. 
اما کمی که جلوتر می‌رویم متوجه میشویم که نویسنده در بخش های مختلف داستان براین موضوع تاکید دارد که حتی اگر در آینده هدف دیگری غیر از ادامه تحصیل داری هم، باید تا اندازه ای درس خوانده باشی. زیرا بدون معلومات کافی نمیتوان کاری از پیش برد. مطلبی که پدر و پدربزرگ گرگوآر در راهنمایی هایشان نسبت به او بر روی آن تاکید دارند.

          
tasnim

1401/02/15

            "خودم را در دنیای واقعی می دیدم " جمله ای از کتاب ۳۵ کیلو امیدواری که توجه من را جلب کرد . 
پسر بچه ای که از مدرسه متنفر است او چند بار از مدرسه اخراچ شده است و از زندگی نا امید شده است و دلیلی برای بودنش در زندگی پیدا نمی کند. همه بر علیه او حرف میزنند ولی پدربزرگش توانست...
این داستان با این که زیاد درمورد شحصیت ها حرف نزده بود تقریبا شخصیت پردازی خوبی داشت و توانسته بود خصوصیات شخصیت ها را بین داستان بگنجاند و مارا از خصوصیات آن شخصیت آگاه کند و اینکه داستان از زبان اول شخص یعنی شخصیت اصلی داستان بود توانسته بود با گفتن احساسات به شناخت شخصیت کمک کند .
توصیف بعضی از چیز ها به صورت کامل توضیح داده شده بود و حس آن موقع شخصیت را میتوانستم درک کنم مانند : بوی گچ و کفش های کهنه ی ورزشی در گلویم می ماسد . ولی توصیف مکان اصلا نداشت و نمیتوانستم داستان را در مکان ها پیش ببرم .
در بعضی از قسمت های کتاب شخصیت خیلی حرف می زد و چیز هایی که اهمیت نداشتند را میگفت و آن را باز میکرد و کتاب حوصله سر بر می شد .
میتوانید اگر از زندگی نا امید هستید با خواندن این کتاب ۳۵ کیلو امیدواری کم کنید :)