بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

zahra shams

@ziz

11 دنبال شده

36 دنبال کننده

                         A simple student and a potterhead🤍⚡
                    

یادداشت‌ها

نمایش همه
                خوب و بد همیشه در مقابل هم نیستند، عشق همیشه چاره ی هر کاری نیست و دوستی ها همیشه استوار نمی مانند...
بعد از خواندن جلد اول، خیلی منتظر این جلد بودم
و فکر میکردم قرار است کتابی بهشتی باشد، قشنگ بود اما بهشتی نه!
بنظرم انتظاری که از کتاب های چند جلدی می رود، این است که هر کتاب از کتاب قبلی اش بهتر باشد(البته نه همیشه) هم بهتر روایت شده باشد و هم محتوای جذاب تری را بازگو کند
و مهم ترین نکته این است که ویژگی مثبتی که در جلد قبلی بوده، در جلد بعدی اش از بین نرود.
نکات مثبت این کتاب حفظ شده بود اما آن کشش و جذابیت قبلی را نداشت و یک نکته ای که خیلی اذیتم می کرد، عوض شدن 360 درجه قهرمان ماجرا یعنی تدروس بود، البته این نکته ی منفی ای نیست اما کسی که در جلد قبلی قهرمااان خواننده بوده، حالا به یک شخصیت بی هدف و خسته و ... تبدیل شده و این برای یک مخاطب خوشایند نیست
البته قرار نیست تمامی جلد های یک مجموعه جذابیت و خوبی جلد های قبلی را داشته باشند، اما حفظ کردن و تلاش برای ارتقا دادن آنها بسیار مهم است.
درکل این مجموعه را خیلی دوست دارم، با تمام کم و کاستی هایش، زیبا و افسانه ای ست.
        
                پسرکی در قفس:
شرایط همیشه آنطور که ما میخواهیم پیش نمی رود.گاهی مجبوریم کاری را انجام دهیم که از آن متنفریم .این قانون دنیاست و قطعا همه ی ما تا به حال دست به کاری زده ایم که از انجام آن رضایت نداشته ایم و به اجبار آن را انجام داده ایم.

کتاب از پشت پنجره اثر لیزا تامپسون کتابی 334 صفحه ایست که ماجراجویی جذابی دارد و داستان پسرکی وسواسی را روایت می کند که از فضای بیرون از خانه هراس دارد و مدت طولانی ای ست که در اتاقش مانده و از پنجره بیرون را نگاه می کند اما یک اتفاق او را مجبور می کند تا از چهارچوبی که در آن زندانی شده بیرون بیاید و با جهان پیش رویش،رو به رو شود…

اول از همه اینکه وقتی یک نویسنده بتواند طوری بنویسد که شما شخصیت را کاملا درک کنید و فضا را با تمام احساساتتان حس کنید یعنی توانایی نوشتن را دارد و نویسنده ی قابلی ست،دیگر اینکه موضوع خوبی را انتخاب نکرده و … موارد دیگری ست.این کتاب موضوع حوصله سربری نداشت و تقریبا جذاب بود و پر از پیچ و خم های هیجان انگیز بود که خواننده را مجذوب کتاب می کرد.متن کتاب روند راحت و خوبی داشت و خواننده را درگیر نمی کرد.

اوایل داستان کمی خسته کننده بود اما وقتی وارد مبحث می شد واقعا جذاب و مهیج بود.
در متن داستان گاهی اوقات متیو جملات خیلی قشنگی می گفت و همین موضوع آن بخش از داستان را زیبا تر می کرد.(من و تو میتونیم دوستای خیلی خوبی برای هم باشیم البته اگر تو مرا آنطور که هستم ببینی نه آنطور که خیال می کنی)

همانطور که گفتیم متیو دچار بیماری وسواس بود و اگر خواننده هم دچار همین مشکل باشد می تواند همزاد پنداری خیلی خوبی با شخصیت داشته باشد و این مورد هم می تواند حس خوبی به او منتقل کند و هم می تواند خاطرات تلخش را یادآوری کند و مانع ادامه دادن کتاب بشود ولی درکل اینکه پسری 12 ساله دچار همچین مشکلی ست برایم جالب بود.

اسم کتاب خلاقانه و خاص نبود اما قشنگ بود(از پشت پنجره).ولی باعث نمی شد که خواننده به سمت آن کشیده شود و بخردش.چون کاملا واضح و صریح بود.از نظر من وقتی اسم یک کتاب پیچیده باشد جذابیت آن را برای خرید بیشتر می کند و این موضوع اهمیت بالایی برایم دارد.

و در آخر اگر کتاب اکو یا کتاب هایی مشابه آن را خوانده اید و دوستش داشتید شاید این کتاب را هم دوست داشته باشید زیرا در هر دو داستان پسرانی هستند که دچار یک مشکل و بیماری اند و ماجرایی برای آنها پیش می آید و تحول عجیبی در حالشان ایجاد می کند.
        
                یک سال پیش زایو را خواندم.
زمان داستان مربوط به آینده است، زمانی که ماشین های پرنده مشغول به کار هستند، زمانی که یک ویروس در حال شیوع است.
شاید اگر چندسال پیش این کتاب را میخواندم یک درصدم هم این فکر به ذهنم خطور نمی کرد که ممکن روزی ماهم درگیر یک ویرویس کشنده و خطرناک شویم.
موضوع کتاب را به شخصه خیلی دوست داشتم(مثل قرنطینه)
سر این کتاب خیلی بحث کردیم و اصلی ترین مورد هم پردازش خیلی دقیق نوینسده بود که بنظرم کاملا موضوعی سلیقه ای ست. من به عنوان یک مخاطب از این حجم پردازش لذت می بردم و برایم آزاد دهنده نبود، چون قلم نویسنده خسته کننده نبود، اما از طرفی ممکن است برخی از مخاطبان به این موضوع اعتراض کنند و آن را یک نکته منفی در نظر بگیرند. انتخاب با شماست:)
از نظرم دلیل بعضی از نکات منفی داستان و عیب و ایراد هایش، بی تجربه بودن نویسنده بود، چون در کتاب های بعدیش اکثر این مشکلات حل و درست شده بودند.
پایان کتاب و رسیدن به هدف شخصیت ها، بی نظیر بود. لحظه به لحظه ی آن پر از نفس تنگی و تپش قلب بود و این نشان می دهد که نویسنده توانسته کارش را به درستی انجام دهد.
شاید این کتاب دارای یک سری نکات منفی باشد، اما مطمئن باشید ارزش خواندن را دارد:) مطمئن باشید
        
                قفسی با قفلی فولادین

قفس برای یک پرنده آزار دهنده ست چه برسد برای یک انسان.آن هم قفسی اجباری،قفسی که معلوم نیست کی باز خواهد شد و چه زمانی اجازه ی پرواز به اسیرش را می دهد..

کتاب یک شب فاصله در باره ی ماجرای دیوار برلین و اوضاع دولت در آن زمان بود و دختر هشت ساله ای که یک روز  صبح متوجه می شود که دورتادور شهرش را دیوار کشیده اند و می فهمد که برای مدت زمانی طولانی زندانی شده است…

اول از همه اینکه خیلی این کتاب را دوست نداشتم، اما پیشنهاد نمی کنم که اصلا نخوانیدش زیرا خوبی های خود را نیز داشت.

این کتاب موضوع جالبی داشت و من تا به حال از این دسته کتب نخوانده بودم،تقریبا موضوعی سیاسی و درام بود و این ترکیب، ترکیب جذابی از آب در آمده بود.اینکه در ابتدای کتاب به سراغ داستان نرفته بود و اول کمی ما را با دیوار برلین و عکس های آن آشنا می کرد نیز ایده ی خوبی بود.

روند کتاب نسبتا کند بود ، به طرزی که در بعضی از بخش ها حوصله ی خواننده سر می رفت و شاید چند صفحه جلو می رفت و دوباره شروع به خواندن می کرد.در میان این روند کند چند مورد تکراری نیز دیده می شد و همین موضوع نیز گزینه ی دیگری برای سر رفتن حوصله ی مخاطب بود.

موضوع دیگری که در این کتاب دیده می شد این بود که نویسنده یک جمله در رابطه با موضوعی که می خواست تعریف کند می نوشت و سپس می رفت و از ابتدای داستان شروع به روایت می کرد.مثال:گرتا پرده را کنار زد و با بدترین چیز مواجه شد...و داستان را شروع کرد انتقال اطلاعات نویسنده به صورت پرتابی نبود و خیلی زیبا در میان داستان و گفت و گو ها آن ها را درک می کردی مثال:سزای کسی که تصمیم می گرفت از میان سیم های خاردار عبور کند بیش از پاره شدن لباسش بود.ما اینجا متوجه می شدیم که ممکن است فردی که تصمیم به عبور از سیم ها کرده توسط سربازان کشته شود و یا....

در اکثر کتاب جملات بسیار زیبا و جذاب وجود دارد که این مورد در این کتاب نیز دیده می شد.مثال:ما در ظاهر به پرچم آلمان شرقی احترام می گذاریم ولی در حقیقت داریم جلوی روسیه سر خم می کنیم.

هر فصل با یک عبارت و یا بیت شعر شروع شده بود که خیلی ایده ی جدید و جالبی بود مثال:فصل دو:تو خود حجاب خودی، حافظ از میان برخیز.

شخصیت پردازی عالی ای داشت و اصلا اثری از حالت پرتابی درش نبود.مثال:برای اینکه بگوید مادر موهای فرفری ای داشت خیلی آرام در یک جمله گفت: که او قبلا بسیار زیبا بوده اما اکنون دیگر توجهی به نامرتب بودن موهای فرش نمی کند.

در بعضی از بخش های کتاب شخصیت اصلی سوال هایی را از خودش می پرسید و جوابش را می داد که این موضوع هم جالب بود.مثال:چرا به این وضع اعتراض نمی کردیم و ….
یک مبحث جالب کتاب اسم گذاری روزی بود که دورتادور شهر را حصار و دیوار کشیدند که به نام یکشنبه ی حصار ها بود زیرا هم اسم جذابی بود و هم بسیار آرام به ما گفته بود که کشیدن دیوار در روز یکشنبه اتفاق افتاده.

خیلی زود به سراغ چهارسال آینده رفت که به نظرم نقطه ی قوت داستان بود زیرا اگر کمی دیگر ادامه می داد کتاب را می بستم و از خواندنش دست می کشیدم.

زاویه دید داستان عالی انتخاب شده بود، گرتا دختر هشت ساله ی خانواده که اکنون بعد از گذشت چهارسال دختری دوازده ساله و معترض به شرایط کنونی ست.

شخصیت اصلی، گرتا یک لحن معترض جالبی داشت که کاملا می شد ان را در کل کتاب حس کرد و این موضوع حال تازه ای به داستان بخشیده بود.

و نکته ی آخر اینکه از نظرم برخی از جاهای کتاب نیاز به ویرایش داشت زیرا فعل را در وسط جمله آورده بود و اگر این اتفاق نمی افتاد خیلی بهتر بود.مثال:از اتاق بیایم بیرون، دستش را گذاشت روی شانه ام و…

و در آخر
این کتاب کتاب بدی نبود اما روند کند و خسته کننده ای داشت که همین روند کند همراه با اتفاقات هیجانی و جالبی بود که شرایطش را بهتر می کرد و در آخر پیشنهاد می کنم که اگر دوست دارید با اوضاع المان هنگام کشیدن دیوار برلین آشنا شوید این کتاب را بخوانید.
        
                در دنیا انسان های زیادی با تفاوت های بسیاری زندگی می کنند،برخی پولدار و برخی نیازمند،برخی زیبا و برخی زشت،برخی شاهزاده و برخی گدا.این اختلاف برای گدایان هیچوقت جذاب نخواهد بود و آنها همیشه آرزو دارند تا مانند افراد ثروتمند زندگی کنند و به زبان دیگری بر پشت دنیا سوار شوند و بتازند،اما آنها بر زمین و زیر دست و پای دنیا گیر کرده اند....

کتاب شاهزاده و گدا ، کتابی کلاسیک است که ماجرای پسری گدا به نام تام را بازگو می کند که به دست روزگار با شاهزاده ی آن زمان به طور اتفاقی برخورد می کند و این برخورد سرآغاز مشکلات و اتفاقات بزرگی خواهد بود،اگر علاقه دارید تا با پسرک گدای داستان شاهزاده و گدا همراه شوید این کتاب را بخوانید.

کتاب شاهزاده و گدا از نظر من کتاب خوب و زیبایی نبود و حوصله ام سر رفت و برای این نظریه دلایلی نیز دارم،البته که هر کتابی نکات مثبتی نیز دارد.
از نظر من متن این کتاب اصلا روان نبود و با خواندن برخی از جملات و قسمت ها بسیار گیج می شدی و باید مدتی را به جملات قبلی فکر می کردی تا متوجه قسمت جدید بشوی.(البته این موضوع به مترجم هم بستگی دارد)
یک نکته ی دیگر که از نظرم واضح بود این است که اسم تام در داستان بسیار زیاد تکرار شده،برخی مواقع ما برای تاکیید از تکرار اسم استفاده می کنیم اما آن هم حدی دارد که مشخص بود نویسنده برای تاکیید این کار را نکرده است و این موضوع کمی ازاردهنده بود.

روند داستان بسیار تند بود که این موضوع از نظرم سلیقه ای است زیرا که از نظر یک فرد اینکه داستان بسیار طولانی باشد و توصیفات زیادی داشته باشد بسیار جذاب است و از نظر فر دیگری اینکه داستان روند تندی داشته باشد و توضیحات زیادی نداشته باشد بهتر است که من هم نظر دسته ی اول هستم و روند ارام و توصیف بیشتر را دوست دارم مثالی که در رابطه با این موضوع به چشم می خورد قسمت ورود تام به قصر بود که اصلا من متوجه اش نشدم و با سرعت باد داستان در قصر پرید.

یک موضوع دیگر که واقعا عذابم می داد موضوع جا به جا شدن تام و شاهزاده بود زیرا نویسنده اصلا تاکیدی بر تشابه این دو نکرده بود اما هیچ کس متوجه جا به جایی آنها نشده بود و این واقعا بد بود.در قسمتی اط اصول دیالوگ نویسی این گفته شده بود که دیالوگ ها نباید بیش از حد ادبی باشند و این کتاب به علت زمان داستانش کاملا همینطور بود و واقعا هم خسته کننده بود(مثال:قربان شما مهر را در حضور ملازمان به دست والاحضرت دادید/بله درست است بروید و فوری آن را بیاورید.../ولیعهد یادشان نمی اید با مهر چه کردند و.....)

تیتر های این کتاب بسیار جذاب بودند و کلا از داستان هایی که تیتربندی شده اند از نظرم بسیار جذاب ترند برخی از تیتر ها:رانده شدن،ناپدید شدن شاهزاده،به طرف لندن و..)

در بخشی از قسمت های داستان که بسیار کم بودند اطلاعات به صورت پرتابی به خواننده منتقل می شد ولی در اکثر قسمت ها این اتفاق نیفتاده بود(در بخشی از کتاب که نویسنده قصد بازگو کردن مدل موی تام را داشت ننوشته بود که موهای تام فرفری است و این موضوع را با دست کشیدن مادر تام روی سرش به خواننده منتقل کرده بود.

و نکته ی نهایی اینکه کتبی که پاورقی بیش از حد ندارند را دوست دارم زیرا این نشان می دهد که داستان دارای کلمات نامفهوم نیست(اما ممکن است جملات نامفهوم داشته باشد:)

در آخر اگر بخواهم جمعبندی و نتیجه گیری بکنم،این کتاب داستان و محتوای جذابی داشت اما برخی از قسمت ها ضعیف بود و همین باعث پایین آمدن کتاب شده بود و موضوعی که بیشتر از همه در متن وضوح داشت روان نبودن متن بود.
        
                دلش می خواست پسر می بود نه دختری که مو های بلندی داشته باشد ، خاله بازی کند و گشواره بیاندازد.از این کار های دخترانه
متنفر بود. هستی عاشق فوتبال بازی کردن در کوچه بود  و  دوست داشت همراه دایی جمشید به میدان جنگ برود تا در مقابل دشمن بایستد و بجنگد . هستی خود را دختری سر راهی میدانست و به نظرش بابا از او متنفر بود...

تقریبا این کتاب را یک سال پیش خواندم:)
کتاب قشنگ و بامزه ای بود و حال و هوای خوبی داشت. 
این موضوع که بعضی از بخش هایش به آبادانی نوشته شده بود خاص و متفاوت بود، اما در برخی از این قسمت ها کلمات آبادانی برای خواننده ناآشنا بودند و او را گیج میکردند و از نظرم اگر معانی آنها را در پاورقی می نوشت خیلی بهتر بود.
پایان کتاب بسیار جامع و تکمیل بود و نویسنده از پس آن به خوبی برآمده بود و سرانجام شخصیت ها را برای خواننده مشخص کرده بود.
بعضی از بخش های اضافی داستان میتوانستند کمتر باشند زیرا باعث بی حوصلگی مخاطب می شدند.

در آخر اینکه واقعا کتاب خوبی بود و ازرش خواندن داشت. هم موضوع و هم پردازش داستان عالی بودند:)
        
                انقدر از این کتاب متنفرم که حتی نمیخواستم براش مرور بنویسم
ولی مینویسم تا بدونید میخواین چه کتابی رو بخونین:)

آیدا همیشه در حسرت کلاغ بودن به سر میبرد ، او همیشه خود را یک کلاغ تصور می کند ، یک کلاغ زبل و تیزپا.روزی آیدا با یک جعبه ی ربان پیچ شده مواجه می شود و در پی ماجرا هایی به دنبال صاحب این کادو می گردد و سرانجام وقتی با صدا جیغ از خواب بیدار می شود متوجه میشود که همه ی این ها یک خواب بوده

بعد از خواندن این کتاب پنج دقیقه ای در شوک بودم و با خود فکر میکردم که ای کاش نویسنده برای این کتاب بیشتر وقت می گذاشت و بعد با خودم فکر کردم که انتشاراتی مثل افق چرا همچین کتابی رو چاپ کرده نه واقعا چرا؟ بهتر است در ابتدا اینطور بگم : تصور کنید پنج داستان متفاوت را با چندین جمله به یکدیگر وصل کرده باشند ، این کتاب دقیقا این مدلی بود. من از کتاب هایی که کلی اتفاق می افتد و در آخر نویسنده می گوید که او در حال خواب دیدن بوده واقعا بدم می آید چون به نظرم نویسنده با این کار میخواهد داستان را از سرش باز کند و خودش را راحت کند.بیشتر قسمت های کتاب گنگ و نامفهوم بود مثلا دقیقا دو صفحه از اول کتاب را در آخر کتاب آورده بود و من دلیلش را نفهمید.اصلا این کتاب داستان جذابی نداشت وقتی کلیت اصلی دختری باشد که آرزوی کلاغ بودن را دارد دیگر می توان تا انتهای داستان را خواند.در کتاب آیدا پنج ، شش باری گفت که پدرش از دست مادرش چه می کشد به نظرم اصلا این جمله درست نیست و اون نباید پشت سر مادرش اینگونه صحبت کند. متوجه نشدم که چرا تیتر های کتاب واحد های اعداد بودند .اینکه سن آیدا رو از ابتدا نگفته بود من رو گیج کرد و وقتی در آخر کتاب گفت مجبور شدم کل کتاب را مرور کنم.قسمت اضافی خیلی داشت مثلا به نظرم اینکه بره تو خونه ی خانوم ساعی و موش رو بکشه واقعا مهم نبود.
و درآخر لطفا این کتاب رو نخونید:)
پ.ن: البته باز هم همه چیز به سلیقه یک مخاطب بستگی داره!
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها