بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

tasnim

@tasnimkosarian

9 دنبال شده

16 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

نمایش همه
                برخی از انسان ها فهمیدنشان سخت است . شاید همه چی برایشان مهم باشد و به آنها بیشترین اهمیت را بدهند اما چیزی که بنظر می رسد این نیست . کمی که با آنها وقت بگذرانیم متوجه آن می شویم که آن ها درون شان پر از احساسات فکر هایی است که کسی از آن ها چیزی نمی داند .
کتاب بیگانه اثر آلبر کامو کتابی است که شاید با بار اول خواندن آن همه چیز بی معنا و عجیب باشد. شاید با خواندن آن به این فکر کنید که آلبر کامو درون انسان هاو تیرگی و ابهام دل بشر را در نوشته هایش به تصویر کشیده است . اما او مورسو را خلق کرده است که بدون نقاب های همشیگی مردم زندگی کند و چیزی باشد که حقیقتا است . او می خواهد شخصیت اش را در دنیای واقعی جان دهد که به خوبی او را پرورش داده است 
بیشتر مخاطبان داستان کتاب بیگانه و شخصیتش را با کلمات بی مسئولیت، بی احساس، پوچ گرایی و... توصیف کرده اند . به نظر مقداری از آنها قابل قبول است مانند تکه ای که مورسو به رمون بر میخورد و او مورسو را برای خوردن شام دعوت می کند و مورسو برای خلاصی از زحمت پخت و پز پیشنهاد او را می‌پذیرد شاید عقیده ی درستی نباشد و منفعت طلبی برای موروسو باشد . اما رمون هم این محبت را برای حل شدن مشکل خودش می کند و قصد دارد از مورسو کمک بخواهد،این سنت انسانی است که در مقابل لطف کسی، به او خدمتی کنیم . 
میتوان گفت که داستان این کتاب حول محور واقعیت چرخیده است و زندگی واقعی در آن پررنگ است و کسی در آن چیزی را مخفی نمی . برخلاف داستان هایی که واقع گرا نامیده میشود اما در همه چیز باید جادو و کلکی باشد که بتوان ابتدا و انتهای داستان را به هم وصل کرد .
        
                پشت پنجره دیدی دیگر به او داد که پایش به دنیایی کشیده شود که فکرش را هم نمی کرد ….
کتاب از پشت پنجره درمورد پسر بچه ای است به خاطر مریضی که دارد از اتاقش بیرون نمی آید و همه چیز را از پشت پنجره نگاه میکند ..
شخصیت پردازی این داستان خوب بود و من شخصیت داستان را درک می کردم و می توانستم در اتفاقات مختلف کنارش باشم و خودم را جای او بگذارم .
توصیفات هم خوب  بود و میتوانستم تقریبا فضا و مکان را تصور کنم و داستان را در آنجا پیش ببرم .
نام کتاب هم نام زیبایی بود و میتوانست فرد را برای خواندن این کتاب جذب کند و خواننده را برای خواندن کتاب تحریک کند 
کتاب کمی روند خسته کننده ای داشت و مخاطب را خسته می کرد آنقدر جذاب نبود که خواننده نتواند از داستان بیرون بیاید ولی موضوع داستان قشنگ بود 
تیکه هایی که در مورد هر ساعت نوشته شده بود کمی می توانست خواننده را از داستان پرت  کند ولی تیکه ها جذاب بود که در هر ساعت کار یکی از افراد و فعالیتش گفته می شد مانند : ۱۰:۰۰ صبح خبری از نینای پیر نیست که گل هایش را آب بدهد .
به کور کلی کتاب از پشت پنجره اثر لیزا تامپسون با ژانر رئال کتابی نه خیلی جذاب و نه خیلی خسته کننده است و میتوانید آن را تهیه و بخوانید :)
        
                آنی شرلی اسمی بود که بارها به گوشم خورده بود ولی هیچوقت به خواند آن اقدام نکرده بودم و فقط اسمی از آن میدانستم و بالاخره روزی که آن را خواندم رسید… :)
دختری که تا بحال روی مهربانی را ندیده است ولی مهربانی اش را از هیچکس پنهان نمی کند دختری که سختی را چشیده است و همه چیز برایش سخت بوده است و در شرایطی قرار داشته است که بغضی بزرگسال ها هم در آن شرایط قرار گرفته اند

روند داستان کمی حوصله سر بر می شد و نمیتوانستم با آن ارتباط برقرار کنم و بشینم آن را بخوانم , توصیفات بیش از حد می شد و می توانست روند داستان را خراب کند و من را درگیر توصیفات بکند و از داستان جدا کند . 
توضیح و توصیف اتفاقات افتاده شده و حس و حال شخصیت در آن به خوبی توضیح داده شده بود و شخصیت را می توانستم تا قدری درک کنم .
 شخصیت پردازی خوب بود و من شخصیت ها را می شناختم آنی شرلی که موهای قرمزی داشت همراه با کک و مک های روی صورتش که اینطور شناخته می شد .
موضوع داستان جذبم نکرد و میتوانم پایانش را حدس بزنم که همه چیز خوب می شود و همه به چیزی که میخواهند به خاطر تلاش هایشان می رسند و این پایان های کلیشه ای :)
برای گذراندن وقت میتواند خوب باشد یا وقتی که کاری برای انجام دادن ندارید :)‌ در این شرایط میتوانید به کتاب آنی شرلی سر بزنید
        
                پرواز هایی با هدف با کنترل برای راحتی دیگران ولی دیگر پروازی نیست و به جای آسمان زمین است. نامه هایی از …. به …. پرواز را به نشستن در خانه می آورند و کسانی که برای نجات جان بقیه ی افراد فداکارانه جان خودشان را فدا می کنند .
ایده ی این کتاب به نظرم زیبا بود که کل داستان کتاب را  نامه هایی از ….. به …. در بر گرفته بودند ولی بعضی اوقات حوصله سر بر می شد و موجب خستگی مخاطب می شد و اطلاعات داده شده برای گیرنده و فرستنده مانند :( از خلبان آرش تیموری پایگاه  شکاری دزفول . به سرگرد خلبان رحیم میریان پایگاه شکاری تبریز  ) در شروع کتاب که با چیزی آشنا نبودیم زیادی و گیج کننده بود . 
اصطلاحات های خلبانی که در کتاب استفاده شده بود کمی کتاب را خسته کننده می کرد چون ما با آن اصطلاحات هیچ آشنایی نداشتیم و آوردن پی در پی این کلمات با وجود پاورقی  خوشایند نیست .
پاورقی هایی که در کتاب آمده بود و به علت وجود چند باره کلمات مختلف دیگر معنی کلمات نوشته نشده بود و به جای آن برای مثال نوشته شده است رجوع کنید به پانوشت ۲۲ و این روندی که من مخاطب برای خواندن کتاب داشتم را به هم میزند .
اسم کتاب از دید اول یک کلمه ی ناشناس دیده می شود ولی بعد از خواندن کتاب اسم کتاب برایم جذاب شد  و به نظرم نوع نوشت بعضی از کلمات که با هدف اینطور نوشته شده بود جالب نبود مانند هم سر - پایه گاه -  به تر و نویسنده میتوانست با ترفندی دیگر کتاب را جذاب کند .
شخصیت پردازی داستان به نظرم می توانست بهتر از این باشد و بیشتر به شخصیت ها بپردازد و عواطف و احساساتشان را بیان کند ولی چون نامه بود و از طرف خود آن فرد نوشته می شد زیاد به نظرم امکان پذیر نیست ولی در کل شخصیت پردازی اش خوب بود و در نامه شخصیت پردازی سخت تر است چون در نامه زیاد نمی شود اطلاعات در مورد شخصی داد . 
به طور کلی کتاب برای کسانی که به دفاع مقدس علاقه دارند کتاب جذابی می تواند باشد و برای کسی که تخصص در خلبانی و.. دارد هم همینطور است ولی برای کسی که تخصص ندارد و کلمات جدید هستند روند داستان کمی خسته کننده بشود و نویسنده ایده ی خوبی برای در آوردن داستان داشته است و اگر مشتاق هستید می توانید بخوانید :)
        
                افراد زندگی متفاوتی دارند ، کسی ثروتمند و کسی فقیر ، کسی با رویا های بزرگ و کسی بدون رویا ، فردی در قصر و فردی در حومه شهر ، زندگی سخت است و افراد آرزوها و رویاهای زیادی دارند و برای رسیدن به آن تلاش می کنند.
تام پسری است که خانواده اش وضع مالی خوبی ندارد و در طول روز مجبور به گدایی کردن بود و او آرزو داشت که شاهزاده ی واقعی را از نزدیک ببیند و یک روز شاهزاده را می بیند و شاهزاده هم از او استقبال می کند و در طی داستان برای تام می افتد ، اگر دوست دارید در طی اتفاقاتی که برای تام می افتد با او همراه باشید ، به شما پیشنهاد میکنم این کتاب را بخوانید . 
در این کتاب به نظرم شخصیت پردازی اش خوب بود ولی جا داشت که نویسنده بیشتر به این موضوع بپردازد و اول داستان که تام ،  شاهزاده را دید به نظرم ذوق کافی و هیجان را نداشت و نویسنده می توانست به این مسئله بیشتر بپردازد تا این حس هوشحالی به خواننده هم منتقل بشود  ، توصیف های مکان و شخصیت ها به خوبی گفته شده بود و به نظرم روال داستان یک خورده خسته کننده بود ولی پی رنگ مناسبی داشت و موضوع داستان آن جا که جای شان را باهم عوض می کنند جذاب بود و خواننده مشتاق بود که بقیه ی این داستان را بخواند
        
                بعضی روز ها در زندگی ، هیچ چیز اش به سامان نیست و همه چیز برخلاف روال ما پیش می رود و ما در تمام روز استرس داریم و به افکار بقیه در مورد خودمان فکر می کنیم  . 
آمدن پسر خواهر و عروس به خانه ی مامان ، اضطراب شدیدی را در مادر شکل داده است و همینطور به آن اضافه می شود ، از رانندگی امیر تا کشتن یکی از مرغ های مش مریم ، مامان استرس دارد و سر هر قضیه حالش بد می شود .
موضوع کلی داستان را دوست نداشتم ، خسته کننده  بود و هیچ اوجی نداشت و بعد از خواندن دو فصل واقعا دیگر علاقه ای به خواندن کتاب نداشتم ، سرفصل های کتاب  جذاب نبود و یک تیکه از متن آن فصل بود که بعد از سرفصل تکرار شده بود . 
پیرنگ داستان واقعا کسل کننده بود و هیچ جذابیتی نداشت ، هیچ اوجی خوبی نداشت ، همه ی اتفاقاتی که میافتد در حد اوج نبود و سریع می گذشت و گره ی بعدی شروع میشد .  
از نظر نگارشی هم مشکلاتی داشت ، فعل ها آخر جمله نبود مانند : رسیدند پایین اتاق پله ها ، دم اتاق .  و در بعضی از قسمت ها املای کلمات درست نبود .
در دیالوگ ها محاوره نویسی رعایت نشده بود بعضی از قسمت های جمله محاوره بود و بعضی از قسمت هایش ادبی نوشته شده بود که من خواننده درست نمی توانستم با آن دیالوگ ارتباط بگیرم . 
توصیف مکان اش خوب بود ولی جا داشت که بیشتر بپردازد تا مکان ها را درست تصویر سازی کنیم و من فقط می توانستم قسمتتی از خانه شان را تصور کنم .
شخصیت پردازی خوبی نداشت ، من شخصیت ها را نمی شناختم و با اخلاق و خلقیات شان آشنایی نداشتم و فقط طی روند کتاب چند ویژگی را فهمیدم که کافی نبود . 
به نظرم کتاب خوبی نبود  و داستان جذابی نداشت و بهتون توصیه می کنم وقت خودتون رو تلف نکنید و کتاب جذاب تری بخوانید :)
        
                در میان زندگی اتفاقاتی می افتد که هیچ وقت به آنها فکر نکرده ایم یا آن اتفاقات باب میل مان هستند و از اینکه اتفاق افتاده است می ترسیم و  یا اتفاقاتی که  اصلا دوستشان نداریم  ، زندگی است دیگر.. 
عاشق شدن هاشم که سنی است به دختری شیعه ،  داستان این کتاب را تشکیل داده است و این دو با مخالفت ها و مشکلاتی روبه رو می شوند که نمی گذارند هاشم به ریحانه برسد،ولی برخلاف داستان های دیگر که که موضوع عاشقانه دارند ، این داستان عاشقانه و مذهبی است .. 
به نظرم موضوع این کتاب ، بسیار جذاب و خلاقانه است ، یک داستان با ژانر عاشقانه و مذهبی که کمتر اینگونه کتاب ها نوشته می شود و می تواندمانند بقیه ی ژانر ها  جذاب باشد 
این کتاب پیرنگ خیلی خوبی داشت ،روند خسته کننده ای نداشت و جذاب بود  و به یک مسئله  بیش از اندازه  نمی پرداخت  . توصیف مکان به خوبی اجرا شده بود و من خواننده می توانستم مکان ها را تصور کنم و در ذهن خودم تصویر سازی کنم  . 
من با خواندن این کتاب لذت بردم ، اگر شما هم میخواین متوجه  باقی داستان بشوید ، بهتون این کتاب را پیشنهاد می کنم و مطمئنا شما هم لذت می برید =)
        
                سرنوشت ، کلمه ای ایست  که با معنا اش آشنا هستم ولی  توان درک محتوای دربرگیرنده ی اش را ندارم ، "سرنوشت " فقط یک کلمه نیست ، کل عمر ما است که انسان از آن بی خبر است  . 
سوفی و آگاتا دو متضاد از نظر ، اخلاق ، ظاهر ، محل زندگی و …  ولی با سرنوشت دزدیده شده از هم و غیر قابل پیشبینی ، داستان این کتاب را تشکیل می دهند . 
نویسنده توانسته بود ، فوق العاده خوب داستان را گسترش و پیش ببرد و پیرنگ داستان روند خوبی داشت و خسته کننده نبود ،  فقط در اوایل داستان موقعی که مدیر مدرسه می خواست یکی از بچه ها را ببرد ، کمی زیاد توضیح داده شده بود .
توصیف مکان به خوبی در داستان صورت گرفته بود و من  به خوبی می توانستم تمام مکان ها را تصور کنم و خودم را جای شخصیت های داستان قرار دهم  و با خوشحالی های شخصیت ها خوشحال وبا ناراحتی هایشان ، ناراحت می شدم . 
شخصیت پردازی خیلی خوبی داشت ، به طوری که شخصیت را مثل خانواده ام می شناختم برای مثال سوفی ، خیلی به خودش و مخصوصا پوستش اهمیت می داد . 
دیالوگ های داستان هم مثل بقیه ی آیتم های دیگر خیلی خوب بود ، شاید جایی از قسمت ها مشکلی داشت ولی به نظرم علتش این است که ما ترجمه ی کتاب را میخوانیم و ممکن است بعضی از قسمتها مشکلی داشته باشد . 
موضوع این کتاب ، جذاب است و خواننده ی کتاب نمی تواند کتاب را بگذارد و دوست دارد تا اخر کتاب را بخواند و به شما پیشنهاد می کنم این کتاب را بخوانید و مطمئنا شما هم نمی توانید کتاب را زمین بگذارید :)
        
                این کتاب ، یک کتاب مصور است و در مورد دختری به نام رینا است . این دختر مدام استرس دارد و مضطرب است و جین دوست صمیمی اش است که تصمیم دارند خانه شان را عوض کنند و رینا از این موضوع ناراحت است . 
اگر مشتاق هستید که از بقیه ی داستان با خبر بشوید ، این کتاب را تهیه و بخوانید . 
به نظر من این کتاب محتوای جذابی نداشت و بیشتر تصاویر آن بیننده را جذب می کرد و چون داستان مصور بود ، نویسنده نمی توانست توصیف کند و فقط دیالوگ ها را ما می خواندیم و بیشتر حس و حالات را از تصاویر دریافت می کردیم ، تصاویر جذاب بود و به ما توصیفات و حالات را توضیح می داد و آنجا که میشا به بیمارستان رفته بود و با رینا صحبت می کرد و گفت :(( بنری که درست کردیم به دستت رسید )) در تصویر بعدی به ما نشان داده بود که میشا ان بنر را به دیوار اش زده است و این جذاب بود ، در بعضی از قسمت ها نویسنده آمده بود کل آن متن را در تصاویر مختلف و مرحله به مرحله نشان داده بود و این جذاب بود و ما می توانستیم آن مراحل را درک کنیم  و خودمان را جای رینا بگذاریم ، کلماتی که شامل صدای محیط مثل صدای پرده و تلفن  بود و کنار آن جسم قرار داشت ، ایده ی حذاب و خوبی بود .
        
                ویل نمیخواست آن کلاهک را روی سرش بگذارد میخواست بتواند برای خودش زندگی کند و تحت کنترل نباشد و او مقاومت کرد ….
همه مان برای کار های مختلف مقاومت هایی کردیم و برخلاف بقیه عمل کردیم و گاهی این برخلاف دیگران عمل کردن به طور عادی پیش نمی رود . ویل هم مقاومت کرد و فرار برای اینکه نمیخواست سه پایه ها آن کلاهک را روی سرش بگذراند .
کتاب کوه های سفید با نویسندگی جان کریستوفر تقریبا توانست جذبم کند تا سر کلاس انشا پنجم به آن گوش بدهم و داستان را متوجه شوم ولی یک بار دیگر خودم خواندمش کتابی تخیلی که قانون های متفاوت دارد و گاهی قانون های مسخره که کل شهر بر دور آن قانون می چرخد و انجام ندادنش میتواند موجب کشته شدنت شود .
روند داستان متوسط بود نه خیلی جذاب و نه خیلی حوصله سر بر و می توانستی کتاب را برای خواندن نگهش داری و با اینکه تخیلی بود نویسنده قسمتی که میخواست در آن داستان را بگذراند را برای ما تخیلش را توضیح داده بود و کاری به قسمت های دیگر نداشت و ما هم هیچ احساس نیازی به دانستن قسمت های دیگر نداشتیم .
شخصیت پردازی خوبی داشت ولی جای بیشتر توضیح دادن شخصیت وجود داشت ولی با این حال من نسبت به شخصیت یک تصویری داشتم ومیتوانستم با داستان همراه شوم .
بعضی از جملات غیر قابل فهم بودند نه از نظر معنای کلامت از نظر چینش اشتباه بودند که میتواند مشکل ترجمه باشد .
در کل اگر می خواهید  بدانید با نگذاشتن کلاهک چه سرنوشتی برای ویل رقم می خورد  با تهیه ی این کتاب با داستان این کتاب همراه شوید .
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

tasnim پسندید.