بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

از پشت پنجره

از پشت پنجره

از پشت پنجره

لیزا تامپسون و 2 نفر دیگر
4.0
10 نفر |
5 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

27

خواهم خواند

6

تدی بلند شد. دستش را دراز کرد تا باز هم گلبرگ بکند. ولی یکهو همان طور ایستاد. از گوشه ی چشمش چیزی دیده بود و حواسش پرت شد بود.من را دیده بود.چرخید و با دست تپلی اش اشاره کرد به پنجره ی ما. از هیجان نفسش در نمی آمد، گفت:«ماهی!»تماشایش کردم که داشت بپر بپر می کرد: معلوم بود خیلی ذوق زده است که«پسر ماهی قرمز» را خودش تنهای تنها شناسایی کرده. دوروبرش دنبال کسی می گشت که این خبر را بهش بدهد.«ماهی،کیسی! ببین! بابا بُزُگ»اما کسی نیامد.رویم را برگرداندم و نگاهی به گوشه ی صفحه ی کاکپیوتر انداختم.12:55 بعدازظهر.این ساعت مهم بود.نمی دانم چرا، ولی این ساعت، حتی بدون این که بنویسمش توی ذهنم ماند.درست نمی دانم چه ساعتی، ولی بعداز 12:55 بعدازظهرِ آن روز آفتابیِ و سوزان بود که تدی داوسون گم شد.

لیست‌های مرتبط به از پشت پنجره

یادداشت‌های مرتبط به از پشت پنجره

zahra shams

1401/02/13

            پسرکی در قفس:
شرایط همیشه آنطور که ما میخواهیم پیش نمی رود.گاهی مجبوریم کاری را انجام دهیم که از آن متنفریم .این قانون دنیاست و قطعا همه ی ما تا به حال دست به کاری زده ایم که از انجام آن رضایت نداشته ایم و به اجبار آن را انجام داده ایم.

کتاب از پشت پنجره اثر لیزا تامپسون کتابی 334 صفحه ایست که ماجراجویی جذابی دارد و داستان پسرکی وسواسی را روایت می کند که از فضای بیرون از خانه هراس دارد و مدت طولانی ای ست که در اتاقش مانده و از پنجره بیرون را نگاه می کند اما یک اتفاق او را مجبور می کند تا از چهارچوبی که در آن زندانی شده بیرون بیاید و با جهان پیش رویش،رو به رو شود…

اول از همه اینکه وقتی یک نویسنده بتواند طوری بنویسد که شما شخصیت را کاملا درک کنید و فضا را با تمام احساساتتان حس کنید یعنی توانایی نوشتن را دارد و نویسنده ی قابلی ست،دیگر اینکه موضوع خوبی را انتخاب نکرده و … موارد دیگری ست.این کتاب موضوع حوصله سربری نداشت و تقریبا جذاب بود و پر از پیچ و خم های هیجان انگیز بود که خواننده را مجذوب کتاب می کرد.متن کتاب روند راحت و خوبی داشت و خواننده را درگیر نمی کرد.

اوایل داستان کمی خسته کننده بود اما وقتی وارد مبحث می شد واقعا جذاب و مهیج بود.
در متن داستان گاهی اوقات متیو جملات خیلی قشنگی می گفت و همین موضوع آن بخش از داستان را زیبا تر می کرد.(من و تو میتونیم دوستای خیلی خوبی برای هم باشیم البته اگر تو مرا آنطور که هستم ببینی نه آنطور که خیال می کنی)

همانطور که گفتیم متیو دچار بیماری وسواس بود و اگر خواننده هم دچار همین مشکل باشد می تواند همزاد پنداری خیلی خوبی با شخصیت داشته باشد و این مورد هم می تواند حس خوبی به او منتقل کند و هم می تواند خاطرات تلخش را یادآوری کند و مانع ادامه دادن کتاب بشود ولی درکل اینکه پسری 12 ساله دچار همچین مشکلی ست برایم جالب بود.

اسم کتاب خلاقانه و خاص نبود اما قشنگ بود(از پشت پنجره).ولی باعث نمی شد که خواننده به سمت آن کشیده شود و بخردش.چون کاملا واضح و صریح بود.از نظر من وقتی اسم یک کتاب پیچیده باشد جذابیت آن را برای خرید بیشتر می کند و این موضوع اهمیت بالایی برایم دارد.

و در آخر اگر کتاب اکو یا کتاب هایی مشابه آن را خوانده اید و دوستش داشتید شاید این کتاب را هم دوست داشته باشید زیرا در هر دو داستان پسرانی هستند که دچار یک مشکل و بیماری اند و ماجرایی برای آنها پیش می آید و تحول عجیبی در حالشان ایجاد می کند.
          
            فکر کنم دو سالی بود که می خواستم «از پشت پنجره» را بخوانم اما هر دفعه یک چیزی می شد و سراغ کتاب دیگری می رفتم. تصور یک داستان عجیب را از آن داشتم. چطور رویدادهای پشت یک پنجره می تواند یک کتاب 334 صفحه ای بشود و جوایزی هم بگیرد؟ امسال خواندمش و به جواب سوالم رسیدم:)

داستان از این قرار است که پسری دوازده ساله و دچار وسواس، خود را در خانه حبس کرده است و ظاهرا قصد دارد همینطور هم ادامه بدهد اما آینده را نمی توان پیش بینی کرد...

شاید «از پشت پنجره» یکی از قوی ترین شخصیت پردازی ها بین تمام کتاب هایی که تاکنون خوانده بودم را داشت. فقط کافیست صفحه اول آن را خواند تا کاملا با متیو صمیمی شد. در همان صفحه اول، نویسنده تا حدودی سه شخصیت را به طرز عجیب و حرفه ای معرفی کرد.

در طول داستان، چند بار نظر خواننده تغییر می کند به طوری که انگار تا الان شخص اشتباهی را می شناخته است اما در این مورد فکر می کنم طوری انجام شده بود که یک عیب حساب نمی شود و حتی توانست باعث شود که دوستش داشته باشم. دلیل این نکته مثبت، قطعا این خواهد بود که شناخت های جدید و احساسی که در من و شما به وجود می آورد خیلی طبیعی است. ما در زندگی خارج از کتاب هایمان هم این چیزهای نو در مورد اطرافیانمان را تجربه می کنیم.

از نظرم شخصیت اصلی ما آدم متفاوتی بود. یک پسر به اسم متیو که تک فرزند است، احتمالا درونگراست. صبح تا شب را به دیدن زندگی همسایه ها و ضدعفونی کردن در و دیوار اتاقش می گذراند. با این حال وقتی کسی در خطر باشد، ممکن است دست از صحبت کردن با شیر روی کاغذ دیواری بردارد. ساده و در عین حال، جالب بود!

زاویه دید هم کاملا درست و به جا بود. هم از جلد کتاب و هم از نکات گفته شده می توان دریافت که نویسنده می خواهد دیگران را با داستان یک نوجوانی همراه کند که قرار است از یک زندگی خیلی ساده به اتفاقاتی جالب و بیرون از اتاقش بپرد. پس ماجرا از زبان خود شخصیت اصلی بیان می شود و این بهترین انتخاب است. این فقط متیوست که می تواند آنچه در ذهن یک کسی مثل خودش می گذرد را توضیح بدهد.

توصیف ها به خوبی قابل درک بودند. یکی از مواردی که اکثریت خیلی به آن اهمیت می دهند همین توصیف هاست. طوری فضا شرح داده شده که کاملا امکان تصور و حتی دیدن فضاها وجود دارد. خیلی کم یا خیلی زیاد هم نبودند که اذیت کننده باشند.

شاید بین 30 تا 40 صفحه ی ابتدای داستان، برای اشخاصی که به امید ژانر ماجراجویی و هیجان بالای آن، سراغ  «از پشت پنجره» آمده اند، کسل کننده باشد. اما بعد از گذراندن این صفحات، قطعا جذب آن خواهند شد.

لیزا تامپسون، اثر جالبی از خود به جا گذاشته و شاید اگر درمورد او تحقیق نکنید اصلا نتوانید حدس بزنید که «از پشت پنجره» اولین کتاب اوست. توانایی قلم و زیبایی متنش را می توان به راحتی احساس کرد. آن را به عنوان یک کتاب نوجوان با کیفیت معرفی می کنم :)
          
tasnim

1401/02/15

            پشت پنجره دیدی دیگر به او داد که پایش به دنیایی کشیده شود که فکرش را هم نمی کرد ….
کتاب از پشت پنجره درمورد پسر بچه ای است به خاطر مریضی که دارد از اتاقش بیرون نمی آید و همه چیز را از پشت پنجره نگاه میکند ..
شخصیت پردازی این داستان خوب بود و من شخصیت داستان را درک می کردم و می توانستم در اتفاقات مختلف کنارش باشم و خودم را جای او بگذارم .
توصیفات هم خوب  بود و میتوانستم تقریبا فضا و مکان را تصور کنم و داستان را در آنجا پیش ببرم .
نام کتاب هم نام زیبایی بود و میتوانست فرد را برای خواندن این کتاب جذب کند و خواننده را برای خواندن کتاب تحریک کند 
کتاب کمی روند خسته کننده ای داشت و مخاطب را خسته می کرد آنقدر جذاب نبود که خواننده نتواند از داستان بیرون بیاید ولی موضوع داستان قشنگ بود 
تیکه هایی که در مورد هر ساعت نوشته شده بود کمی می توانست خواننده را از داستان پرت  کند ولی تیکه ها جذاب بود که در هر ساعت کار یکی از افراد و فعالیتش گفته می شد مانند : ۱۰:۰۰ صبح خبری از نینای پیر نیست که گل هایش را آب بدهد .
به کور کلی کتاب از پشت پنجره اثر لیزا تامپسون با ژانر رئال کتابی نه خیلی جذاب و نه خیلی خسته کننده است و میتوانید آن را تهیه و بخوانید :)