اما

اما

اما

جین آستین و 1 نفر دیگر
3.4
89 نفر |
28 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

17

خوانده‌ام

225

خواهم خواند

69

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

اِما وودهاس دختری است خوش قلب ولی خیالباف که تصور می کند همه ی آدم ها را می شناسد و می تواند سرنوشت آن ها را رقم بزند. به تدریج پرده ی پندار کنار می رود و اِما در جریان حوادث از خودفریبی به خودشناسی می رسد. جین آستین در این رمان اوج هنر طنز خود را به نمایش گذاشته است.جین آستین در 16 دسامبر 1775 در استیونتن، همپشر، جنوب شرقی انگلستان، به دنیا آمد. او هفتمین فرزند یک کشیش ناحیه بود. در سال 1801 که پدرش بازنشسته شد، خانواده ی آستین به بث نقل مکان کرد. پدر در سال 1805 از دنیا رفت و جین آستین و مادرش چند بار نقل مکان کردند، تا سرانجام در سال 1809 در نزدیکی آلتن در همپشر ماندگار شدند. جین آستین در همین محل ماند و فقط چند بار به لندن سفر کرد. در مه 1817 به سبب بیماری به وینچستر کوچ کرد تا نزدیک پزشکش باشد، و در 18 ژوئیه ی 1817 همان جا درگذشت. نوشتن را از نوجوانی آغاز کرد. قبل از انتشار آثارش بارها در آن ها دست می برد و بازبینی شان می کرد. چهار رمان عقل و احساس، غرور و تعصب، منسفیلد پارک و اِما به ترتیب در سال های 1811، 1813، 1814و 1816، یعنی در زمان حیات جین آستین منتشر شدند. رمان های نورثنگر ابی و ترغیب در سال 1818، یعنی بعد از مرگ نویسنده به چاپ رسیدند. دو اثر به نام های لیدی سوزان و واتسن ها (ناتمام) نیز از کارهای اولیه ی جین آستین باقی مانده است. او پیش از مرگ مشغول نوشتن رمانی به نام سندیتن بود که قسمت های پراکنده ی آن در دست است. جین آستین در محیطی نسبتاً منزوی زندگی کرد و اوقات خود را بیشتر به نوشتن گذراند. به نظر نقادان، او نبوغی دووجهی داشت: هم طنز قدرتمندی داشت و هم اخلاقیات و روحیات آدم ها را خوب می شناخت. رمان های جین آستین از پرخواننده ترین آثار در ادبیات جهان اند و حدود دویست سال است که نسل های پیاپی با کشش و علاقه ی روزافزون رمان های او را می خوانند.

پست‌های مرتبط به اما

یادداشت‌های مرتبط به اما

          این اولین کتابی بود که از جین آستین خوندم و فکر می‌کنم کتاب خوبی برای شروع آثارش نبود!
به نظرم کتاب سطح پایینی بود و جذابیت زیادی  نداشت،انقد کشش کتاب برام کم بود که 4 ماه طول کشید تا تمومش کنم و این باعث شد این مدت اصلا کتاب نخونم . 
با توجه به مطالبی که راجع به این نویسنده شنیده بودم خیلی انتظار زیادی ازش داشتم که اصلا اصلا این انتظار برآورده نشد.
شخصیت اِما خیلی خیلی خیلی خودخواه بود، خیلی زیاد از این شخصیت بدم اومد. به خاطر خوشی خودش احساسات هریت اسمیت بی‌نوا رو بارها به بازی گرفت و مانع این شد که سر موعد به اون زندگی‌ای که حداقل برای خود هریت ایده آل بود برسه. 
اِما خیلی نگاه از بالا به پایین و خیلی خیلی تکبر اشرافی داشت. همیشه این طور آدما برای من منفور و غیر قابل تحمل هستن. انگار تنها دلیل دوستی‌ش با هریت ارضای نیازش به تعریف و تمجید بود، البته که هریت هم شخصیت بدبختی داشت که اجازه می‌داد اِما اینطوری به بازی بگیرتش. 
در مجموع من قهرمان این داستان رو لایق این خوشبختی نمیبینم، درسته که در پایان تصمیم میگیره کمی متواضع بشه ولی من فکر میکنم این فقط در حد حرف بود چون حتی در صفحات پایانی کتاب هم باز خودخواهی این آدم کاملا مشهود بود! 
نکته آخر اینکه گفته شده نویسنده نهایت قدرت طنزش رو در این کتاب پیاده کرده و جالب اینجاست که من حتی یک لبخند هم در طول خوندن این کتاب نزدم😐
من خوندن این کتاب رو به کسی پیشنهاد نمیکنم، شاید خوندنش فقط مناسب کسایی باشه که به این نویسنده علاقمند هستن و یجورایی مرید قلمش شدن چون جز علاقمندی به نویسنده من دلیل دیگه‌ای برای خوندن این اثر نمیبینم. البته بازم سلیقه‌ها متفاوته!

پی‌نوشت: من این کتاب رو دو سال پیش خوندم، درحالی که حسابی اون موقع دلم از جین آستین خون بود اما الان دلم برای فضای این کتاب تنگ شده و شاید اگه دوباره بخونمش مهربانانه‌تر راجع بهش نظر بدم 😅
        

0

          در داستان «اما» هم تیپ کاراکترهای معمول جین آستین دیده می‌شوند. آقای نایتلی خیلی شبیه کلنل برندون «عقل و احساس» و آقای دارسی در «غرور و تعصب» بود. فرانک چرچیل هم البته تا حدی شبیه ویلوبی در «عقل و احساس» و ویکهام در «غرور و تعصب» بود. در اینجا هم کاراکترها هر کدوم عیب و ایراداتی دارن که در طول داستان کم‌کم برطرف می‌شن. اما به‌نظرم این داستان خیلی پیچ‌وخم‌های بیشتری داشت نسبت به داستان‌های قبلی. مثلاً خود اِما خیلی شخصیت جالبی داره؛ هم می‌تونه روی اعصاب آدم باشه با تمام دخالت‌هایی که در زندگی بقیه می‌کنه، هم قابل‌درک و ملموسه و آدم می‌تونه باهاش همدلی کنه. اِما به‌شدت تنهاست و پدرش به اون خیلی وابسته است و از بچگی انگار همیشه ازش انتظار می‌رفته بی‌نقص باشه و در همه چیز سرآمد بقیه. اینکه سعی می‌کنه با هریت دوست بشه و کمکش کنه بهش نشون بده مهم نیست از خانواده‌ای بااصل‌و‌نسب نباشی، خیلی جالبه و درعین‌حال انگار نشون می‌ده اِما حتی در روابط دوستانه‌اش هم می‌خواد مطمئن باشه که طرف برتر رابطه است و برای همین خطر نمی‌کنه با کسی مثل جین صمیمی بشه که از خیلی جهات برتر از خودشه. فرانک چرچیل هم جالبه؛ در عین شباهتش به کاراکترهایی مثل ویکهام و ویلوبی، نسبت به اونا اخلاق‌مدارتره و در نهایت با وجود دروغ‌گویی‌هایش خیلی هم خوشبخت می‌شه. اما فرانک هم کودکی سختی داشته؛ وقتی مادرش می‌میره می‌ره پیش دایی و زن‌دایی‌اش و زن‌دایی‌اش خیلی کنترل‌گر بوده و نمی‌گذاشته فرانک نفس بکشه. برای همین باز فرانک هم در عین بی‌نقص نبودن قابل‌درک می‌شه شخصیتش. من خیلی دلم برای هریت می‌سوخت، دختر یتیمی که ناگهان وارد فضای طبقهٔ بالای جامعه می‌شه و مدام این حقیقت تو صورتش کوبیده می‌شه که تو اینجا جایی نداری. البته نیت اِما از دخالت در زندگی هریت خیر بود، اما خب هریت آسیب زیادی دید از این حس عدم تعلق و ناکافی بودن صرفاً چون خانوادهٔ بااصل‌ونسبی نداره؛ چیزی که اصلاً تقصیر خودش نبوده. آقای التون من رو یاد آقای کالینز در «غرور و تعصب» می‌انداخت و واقعاً همون‌قدر رفتارها و کارهاش آدم رو عصبانی می‌کرد؛ شخصیت نمایشی و خودخواه و جالبه که در هر دو مورد این دو شخصیت کشیش بودند. آقای نایتلی خیلی مرد آقامنش و دوست‌داشتنی‌ای بود، اما گاهی از اینکه نقش پدر اِما رو ایفا می‌کرد و مدام بهش درست و غلط رفتارش رو یادآوری می‌کرد اذیت می‌شدم، البته اینکه چقدر با هم صمیمی و دوستانه رفتار می‌کردن زیبا بود. جین فیرفاکس تا حدی من رو یاد جین در غرور و تعصب می‌انداخت، البته فقط از لحاظ شخصیت آروم و خوددارش. جین زندگی خیلی سختی داشت و اینکه با تمام استعداد و توانایی‌هاش صرفاً به‌خاطر فقر مجبور بود شرایط سختی رو تحمل کنه خیلی ناراحت‌کننده بود ولی شخصاً دلم می‌خواست بتونه کار کنه و مستقل بشه نه اینکه ماجرای اون هم به ازدواج ختم بشه.
        

2

14