ࡅߺ߳ߊހߊ

ࡅߺ߳ߊހߊ

@.Tara.Daruei.
عضویت

تیر 1403

70 دنبال شده

63 دنبال کننده

                معتقدم اگر شعر خوب يا رمان خوبی بخوانی، چيزی از آن در وجود تو می‌ماند، در وجدان تو، در شخصيت تو می‌ماند،
و از راه‌های مختلف به تو کمک می‌کند..
"ماریو بارگاس یوسا"
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
ࡅߺ߳ߊހߊ

ࡅߺ߳ߊހߊ

1404/5/13

        یه چیزی که توی کتاب های فریدا مک فادن، به خصوص این کتاب و کتاب تصادف، خیلی قشنگ نشون داده شده، عشق مادر به فرزند فارغ از هر چیزیه، نه اینکه مثل یک سری از فیلم و کتاب‌ها رو بد بودن پدر و مادر و روابط خانوادگی برای برانگیختن حس دلسوزی افراد، اغراق و تاکید کنه و این خیلی واسم لذت‌بخشه.
علاوه بر اون، این نویسنده توی اکثر کتاب‌هاش به بررسی یه بیماری روان‌شناختی و بیان یه سری نکات روان‌شناسانه می‌پردازه که به نظرم برای روان‌شناسا یا کسایی که به نحوی با این بیمارای این‌چنینی در ارتباطن می‌تونه آموزنده باشه و برای خواننده‌های دیگه هم بالاخره جنبه افزایش اطلاعات عمومی و آشنایی با چیزای جدید داره و آدم حس می‌کنه با کتاب خوندن به جز همراه شدن با داستان و لذت بردن، یه چیزی هم یاد می‌گیره و اینو دوست دارم.
شاید ترجیح می‌دادم یا انتظار داشتم آخرش جور دیگه ای باشه ولی روند داستان خیلی جالب بود.
و در مورد نشر کوله‌پشتی هم که من ازش خوندم، فونت و گرافیک نشر نون رو بیشتر دوست داشتم و نوشته‌هاش یکم ریز بود، همچنین یه سری اشکالات تایپی که پیش میاد البته، ولی سانسورش کمتر از اون بود و ترجمه هم اشکال خاصی نداشت.
چقدر طولانی شد😅 در کل کتاب خوبی بود و امیدوارم لذت ببرید ازش:).
      

7

        واقعا نمی‌دونم چه امتیازی بدم.. جالب بود ولی چند تا نکته رو یکم باهاشون مشکل داشتم.
یکی اینکه خیلی با جزئیات بچه دنیا آوردن پتولا رو توضیح داده بود، حالا این می‌تونه مثبت باشه یا منفی ولی من یکم اذیت شدم  از تصور اون شرایط.
مشکل بعدی اینکه به نظرم دیگه خیانت خیلی داره تو کتاب ها معمول می‌شه!(علاوه بر قضیه پدر مری و زنش که عادی با این قضیه برخورد کرد،) اگه سلوین(نمی‌دونم درست گفتم اسمشو یا نه) انقد باربارا رو دوست داشت و عاشقش بود، به نظرم نباید زندگی با اون تازه با وجود دخترشون جوری براش اذیت‌کننده می‌شد که با یه زن دیگه رابطه برقرار کنه و وقتی باربارا گفت طلاق بگیریم، اصلا واسش مهم نباشه و خیلی راحت قبول کنه.
از اون طرف رفتار باربارا هم برام عجیبه. چطور علاقه‌ش با این اتفاقات کم نشد و برگشت پیش مرده، تازه نه به خاطر اینکه ازش بخواد، چون زن دومش ولش کرده بود!! مگه غرور نداری تو؟😭 حالا باز این یه چیزی، حداقل برو یه جای دیگه زندگی کن یا یکم فاصله بگیر ازش. چطور می‌تونی پاشی باهاشون بری گردش؟؟!
البته چیزای جالبی هم داشت، اینکه مایکل همون میکی و زن مری شده بود و چیزای دیگه..
چقد طولانی شد! خلاصه در کل اینکه معمولی بود. بد نیست برا یه بار خوندن:)
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه
بریدۀ کتاب

صفحۀ 286

"اولش که ماجرای خیانت بابام رو فهمیدم، سعی کردم از همین معادلات کمک بگیرم. چقدر می‌تونست خیانت کنه و دروغ بگه و باز هم پدر خوبی باشه؟ چقدر می‌تونست درگیر اون زن شده باشه و هنوز مامانم رو دوست داشته باشه؟ هنوز از زندگیش راضی باشه؟ سعی کردم بفهمم چقدر احساس خوشبختی می‌کرده، وقتی از ما دور بود چقدر دلش تنگ می‌شده و مواقعی که حالم خیلی خراب بود، با خودم فکر می‌کردم چقدر از ما متنفر بوده که همچین کاری کرده. و هیچ وقت به جواب نرسیدم. بعضی وقتا هنوز هم دنبال جوابم و بعضی وقتای دیگه از چیزی که ممکنه بفهمم، وحشت دارم. ولی آدما مسئله ریاضی نیستن." شانه بالا می‌اندازم. "من می‌تونم دلتنگ بابام بشم و همزمان ازش متنفر باشم. می‌تونم نگران این کتاب باشم و دغدغه خانواده‌ام رو داشته باشم و حالم از خونه‌ای که توش زندگی می‌کنم به هم بخوره و درعین‌حال دریاچه میشیگان نگاه کنم و از وسعتش انگشت به دهن بمونم. کل تابستون پارسال به این فکر می‌کردم که دیگه هیچ‌وقت احساس خوشحالی نمی‌کنم و حالا که یه سال گذشته، هنوز ناراحت و نگران و عصبانی‌ام، ولی یه وقتایی خوشحال هم هستم. اینجوری نیست که اتفاقات بد انقدر زندگیت رو سوراخ‌سوراخ کنن که عمق گودالش باعث شه هیچ خوبی‌ای به اندازه کافی بزرگ نباشه که دوباره خوشحالت کنه. هر چقدر هم اتفاقات مزخرف بیفته، همیشه گل‌های وحشی وجود دارن."

4

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.