چراغ ها را من خاموش می کنم

چراغ ها را من خاموش می کنم

چراغ ها را من خاموش می کنم

3.8
389 نفر |
111 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

28

خوانده‌ام

905

خواهم خواند

219

شابک
0000000077906
تعداد صفحات
296
تاریخ انتشار
1381/12/28

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم اثر زویا پیرزاد، در سال 1380 توسط نشر مرکز منتشر شد و تا کنون بیش از 108 بار تجدید چاپ شده است. زویا پیرزاد نویسنده ایرانی ارمنی مسلک، در آبادان متولد شد. وی نخستین بار با چاپ چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم به مخاطبان خود معرفی شد، و جوایزی همچون بهترین کتاب سال وزارت ارشاد، بهترین رمان سال پکا، بهترین رمان سال بنیاد هوشنگ گلشیری و همچنین لوح تقدیر جایزه ادبی یلدا را از آن خود کرد. زویا پیرزاد خود این کتاب را به زبان فرانسه ترجمه و منتشر کرده است. همچنین این کتاب به زبان‌های انگلیسی، آلمانی، یونانی، نروژی، چینی و ترکی نیز ترجمه شد.
این کتاب داستان زندگی روزمره و تاحدی ملال‌آور زنی ارمنی و سی و چندساله است که در دهه‌های 40، در خانه‌های سازمانی آبادان زندگی می‌کند. او سعی می‌کند همسر و مادری نمونه باشد و البته چنین هست؛ اما در ضمن ورود همسایه‌های جدید کمی رنگ زندگی روزمره او تغییر می‌کند. چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم درون‌مایه‌ای خانوادگی دارد که به روابط عاطفی و اجتماعی و تلاش برای انس با آن می‌پردازد، که البته خالی از زوایای سیاسی نیست.
      

پست‌های مرتبط به چراغ ها را من خاموش می کنم

یادداشت‌ها

          .
از همان شروع زندگی متأهلی، در خانه بودن و به قول خودم، آزاد بودن را انتخاب کردم. تا الان که پانزده سالی می گذرد، از انتخاب خودم راضی بوده ام. ولی گاهی پیش آمده که تردید کرده ام، خسته شده ام، خودم را در گرداب روزمرگی ها دیده ام. در نهایت گوشه ای نشسته ام و خودم را از بیرون نگاه کرده ام و دوباره مصمم تر از قبل در خانه مانده ام و بزرگ شدن بچه هایم را لحظه لحظه رصد کرده ام و از ثانیه های با هم بودنمان لذت برده ام. هیچ وقت عنوان زن خانه دار را دوست ندارم و در برگه های معرفی نامه، روبروی شغل، گزینه ی خانه دار را خط می زنم و به جای آن می نویسم؛ مادر!
اگر شما هم چنین حسی دارید و اگر شب ها، قبل از خواب سری به آشپزخانه می زنید و بعد به اتاق خواب بچه ها می روید و روانداز آنها را چک می کنید و بعد چراغ ها را خاموش می کنید؛ خواندن کتاب «چراغ ها را من خاموش می‌کنم » برایتان جذاب خواهد بود. 
داستان زن ارمنی به نام کلاریس در دهه ی چهل شمسی در شهر آبادان...
⁦✔️⁩زویا پیرزاد،  نویسنده ارمنی‌تبار اهل ایران است که سال ۱۳۸۰ با رمان چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم جوایزی همچون بهترین رمان سال پکا، بهترین رمان سال بنیاد هوشنگ گلشیری، کتاب سال وزارت ارشاد جمهوری اسلامی و لوح تقدیر جایزه ادبی یلدا را به دست آورد.
🌱 من این کتاب را از اپلیکیشن نوار با صدای شبنم مقدمی کوش دادم. شیوه روایت و تغییر لحن ها جذابیت داستان را بیشتر کرده بود.
        

34

          جزو لیست «عمراً بخوانم»م بود. از اسمش و حتی اسم نویسنده اش (دومی را واقعا نمی‌دانم چرا!) معلوم بود از این کتاب‌های عاشقانه‌ی آبکی است که عاشق، مورد بی‌لطفی معشوق قرار گرفته و قرار است شاهد صفحات متمادی، خودخوری و حرف‌های پر از عشق و سوز و البته ناله‌ی عاشق باشیم. دو نفر که اصلا معلوم نیست در چه جهانی زندگی میکنند و جز خودشان در مورد هیچ چیزی صحبت نمی‌شود.
با این وجود، پیشتر هم گفتم که در کتاب صوتی سخت نمیگیرم و اگر هم از کتابی خوشم نیامد، خب، رها می‌کنم. تا حالا هم از این قاعده بد ندیده ام. مثل همین کتاب که واقعاً عالی بود.
در واقع نیم ستاره ای که کم کردم به خاطر اسم مزخرف و بازارپسندش هست. کتاب واقعا فکر دارد و عجیب اینکه از فکر پشت سرش هم خوشم می‌آید. یک ایده‌ی فمنیستی لوس و مسخره نیست و اتفاقا خیلی واقعی به توصیف احساسات زن و بی‌مهری‌هایی که می‌بیند می‌شود. داستان کاملاً کانتکس دارد و زیادی هم دارد. هم شخصیت ها ارمنی ایرانی هستند که خب، خیلی جدید و متفاوت است. هم در ایام قبل از انقلاب، در محله شرکت نفت اتفاق می‌افتد که باز هم جدید است و ما معمولا چیز زیادی در موردش نمی‌دانیم. هم تنوع شخصیتی خوبی دارد و هم چیزهای دیگر. حتی پایان داستان هم خوب بود. از کسی که اسمش زویا باشد، بی خود و بی جهت انتظار داشتم که یک پایان زرد خانمان برافکن غیرواقعی برای داستان ترسیم کند؛ ولی اتفاقاً خیلی هم واقعی و خوب بود. دست مریزاد.
        

15

        کلاریس، زن خانه‌داری هست که دچار روزمرگی‌های خونه شده... شوهرش،‌آرتوش به علایق و حرف‌های اون بی‌توجهه و علاقه شدیدی به افکار چپ‌گرایانه داره. خواهرش، آلیس که آرزوی ازدواج رو تو سرش می‌پرورونه شخصیتی هست که همیشه با رفتارهاش کلاریس رو شرمنده می‌کنه و مادرش معمولاً طرف اون رو می‌گیره. پسرش، آرمن هم با دختر همسایه جدیدشون رابطه برقرار می‌کنه و توی یک نامه‌ای که به امیلی، دختر همسایه نوشته نسبت به مادرش اظهار نفرت کرده. اما داستان اصلی با وارد شدن همسایه جدید، امیل سیمونیان و مادرش و دخترش امیلی شروع می‌شه. کلاریس که احساس کمبودهای عاطفی رو تو زندگی شخصیش با آرتوش حس می‌کنه به توجه‌ها و اظهارات مثبت امیل واکنش مثبت نشون می‌ده و کم‌کم احساس وابستگی احساسی بهش پیدا می‌کنه اما امیل در انتها با کس دیگری قرار ازدواج می‌ذاره و بعد هم به تهران می‌ره. آلیس هم ازدواج می‌کنه و تغییراتی تو زندگی ملال‌آور کلاریس ایجاد می‌شه. از جمله زندگی کردن مادرش با اونها و شروع فعالیت خود کلاریس در رابطه با حقوق زنان در کنار خانم نوراللهی.
داستان ریتم منظمی داره طوری که از خوندنش خسته نمی‌شی. تعلیق‌های شیرینی هم تو داستان وجود داره. هر چند خیلی از اظهارات فمنیستی (که معمولا اعصاب من رو تو یه داستان خرد می‌کنه) تو داستان وجود داره اما اونقدر ملموس و منطقی بیان شده که دل رو نمی‌زنه. (مثل انتقادات فمنیستی سیمین دانشور تو داستان «مردی که برنگشت«). از موتیف‌ها به صورت عالی استفاده شده (قورباغه‌ها، گل‌های نخودی، شکرپاش، شورلت و...). تصویرش از شهری مثل آبادان هم خیلی واضح و خیلی جالبه. 
دفعه‌ی قبل که این رمان رو خوندم بچه دبیرستانی بودم و خیلی چیزها برام مبهم بود اما این دفعه از این رمان بیشتر لذت بردم.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5