معرفی کتاب موش ها و آدم ها اثر جان اشتاین بک مترجم رضا ستوده

موش ها و آدم ها

موش ها و آدم ها

جان اشتاین بک و 2 نفر دیگر
4.0
599 نفر |
173 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

46

خوانده‌ام

1,162

خواهم خواند

373

شابک
9786003769755
تعداد صفحات
144
تاریخ انتشار
1399/10/10

توضیحات

        جان استن بک عمر خود را صرف آفرینش زیباترین و تأثیر گذار ترین متون ادبی جهان کرد و سرانجام در شصت سالگی به کسب جایزه نوبل مفتخر شد. کتابی که در دست دارید به قلم همین نویسنده و یکی از مشهورترین آثار ادبی جهان است. موش ها و آدم ها قصه تنهایی آدم ها و بیانیه ای بر ضد مناسبات غلط اجتماعی و جریان حاکم بر تحمیق انسان ها است. این داستان، قصه افراد آسیب پذیری است که تحت ستم حاصل از روابط موجود در جامعه قرار گرفته اند. اما علی رغم تمام این واقعیت های تلخ، این کتاب مشوق دوستی ها، مهربانی ها و اتحاد ضعفا است:اسلیم گفت: «شماها همیشه با هم سفر می کنین؟» جرج گفت: «آره، همیشه. می شه گفت یه جورایی هوای همدیگه رو داریم.» و جرج انگشت شستش را به نشانه رفاقت به لنی نشان داد.
      

پست‌های مرتبط به موش ها و آدم ها

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

24

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

24

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

13

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        از همین ابتدا بهتر است بگویم که داستان موش ها و آدم ها پایان خوشی ندارد و تراژدی محسوب می‌شود. پس اگر به دنبال مطاله داستانی با پایان خوش هستید خواندن آن را به شما پیشنهاد نمی‌کنم. اما شخصا آن را دوست داشتم و برایم تجربه متفاوتی بود.
داستان آن درباره دو برادر است. یکی باهوش و لاغر اندام و دیگری درشت هیکل و قدرتمند اما شیرین عقل. این دو برادر رویای داشتن مزرعه شخصی خود را در سر می‌پرورانند و برای رسیدن به این رویا در مزرعه دیگران کار می‌کنند. اما همه چیز آنطور که انتظار دارند پیش نمی‌رود.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

9

رها

رها

1400/12/2

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          این کتاب برام یاد آور چندتا چیز خیلی مهم تو زندگی بود که فراموششون کرده بودم. خیلی وقت پیش ها یه کتابی خوندم که الان اسمش رو فراموش کردم اما تو یه بخشی از کتاب چیز جالبی نوشته بود که هنوز خیلی خوب یادم مونده. نوشته بود : ما آدم ها صاحب تمام اون چیزهایی هستیم که بهشون نگاه میکنیم. کافیه سرت و رو برگردونی و به خونه ی بزرگ و زیبای اونور جاده نگاه کنی و بعد توی ذهنت تصور کنی که صاحب اون خونه هستی .اونوقت چه کسی می تونه جلوت رو بگیره و بگه که داری اشتباه میکنی.همم...؟

گاهی اوقات خوبه که بی خیالِ این دنیا و همه ی خبرهای بد و غم انگیزش بشیم و فقط زندگی کنیم. خوبه که برای خودمون یه فنجون چای بریزیم و راحت و آسوده کنار پنجره بشینیم و چای مون رو سر بکشیم و بگیم اصلا بی خیال این دنیا، بی خیال اینکه نتوستم دور دنیا سفر کنم، بی خیال اینکه نشد تو خونه ی رویاییم زندگی کنم، بی خیال اینکه نتوستم به خیلی چیزها تو زندگیم برسم. عوضش چشم هام رو که می بندم صاحب قشنگ ترین و دوست داشتنی ترین خونه ی دنیا هستم، صاحب تمام اون چیزهایی که همیشه دلم می خواست داشته باشم و نشد، هستم . توی رویا به همه جای دنیا سفر می کنم بدون اینکه دیگه نیازی به پول و ویزا و اجازه ی کسی داشته باشم و دائم بخوام غصه ی بالا و پایین رفتن قیمت ارز و دلار رو بخورم
^^
اصلا یه وقت هایی خوبه که آدم خودش رو به نفهمیدن بزنه و بگذره . یه وقتایی اونایی که هیچی از دور و برشون نمی فهمن، اونایی که اتفاقات بد زندگی زود یادشون میره، اونایی که تمام زندگیشون خلاصه میشه تو دوست داشتن یه گلوله ی پشمالوی پنبه ای، همونا خوشبخت ترین و خوشحال ترین آدم های این دنیای خاکی هستن. خوبه که گاهی اوقات به حال این آدم ها غبطه بخوریم و بدونیم که همیشه بیشتر دونستن نمی تونه ما رو خوشحال تر کنه، که اصلا خیلی وقت ها با خبر بودن از همه ی خبرهای دنیا، درد و رنج بیشتری برامون داره. اکثر اوقات درد و رنج از همون دری وارد میشن که پیش تر، آگاهی و حقیقت اونو به صدا در آورده بودن. 

----
یادگاری از کتاب
آدم واسه اینکه خوب باشه شعور نمی خواد، گاهی به نظر من میاد که آدم شعور نداشته باشه بهتره. یه آدمی که واقعا باهوش باشه خیلی کم اتفاق میافته که خوب هم باشه!

----
ترجمه ی آقای "داریوش" رو اصلا به کسی توصیه نمیکنم. گویش روستایی وقتی شنیده میشه قشنگه اما وقتی نوشته میشه ، موقع خوندن به یه فاجعه تبدیل میشه.

تاریخ خوانش : 2018/09/21
        

8

zeinvzfh

zeinvzfh

1402/6/16

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        به نام خداوند رنگین کمان

لنی بیچاره رو مثل سگ کندی ، کشتنش.
کندی گفت کاش خودم میکشتم ؛
ولی جورج خودش کشتش.
چقدر گریه کردم سرش .

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5

gharneshin

gharneshin

1403/12/9

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          (( خیلی کم پیش میاد دو نفر باهم سفر کنن! نمی‌دونم چرا. شاید برای اینه که توی این دنیای کوفتی همه از هم می‌ترسن. ))
آیا می‌شود در ساده‌ترین شکل ممکن به درد سیاه‌پوستان، تنهایی کارگرانِ دوره گرد، رویای شیرین داشتن آشیانه‌ای گرم و امن برای خود‌ و چیره شدن هوس و لذت بر هدف را به تصویر کشید؟ 
جواب شما را جان اشتاین بک در یک رمان ۱۶۰ صفحه‌ای با قطع جیبی به خوبی می‌دهد! 
رمانی بسیار ساده و اما عمیق که حال روزِ رکود بزرگ آمریکا را به تصویر می‌کشد. روزگاری که کارگران حاظر به کار در مزرعه‌ها به‌دلیل حقوق کم نبودند ‌و کشاورزان مجبور بودند به کارگران دوره گردی کار بدهند که جز دوتا پتو و لباس تنشان دارایی نداشتند و آن‌ها را به دوش می‌کشیدند و در هر مزرعه چند روز مشغول می‌شدند و به مزرعه‌ی بعدی می‌رفتند. 
نویسنده در این اثر بسیار ساده شروع می‌کند، ساده به موضوعات مدنظرش می‌پردازد و داستان را جوری تمام می‌کند که شما مات و مبهوت خیره به جملات پایانی، چندین بار تک تک صحنه‌های توصیف شده‌ی پایان را تجسم می‌کنید. پایانی دردناک و غیر قابل پیش‌بینی. 
اما سوال اینجاست آیا عاقلان کارگرانی بودند که کار می‌کردند و در عیاشی خرج می‌کردند یا لنی که رویا و هدف آشیانه‌ای گرم و امن داشت؟ جایی که محصولاتشان را پرورش دهند و او فقط به خرگوش‌هایش برسد... عاقل اصلی کدام است؟
آیا در شرایطی مثل کارگران داشتن هدفی بزرگ دیوانگیست یا لنی فقط به هوس خود باخت؟ 
        

20

zohreh

zohreh

1403/7/14

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

1