یادداشت MDHtv
1403/12/9
(( خیلی کم پیش میاد دو نفر باهم سفر کنن! نمیدونم چرا. شاید برای اینه که توی این دنیای کوفتی همه از هم میترسن. )) آیا میشود در سادهترین شکل ممکن به درد سیاهپوستان، تنهایی کارگرانِ دوره گرد، رویای شیرین داشتن آشیانهای گرم و امن برای خود و چیره شدن هوس و لذت بر هدف را به تصویر کشید؟ جواب شما را جان اشتاین بک در یک رمان ۱۶۰ صفحهای با قطع جیبی به خوبی میدهد! رمانی بسیار ساده و اما عمیق که حال روزِ رکود بزرگ آمریکا را به تصویر میکشد. روزگاری که کارگران حاظر به کار در مزرعهها بهدلیل حقوق کم نبودند و کشاورزان مجبور بودند به کارگران دوره گردی کار بدهند که جز دوتا پتو و لباس تنشان دارایی نداشتند و آنها را به دوش میکشیدند و در هر مزرعه چند روز مشغول میشدند و به مزرعهی بعدی میرفتند. نویسنده در این اثر بسیار ساده شروع میکند، ساده به موضوعات مدنظرش میپردازد و داستان را جوری تمام میکند که شما مات و مبهوت خیره به جملات پایانی، چندین بار تک تک صحنههای توصیف شدهی پایان را تجسم میکنید. پایانی دردناک و غیر قابل پیشبینی. اما سوال اینجاست آیا عاقلان کارگرانی بودند که کار میکردند و در عیاشی خرج میکردند یا لنی که رویا و هدف آشیانهای گرم و امن داشت؟ جایی که محصولاتشان را پرورش دهند و او فقط به خرگوشهایش برسد... عاقل اصلی کدام است؟ آیا در شرایطی مثل کارگران داشتن هدفی بزرگ دیوانگیست یا لنی فقط به هوس خود باخت؟
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.