موش ها و آدم ها

موش ها و آدم ها

موش ها و آدم ها

جان اشتاین بک و 1 نفر دیگر
4.0
339 نفر |
108 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

18

خوانده‌ام

636

خواهم خواند

184

شابک
9786007987018
تعداد صفحات
160
تاریخ انتشار
1398/12/10

توضیحات

        
موش ها و آدم ها داستانی است درباره رویاهای دو کارگر فصلی و مهاجر که در رکورد بزرگ دهه 1930 کالیفرنیا در مزرعه یی به کار گمارده میشوند.در این مزرعه مناسبات بین کارگران مبتنی بر نوعی همدلی است و در رابطه ی کارگر و کارفرما آن چه به طریق برحسته یی به چشم می آید،ناخورسندی همین کارگران فصلی از مالکان مزارع است.
دو شخصیت اصلی داستان،لنی و جورج دو کارگر ساده هستند که تنها تفاوت آن ها با دیگر کارگران این است که یکدیگر را به راستی دوست می دارند؛دوستی یی که در جهان فقر زده یی که هرکس در این اندیشه است گلیم خود را از آب بیرون کشد،به نظر شگفت انگیز می نماید.جورج،مردی کوچک اندام و چابک در مقابل لنی که همه حوادث داستان بر محور رفتار او در گردش است،مردی دست و پا چلفتی،تنومند و از نظر ذهنی عقب افتاده است.مهربانی بیش از حد لنی از یک سوی و حماقت و بی احتیاطی ها او از دیگر سوی باعث میشود خواننده نسبت به او احساس ترحم کند.
موش در این رمان معنایی نمادین دار.نماد کارگران زحمت کشی که هم چون موش در چنگال کارفرمایان اسیرند و از زندگی نکبت بار خود ناراضی اند.عنوان داستان از یک شعر معروف رابرت برنز شاعر و ترانه سرای نامی انگلیسی گرفته شده که میگوید:چه بسیار نقشه های موش ها وآدم ها که نقش بر آب است.

      

یادداشت‌ها

        از همین ابتدا بهتر است بگویم که داستان موش ها و آدم ها پایان خوشی ندارد و تراژدی محسوب می‌شود. پس اگر به دنبال مطاله داستانی با پایان خوش هستید خواندن آن را به شما پیشنهاد نمی‌کنم. اما شخصا آن را دوست داشتم و برایم تجربه متفاوتی بود.
داستان آن درباره دو برادر است. یکی باهوش و لاغر اندام و دیگری درشت هیکل و قدرتمند اما شیرین عقل. این دو برادر رویای داشتن مزرعه شخصی خود را در سر می‌پرورانند و برای رسیدن به این رویا در مزرعه دیگران کار می‌کنند. اما همه چیز آنطور که انتظار دارند پیش نمی‌رود.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5

رها

1400/12/2

          این کتاب برام یاد آور چندتا چیز خیلی مهم تو زندگی بود که فراموششون کرده بودم. خیلی وقت پیش ها یه کتابی خوندم که الان اسمش رو فراموش کردم اما تو یه بخشی از کتاب چیز جالبی نوشته بود که هنوز خیلی خوب یادم مونده. نوشته بود : ما آدم ها صاحب تمام اون چیزهایی هستیم که بهشون نگاه میکنیم. کافیه سرت و رو برگردونی و به خونه ی بزرگ و زیبای اونور جاده نگاه کنی و بعد توی ذهنت تصور کنی که صاحب اون خونه هستی .اونوقت چه کسی می تونه جلوت رو بگیره و بگه که داری اشتباه میکنی.همم...؟

گاهی اوقات خوبه که بی خیالِ این دنیا و همه ی خبرهای بد و غم انگیزش بشیم و فقط زندگی کنیم. خوبه که برای خودمون یه فنجون چای بریزیم و راحت و آسوده کنار پنجره بشینیم و چای مون رو سر بکشیم و بگیم اصلا بی خیال این دنیا، بی خیال اینکه نتوستم دور دنیا سفر کنم، بی خیال اینکه نشد تو خونه ی رویاییم زندگی کنم، بی خیال اینکه نتوستم به خیلی چیزها تو زندگیم برسم. عوضش چشم هام رو که می بندم صاحب قشنگ ترین و دوست داشتنی ترین خونه ی دنیا هستم، صاحب تمام اون چیزهایی که همیشه دلم می خواست داشته باشم و نشد، هستم . توی رویا به همه جای دنیا سفر می کنم بدون اینکه دیگه نیازی به پول و ویزا و اجازه ی کسی داشته باشم و دائم بخوام غصه ی بالا و پایین رفتن قیمت ارز و دلار رو بخورم
^^
اصلا یه وقت هایی خوبه که آدم خودش رو به نفهمیدن بزنه و بگذره . یه وقتایی اونایی که هیچی از دور و برشون نمی فهمن، اونایی که اتفاقات بد زندگی زود یادشون میره، اونایی که تمام زندگیشون خلاصه میشه تو دوست داشتن یه گلوله ی پشمالوی پنبه ای، همونا خوشبخت ترین و خوشحال ترین آدم های این دنیای خاکی هستن. خوبه که گاهی اوقات به حال این آدم ها غبطه بخوریم و بدونیم که همیشه بیشتر دونستن نمی تونه ما رو خوشحال تر کنه، که اصلا خیلی وقت ها با خبر بودن از همه ی خبرهای دنیا، درد و رنج بیشتری برامون داره. اکثر اوقات درد و رنج از همون دری وارد میشن که پیش تر، آگاهی و حقیقت اونو به صدا در آورده بودن. 

----
یادگاری از کتاب
آدم واسه اینکه خوب باشه شعور نمی خواد، گاهی به نظر من میاد که آدم شعور نداشته باشه بهتره. یه آدمی که واقعا باهوش باشه خیلی کم اتفاق میافته که خوب هم باشه!

----
ترجمه ی آقای "داریوش" رو اصلا به کسی توصیه نمیکنم. گویش روستایی وقتی شنیده میشه قشنگه اما وقتی نوشته میشه ، موقع خوندن به یه فاجعه تبدیل میشه.

تاریخ خوانش : 2018/09/21
        

6

        مطمئنم بعد از سالهای سال، بعد از هزاران غروب خورشید و هزاران طلوع ماه، من هنوز عاشق لِنی خواهم بود:) 
یکی از بهترین کتابهایی بود که خوندم. از نشر علمی فرهنگی تهیه کردم و ترجمه خوبی داشت. 
با اینکه آخر داستان لِنی با اون وضع بد کشته میشه، اما حس غالب بر ما بعد از اتمام کتاب، غم نیست! و این یعنی هنر نویسنده. استاین بک بزرگ...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

        تصویری حقیقی ولی تلخ از آمریکای ابتدای سده‌ی قبل، و مناسبات کارگری و سختی‌هایش و همراهی یک‌جوان تنها با مردی تنومند ولی کند ذهن که حتی در هنگام بروز لطافت روحی‌اش برای نوازش خرگوش‌ها، ناخودآگاه با فشار زیا. باعث مرگ آن‌ها می‌شود و این مسیر پایانی جز تباهی ندارد.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

7

پرتقال

1403/4/29

        کتاب خیلی خوب و مفهومی بود ولی من اخرش اصلا جرج رو درک نکردم که چطور تونست اون کارو بکنه... و حتی بعدش هیچ احساسی نداشته باشه و اونجا که لنی هم اون بلا رو سر اون خانوم اورد من شُک بهم وارد شد اصلا یه همچین انتظاری نداشتم..
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

nargess

1402/5/25

        کتاب جذابیه اما ممکنه هرکس نپسنده 
با اینکه پر از معنیه ولی پایان نامشخص داره، نتیجه‌ نداشت
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2