حس و احساس

حس و احساس

حس و احساس

جین آستین و 1 نفر دیگر
3.2
97 نفر |
28 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

13

خوانده‌ام

233

خواهم خواند

83

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

سرگذشتِ خواندنی دو خواهر، یکی احساساتی و بی محابا و دیگری عاقل و خویشتن دار. تقابل عقل و احساس در کامیابی ها و ناکامی های این دو خواهر، دو فرجام متفاوت را برای آن ها رقم می زند. عشق و سودا همواره از دو مجرای عقل و احساس عبور می کند و دو نتیجه ی متفاوت نیز به بار می آید...جین آستین در 16 دسامبر 1775 در استیونتن، همپشر، جنوب شرقی انگلستان، به دنیا آمد. او هفتمین فرزند یک کشیش ناحیه بود. در سال 1801 که پدرش بازنشسته شد، خانواده ی آستین به بث نقل مکان کرد. پدر در سال 1805 از دنیا رفت و جین آستین و مادرش چند بار نقل مکان کردند، تا سرانجام در سال 1809 در نزدیکی آلتن در همپشر ماندگار شدند. جین آستین در همین محل ماند و فقط چند بار به لندن سفر کرد. در مه 1817 به سبب بیماری به وینچستر کوچ کرد تا نزدیک پزشکش باشد، و در 18 ژوئیه ی 1817 همان جا درگذشت. نوشتن را از نوجوانی آغاز کرد. قبل از انتشار آثارش بارها در آن ها دست می برد و بازبینی شان می کرد. چهار رمان عقل و احساس، غرور و تعصب، منسفیلد پارک و اِما به ترتیب در سال های 1811، 1813، 1814و 1816، یعنی در زمان حیات جین آستین منتشر شدند. رمان های نورثنگر ابی و ترغیب در سال 1818، یعنی بعد از مرگ نویسنده به چاپ رسیدند. دو اثر به نام های لیدی سوزان و واتسن ها (ناتمام) نیز از کارهای اولیه ی جین آستین باقی مانده است. او پیش از مرگ مشغول نوشتن رمانی به نام سندیتن بود که قسمت های پراکنده ی آن در دست است. جین آستین در محیطی نسبتاً منزوی زندگی کرد و اوقات خود را بیشتر به نوشتن گذراند. به نظر نقادان، او نبوغی دووجهی داشت: هم طنز قدرتمندی داشت و هم اخلاقیات و روحیات آدم ها را خوب می شناخت. رمان های جین آستین از پرخواننده ترین آثار در ادبیات جهان اند و حدود دویست سال است که نسل های پیاپی با کشش و علاقه ی روزافزون رمان های او را می خوانند.

پست‌های مرتبط به حس و احساس

یادداشت‌های مرتبط به حس و احساس

          در دبیرستان خونده بودمش، اما چون می‌خواستم یه بار دیگه به‌ترتیب آثار جین آستین رو بخونم تا بتونم روند تحول نثرش رو درک کنم دوباره خوندمش. بین آثاری که از جین استین خوندم این کتاب خیلی محبوبم نیست و شاید این واقعاً به‌خاطر اینه که هنوز خیلی نثرش پخته نشده، چون هم‌زمان دارم «اما» رو هم می‌خونم قشنگ می‌تونم متوجه بشم که نه‌تنها شخصیت‌های اِما رنگ‌ولعاب واقع‌گرایانه‌تر و متنوع‌تر و باورپذیرتری دارن، بلکه شیوۀ نثر جین آستین هم خیلی بهتر شده در «اما» نسبت به «عقل و احساس». اما تمام تِم‌های مهم جین آستین رو می‌شه در این کتاب هم مثل باقی کتاب‌هاش دنبال کرد. اشاره به اینکه زن‌ها فقط در صورتی که ازدواج موفقی داشته باشن می‌تونن امید به زندگی راحتی داشته باشن. البته از این جهت جین آستین پیش‌رو بوده که علاوه‌بر توجه به جنبه‌های مادی ازدواج، براش مهم بوده که شخصیت‌هاش به‌خاطر عشق هم با هم ازدواج کنند. همیشه یه پسری هست که اولش خیلی عاشق‌پیشه و جالب و احساساتیه (اینجا ویلوبی) که در نهایت بااینکه آدم نادرستی از آب درمی‌آمد و متوجه می‌شیم قضاوت مثبت اولیه‌مون درباره‌ش عجولانه بوده، باتوجه به شناختی که از سرگذشتش پیدا می‌کنیم می‌تونیم کمی (خیلی کم) بهش حق بدیم و از سر تقصیراتش بگذریم. (البته مثلاً کارهای ویکهام در «غرور و تعصب» به‌اندازۀ ویلوبی توجیه نشد.) همیشه یه کاراکتر مرد عاقل هم هست که اولش باز به‌اشتباه شاید بقیۀ کاراکترهای داستان نسبت بهش تصور خوبی نداشته باشن اما در آخر اونه که همه چی رو درست می‌کنه و محبوب دل‌ها می‌شه و در این داستان اون شخصیت کلنل برندون بود که در کل نشون‌دهندۀ اینه که آستین می‌خواد بهمون بگه عجولانه و احساساتی دربارۀ آدم‌ها قضاوت نکنیم. در نهایت هم جین آستین مثل همیشه تأکید می‌کنه روی جنبۀ منطقی و عقلانی و واقع‌گرایانۀ زندگی و کاراکترها در طول داستان متوجه می‌شن که تصمیماتی که از روی منطق گرفته بشن خیلی بهتر از تصمیمات احساساتی و شتاب‌زده‌اند. فکر می‌کنم الینور خیلی شبیه خود جین آستین باشه. اما در این کتاب به‌نظرم ماریان خیلی شجاع بود چون مخصوصاً اوایل کتاب نسبت به احساسات و نظراتش صادق بود و درسته که گاهی با بی‌توجهی به عرف و آداب و رسوم و حتی احساسات دیگران اونا رو می‌رنجوند و ناراحتشون می‌کرد، اما همین که صادق بود نشون از روح شجاعش داشت و به‌نظرم ماریان به همین دلیل یکی از شخصیت‌های جالب داستان‌های جین آستینه. دربارۀ ادوارد واقعاً خیلی نظر خوشی ندارم و حقیقتش ترجیح می‌دادم ازدواجشون با الینور سر نگیره.
        

3

          دومین کتابی که از جین آستین خوندم و تا حدود زیادی بیشتر از قبلی (اِما) دوستش داشتم.
هرچند بعد از دیدن فیلم اِما حس کردم راجع به کتاب کمی زیاده روی کردم و نقدم کمی دور از انصاف بود!
توی نظرات دیدم که بعضیا عقل و احساس رو کتابی سراسر خاله زنکی میدونن. منم زمان خوندنش به این مسئله فکر کردم، به اینکه چرا ارزش آدم‌ها با دارایی هاشون سنجیده میشه یا اینکه چرا تنها هدف زندگی یک آدم (البته بیشتر یک دختر) رو ازدواج میدونن؟ همون اعتراضی که نسبت به اعتقادات مادربزرگم دارم! تمام مدت فکر میکردم کتاب و نویسنده‌ای  که تا حدود زیادی سطح پایینه چرا باید تا این اندازه معروف و حتی الگو باشه؟
تا اینکه توضیحاتی راجع به نویسنده و قلمش خوندم. در واقع تمام داستان نویسنده داره این دیدگاه که در بالا بهش اشاره کردم رو نقد میکنه و اتفاقا هدفش همین بوده که خواننده به این فکر کنه چقدر انسان‌ها در اون زمان سطح پایین فکر میکردند. چقدر بی دغدغه بودند. چقدر از رسالت های اصلی انسانی دور بودند. و این نشون میده که جین آستین چقدر نویسنده قدرتمندیه که تونسته به بهترین شکل به هدفش برسه.
خوندن اون توضیحات و نگاه کردن به این دوتا کتاب با یک عینک خوشبینانه باعث شد تقریبا به این نویسنده علاقمند بشم و بخوام باقی آثارش رو هم بخونم. 
این کتاب به نظر من طنز خیلی بیشتری از اِما داشت و من جاهای طنزش رو خیلی دوست داشتم.
احساسات شخصیت‌های کتاب مخصوصا ماریان خیلی خوب توصیف شده بود و من واقعا میتونستم درکشون کنم.
چقدر بده که یک انسان افراطی باشیم و نتونیم توازن رو بین احساسات و عقلمون به وجود بیاریم. افراطی بودن در عقل یا احساس اول از همه به خودمون و در خیلی از موارد به اطرافیانمون آسیب‌های سنگین و گاهی جبران ناپذیر میزنه، هرچند رعایت اعتدال واقعا کار سختیه. 
بین امتیاز سه و چهار شک دارم ولی برای اینکه بی انصافی‌م راجع به اِما رو جبران کنم بهش چهار میدم اما در مجموع حس میکنم 3.5 بهترین امتیاز باشه براش.

در آخر باید اینو بگم که لوسی استیل خیلیییییی آدم بی‌شعور رو مخی بود ازش متنفرممممممم.
        

0

        خیلی خب بالاخره بعد چند تا فانتزی یه کتاب کلاسیک خوندم از جین آستین . اکثرا کتاب های این نویسنده رو توی تابستون میخونم و شاید دلیلش این باشه حس و حال تابستون میده بهم، نمیدونم چرا. شاید چون که نورثنگر ابی رو توی تابستون پارسال خوندم،کلاسیک های جین آستین بهم حس و حال تعطیلات تابستان رو میدن .
راستی این رو هم بگم که این کتاب رو خودم ندارم و از کتابخونه قرض گرفتم و کتابدار بهم گفتن این کتاب مناسب سن و سال شما نیست 🙂😂😂(حالا سنم بماند)
خیلی خب ، اول از همه بگم کتاب عقل و احساس رو با ترجمه ی رضا رضایی خوندم که خب ترجمه ی خوبی بود و راجع به ترجمه های دیگه ش اطلاعاتی ندارم .
کتاب داستان خانواده ی دشوود رو روایت می کنه که بعد مرگ پدر خانواده شرایط خانواده کلا عوض میشه و جان دشوود،پسر همسر سابق آقای دشوود وارث خونه و املاک و ثروت پدرش میشه . با همسرش،فانی و پسرش توی اون خونه ای که خانواده ی پدرش زندگی میکردن ساکن میشن .بعد یه مدتی خواهر جان ،الینور  عاشق برادر فانی ، ادوارد میشه .ولی در همون حال وقتی فانی میفهمه خیلی بدرفتاری میکنه با مادر خونده ی همسرش و خواهر شوهرش و خلاصه که خانواده ی آقای دشوود بعد یه مدتی یه خونه ی خوب پیدا میکنن و میرن و زندگی خونواده ی آقای دشوود عوض میشه. الینور ، ماریان ، مارگرت دشوود و خانم دشوود که مادرشون بوده به یه جایی به اسم برتن میرن که متعلق به یکی از آشنایانشون بوده و زندگی شون کلا از این رو به اون رو میشه .
 داستان ریتمی داره که امکان داره خواننده خسته بشه و فقط خواننده ای که به کتاب های کلاسیک و قلم جین آستین علاقه داشته باشه می‌تونه رمان رو بخونه . البته نه اینکه ژانر مورد علاقه و ... کلاسیک باشه ، ولی این ریتم آروم آروم و تفاوت های رمان با رمان های امروزی توی ذوق خواننده های عادی ای که به خاطر سرگرمی میرن سمتش میزنه. 
کتاب کلا سه تا بخش داره که اگه تا بخش اول صبر کنید، اتفاقاتی میفته که واقعا باعث هیجانتون میشه .یعنی با وجود ریتم آروم اتفاقاتی میفته که اگه صبور باشید میتونه جذبتون بکنه تا آخر داستان. 
شخصیت ها خوب پردازش شده بودن غیر ادوارد و ویلوبی. ویلوبی خودش هم نمیدونست میخواد چیکار بکنه و واقعا یه شخصیت سردرگم خودخواه بود از نظرم. ادوارد هم همین طور . اون هم نمیدونست هدفش چیه و میخواد چه کار بکنه!
به نظرم شخصیت خانم جنینگز شبیه شخصیت ریچل لیند در آنه شرلی بود، هردوشون زبون تند و تیز داشتن ولی در عین حال صلاح شخصیت های اصلی رو میخواستن .
شخصیت های دوشیزه استیل ها ... خدایی خیلی حرص درار بودن .دوتا زن چاپلوس که با خودشیرینی و دهن لقی بین بقیه جایگاه پیدا میکردن . 
(از اینجا به بعد داستان لو خواهد رفت )🚫🚫
پایان بندی خیلی پایان بندی رویایی و خوش و خرمی بود که واقعا خنده م گرفته بود . شخصیت ها انقدر رویایی و قشنگ به هم برسن ؟!قابل پیش بینی نبود پایان ولی خب باز هم خوشم نیومد از اینکه پایان یه جوری بود انگار نویسنده ماریان و الینور رو فقط برای ازدواجشون در پایان داستان خلق کرده .حرص دراره که توی بیشتر رمان های این نویسنده ،انگار شخصیت ها فقط روند داستان رو طی میکنن و سختی میکشن که چی ؟ شخصیت مرد بار ها بهشون خیانت کنه آخرش هم بیاد بگه من دوستت دارم بیا ازدواج کنیم و اون هم بگه باشه.درسته که الینور ، ادوارد رو دوست داشت ، ولی با توجه به اینکه این شخصیت بیشتر به عقل بها میداد تا قلبش، خیلی عجیب بود که خیلی راحت در پایان با هم ازدواج کردن و خوش و خرم رفتن سر زندگی شون. از یه طرف اینجا قدرت عشق الینور به ادوارد رو نشون میده و از اون طرف این روند کلیشه ای داستان های جین آستین که همه ته داستان به هم میرسن . ولی خلاصه که کارهای ادوارد از نظر من خواننده اصلا جای بخششی نداشت!ولی خب اینکه نویسنده ۱۰۰،۲۰۰ سال پیش زندگی میکرده هم بی تاثیر در روند داستان و شخصیت پردازی و پایان بندی نیست. 
ولی داستان پیام خاصی نداره و فقط برای گذران وقت خوبه . به نظرم اگر نویسنده ش جین آستین نبود هیچ کس نیم نگاهی هم بهش نمی انداخت . اکثرا مردم بیشتر به نویسنده توجه میکنن تا محتوا!
ولی خب از خوندنش تجربه ی خوبی داشتم و در کل ارزش خوندن رو داشت ، برای یه بار .

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

15