فاطمه اصغرزاده

فاطمه اصغرزاده

@fateme_asg

150 دنبال شده

127 دنبال کننده

یادداشت‌ها

نمایش همه
        " عشق کلید واژهٔ بندهاست_ مفهومی که زیر سوال می رود، بازتعریف می شود، پس زده می شود، عزیز می شود، بدنام می شود. 
یک جا واندا می گوید: (عشق فقط ظرفی است که همه چیز را توش می چپانیم)
در اصل محفظه ای، ظرفی تو خالیست برای توجیه رفتارها و انتخاب های ما. مفهومی که تسکین مان می دهد و معمولا فریبمان هم می دهد.

مضامین چندگانه این کتاب لایه لایه است. تاملاتی است در مورد پیری، گذر زمان، ضعف نفس و تنهایی.
در مورد گونه های متفاوت وراثت: مالی، ژنتیکی، احساسی‌.
داستانی است در مورد زندگی مشترک، زایش، پدری کردن و مادری کردن. دربارهٔ عشق..."
جومپا لاهیری


خوندن کتاب رو به همه پیشنهاد میکنم.. کتاب از چند فصل تشکیل شده و شروع کتاب با نامه های یه خانم خطاب به همسرش شروع میشه که خونه رو ترک کرده.. موضوع موضوع خیانته، موضوع عشقه، موضوع وفاداری و احساسات، موضوع زندگی های به هم گره خورده.. و نکته مثبت کتاب اینه که یک جانبه نیست و از زبان همه اعضای خانواده داستان بیان میشه و در واقع کتاب این موضوعات رو از چند زاویه دید بررسی میکنه.. و نقطه قوت کتاب اینه که به هیچ عنوان جانب دارانه به بررسی این مفاهیم نمیپردازه و اونهارو به خوب و بد صرف محدود نمیکنه.. بلکه از چند منظر بهشون نگاه میکنه و ذهن خواننده رو درگیر میکنه..

تعریف جومپا لاهیری از این کتاب که اخر کتاب اومده واقعا عالی بود..

 اسم کتاب و تصویر ورژن اصلی کتاب که کفش های مردی هست که به هم گره خوردن فوق العاده بود به نظر من🫠
      

16

        زندگی داستانی است لبریز از خشم و هیاهو، 
که از زبان ابلهی حکایت می شود،
و معنای آن هیچ است.
(نمایشنامه مکبث_ شکسپیر)

رمان خشم و هیاهو معروف ترین اثر ویلیام فاکنر، یکی از بنیان گذاران  روش جریان سیال ذهن  هست.. تو این کتاب نویسنده داستان زندگی خانواده کامپسون رو تو چهار فصل و هر فصل از زبان یکی از اعضای خانواده روایت میکنه..
داستان اول از زبان بنجامین روایت میشه که ظاهرا دچار معلولیت های ذهنی و جسمی هست( البته این برداشت منه و بنجامین تو کتاب دیوانه معرفی شده🫠💔).
همین فصل اول سخت ترین فصل کتاب و به نظر من بهترین فصل کتابه و واقعا سبک سال ذهن کاملا  متناسب شخصیت هست و به نظرم این سطح از درک نویسنده از شرایط فردی مثل بنجی به شدت قابل تحسین هست و واقعا توصیفاتی که تو این فصل از کتاب اورده شدن بی نظیرن.. 
فصل دوم کتاب از زبان یکی دیگه از پسرا به نام کونتین هست که میشه گفت شاید شخصیت اصلی کتاب همین شخصیت هست.. 
 
فصل به فصل وارد دنیای ذهنی افراد این خانواده می شیم و با داستانشون اشنا میشیم..
 ولی باید دقت کنین که خوندن این کتاب اصلا اسون نیست.. هم به دلیل پرش زمانی و شخصیت ها هم مشابهت اسامی تو داستان و اینکه کتاب تقریبا خالی از علایم نگارشی هست و طوری نوشته شده که احساسات شخصیت ها از خود داستان برداشت نمیشه و اینکه با چه احساسی بیان میشن جمله ها یا اینکه کاملا بدون احساسند به خود خواننده بیشتر برمیگرده که چطور برداشت کنه.. 
      

9

        ..در باب یکم شهریور ۴۰۳..
روزی که قدم در این مسیر سخت گذاشتیم، گویی با همان یک قدمِ اول  وارد دنیایی جدید و متفاوت شدیم..
 دنیایی که از مسیری پر از فراز و نشیب، پر از خوشی و ناخوشی، پر از امید و ناامیدی، می گذشت..
دنیایی که قدم نهادن به آن ارمغان هایی هم به همراه داشت..
ارمغانی از جنس امید و آرزو
ارمغانی از جنس رشد و آگاهی
ارمغانی از جنس ترس و اضطراب
ارمغانی از جنس مرگ و زندگی
در هر گذر از پیچ و خم این مسیر با دغدغه ها و ترس ها و مسئولیت ها و استرس هایی مواجه شدیم و ادامه مسیر هم دو چندان سخت تر خواهد بود..

اما این مسیر زیبایی هایی هم داشت و خواهد داشت. مگر نه؟؟

 این چند خط رو نوشتم برای خودم  تا بماند به یادگار برای آینده تا یاد آوری  باشه برام که روزی در اوایل این مسیر و در استانه ورود به دوره جدیدی بودم و هزاران هزار فکر و دغدغه داشتم.. 

و اما در مورد کتاب
در ستایش قلم بولگاکف در این کتاب چه جمله ای حق مطلب رو ادا میکنه؟ نمیدانم‌...
تک تک جملات این کتاب انگار که نه در سال ۱۹۱۷ بیان شده بلکه همین الان جریان داشته باشه.. تمام دغدغه ها و ترس هایی که بولگاکف در اون دوره داشت چقدر از ته دل قابل درکن و چقدر آشنان( و اشنا خواهند بود چند سال بعد که ما هم دقیقا در جایی خواهیم بود که او بود) 
در همه داستان های این کتاب  که از تجربیات زندگی واقعی بولگاکوف و دو سال اول طبابتش نوشته شده، علم و مهارت و توانایی مدیریتِ  شرایط و قلم بولگاکوف  بسیار بسیار برای من تحسین برانگیز بود. و البته داستان اخر هم که در مورد اعتیاد به مورفین بود بسیار متاثر کننده..
کتاب رو به همه دانشجویان این رشته بخصوص دوستانی که طرح میرن به شدت پیشنهاد میکنم.. و البته برای آشنایی با زندگی بولگاکوف هم کتاب خیلی خوبیه..

      

56

        ..اولین رمان تاریخ انگلیس
نقطه عطف ادبیات انگلیس..
در مورد داستان: 
رابینسون کروزو نوجوانی بلند پرواز و با رویای دریانوردی و کشف سرزمین های جدید هست که در خانواده ای متوسط و مذهبی به دنیا اومده که پدر و مادر سعی میکنند این رویای خطرناک رو از سر رابینسون بیرون کنن.. ولی رابینسون برخلاف نصیحت والدینش عمل میکنه و یه روز بدون خبر دادن بهشون راهی دریا میشه و در ادامه داستان میبینیم که دریا چه سرنوشتی برای رابینسون رقم میزنه.. 

در مورد نویسنده: 
دنیل دفو در سال ۱۶۶۰ در جامعه مذهبی انگلستان به دنیا میاد و با گذر سال ها شاهد بلایای طبیعی و وقایع سیاسی اجتماعی و از همه مهم تر تغییرات مذهبی سیاسی جامعه خودش میشه.. و همزمان با دوره رشد شغلیش در زمینه تجارت وارد جبهه های مذهبی سیاسی هم میشه و مخالفتش رو با جریان یکسان سازی تعلیمات مسیحیت و تحمیل عقاید از طرف ‌پادشاهان وقت، اعلام میکنه.. و بعد ها نفوذ سیاسیش خیلی بیشتر میشه تا اینکه به دلایل سیاسی و جاسوسی سفرهایی رو به سرتاسر انگلستان شروع میکنه که در اولین کتاب خودش (رابینسون کروزو) از تجربیات این سفرها به وفور یاد کرده.. 

در مورد کتاب: 
دنیل دفو داستان این کتاب رو از ماجرای واقعی زندگی الکساندر سرکلرک الهام گرفته و با تجربیات و عقاید خودش ترکیب کرده به نحوی که در بخش هایی از کتاب دفو سعی میکنه مخاطب رو به ارتباط با خدا و توکل و امید در هر شرایطی ترغیب کنه.. 
مورد بعدی مهم در این کتاب شخصیت رابینسون کروزو هست که تقریبا شخصیت دنیل دفو هم در اون بازتاب پیدا کرده.. رابینسون در این داستان تاجر هست و تا اخر هم با ذهنیت یک تاجر باقی میمونه.. به نظر من رابینسون کروزو تک بعدی هست و اومدن مذهب و توکل به زندگیش تاثیری روی تک بعدی بودن اون نداره.. رابینسون کروزو نماد بارز یه شخصیت استعمارگر و خودخواهه و  مالکیت طلبی خودخواهانه نسبت به جغرافیا و انسان ها کاملا توی شخصیتش مشهوده.. این ویژگی ها به قدری پر رنگه توی داستان که بُعد مذهبی رابینسون رو هم خودخواهانه و تک بعدی کرده تا حدودی‌.. البته باید موقع خوندن داستان به زندگینامه دفو و با توجه به نفوذ سیاسی که داشت، به تفکر غالب  سیاسی سیاستمداران اون دوره زمانی هم توجه کرد که توی شخصیت رابینسون جلوه هایی از خودش رو بازتاب میده.‌. 
البته ویژگی های مثبتی هم در شخصیت رابینسون بود مثل ازادی خواهی، نترس بودن، روحیه سازندگی، شروع دوباره و دوباره و دست نکشیدن از رویا.. 

و در اخر باید بگم که 
من نسخه کامل کتاب رو با ترجمه مرجان رضایی و نشر مرکز خوندم و باید بگم که اگر دوست دارین کتاب رو بخونین توجه داشته باشید که جزییات اضافه کتاب در طول داستان خیلی زیاده بخصوص در قسمت های تهیه ابزار.. جزییات زیاد هم میتونه خسته کننده باشه براتون و یا از طرفی ممکنه بعضی ها از این جزییات خوششون بیاد.‌ به نظر من داستان بیشتر ممکنه برای نوجوون ها جالب باشه.. ولی برای خود من خوندن این کتاب در کنار خوندن زندگی نامه دنیل دفو تجربه جالبی بود.. در مورد خوندن نسخه های خلاصه هم اطلاعی ندارم که چه میزان از داستان حذف شده..
      

21

3

        اولین رمان جنایی که خوندم💙🦋
اول یکم در مورد داستان..
 شروع کتاب با یک نامه شروع میشه که خطاب به جیک شش ساله نوشته شده و اخر این متن این جمله هست: 
(آسون نیست، اما باید با یه عذر خواهی شروع کنم، چون در طول تمام این سال ها، بهت میگفتم چیزی به نام هیولا وجود خارجی نداره.
متاسفم که دروغ گفتم.)
و بعد داستان اصلی با گم شدن یه پسر بچه شش ساله به اسم نیل اسپنسر شروع میشه و بعد از ورود پلیس به ماجرا معلوم میشه روش دزدیده شدن این پسر خیلی شبیه یه پرونده هست که بیست سال پیش بسته شده.. ولی الان چرا بعد بیست سال این اتفاقا داره تکرار میشه و توسط چه کسی؟؟

در مورد کتاب..
کتاب توسط یه نویسنده ناشناس با نام مستعار الکس نورث نوشته شده (که فکر میکنم این اسم از یه اهنگساز امریکایی الهام گرفته شده احتمالا) و اولین کتاب این نویسنده هم بوده..
متن کتاب به نظر من خیلی منسجم و پیوسته نوشته شده بود و داستان پردازی خیلی خوب و بهتر ازون شخصیت پردازی فوق العاده ای داشت و کتاب به زیبایی هر چه تمام تر به پیش زمینه روان شناختی وقایع و به خصوص شخصیت ها و ارتباط ها پرداخته بود.. کتاب تا حدودی هیجانی هست ولی نه خیلی زیاد و یه نکته خیلی قوی داشت این کتاب که این بود که پیش زمینه همه اتفاقات بیان شده بود و در نهایت هیچ معمایی نموند و همه چیز دلیل منطقی و روانشناختی خودشو داشت و هر چند روند کلی داستان تا حدودی قابل پیش بینی بود ولی همین بُعد روانشناختی، جذابیت داستان رو چندین برابر کرده بود.. و اینکه الکس نورث واقعا هیچ سوالی رو بدون جواب نمیذاشت توی داستان..
شاید اگه کتاب رو صرفا از نظر معمایی یا هیجانی بودن قضاوت کنین کتاب در حد متوسط باشه ولی اگه از نظر روانشناسی جنایی بررسی کنین واقعا کتاب خوبی بود و توی این کتاب به خیلی از موضوعات مهمی پرداخته شده مثل
_روابط والدین با فرزنداشون و افکار و احساساتی که نسبت به هم دیگه دارن و برداشت دو طرف از رفتار همدیگه
_کنار اومدن با غم  فقدان و افسردگی که بعدش پیش میاد
_موضوع ترس همیشگی والدین نسبت به دزدیده شدن بچه ها
واکنش های مختلف مردم نسبت به یه اتفاق یا جنایت
_واکنش مردم نسبت به اتفاقایی که میفته و اینکه چقد راحت مردم انگشت اتهام رو علاوه بر شخصی که باعث اون اتفاق بوده، به سمت افرادی که اون اتفاق براشون افتاده هم میگیرن و حتی گاهی بیشتر از مقصر اصلی اون افراد رو مقصر میدونن مثل واکنش مردم نسبت به پدر و مادر نیل
_تاثیر اعتیاد روی زندگی افراد و خانواده هاشون
_و مهم تر از همه واکنش بچه ها نسبت به اتفاقات تلخ زندگیشون
که به نظرم همه این هارو خیلی خوب توی داستان جا داده بود

و در نهایت باید بگم که این کتاب اولین کتاب ژانر جنایی بود که من خوندم و خیلی خیلی عالی بود به نظر من و خوندنش رو اگه به ژانر جنایی یا روان شناسی شخصیت ها علاقه داشته باشید پیشنهاد میکنم💙


      

30

        چند ماه پیش کتاب رو به صورت صوتی با صدای اقای ارمان سلطان زاده گوش دادم.. اون موقع بیشتر به خاطر خوانش کتاب ادامه دادم و میتونم بگم با خود کتاب چندان ارتباط نمیگرفتم.. صحنه های فوق خشن افراطی یا وحشی گری های گونه انسانی که به شکل فوق وحشیانه ترسیم شده بود در کتاب شاید باعث شده بود که این فکر رو داشته باشم راجبش.. یا اینکه شاید فکر میکردم فلسفه ای که در عمق داستان هست به زمان خود ولتر بیشتر مربوط باشه یا اینکه شاید خود من مفهومی که ولتر میخواست برسونه رو اونطور که خودش میخواسته در زمان خوندن کتاب متوجه نشدم.‌.
گذشت و گذشت تا اینکه متوجه شدم تاثیر این کتاب روی ذهن من از چیزی که فکر میکردم بیشتر و بیشتر بوده و متوجه شدم طی این چند ماهی که از خواندن کتاب میگذره ذهن من گاهی در شرایط مختلف صحنه هایی از کتاب یا کلیاتی از کتاب رو به خاطر میاره و مرور میکنه.‌. به خصوص پایان بندی کتاب و قسمت کار در زمین.. به خصوص جلسه ای که با پادشاهانی که پادشاه نشدند بود.. به خصوص سرزمینی که همه جا پر از طلا بود و همه مردم خانه هاشان پر از طلا و جواهرات بود.. به خصوص صحنه هایی که حاوی قتل و شکنجه ها و تجاوز ها بود.‌. مثل اینکه بیشتر قسمت های کتاب در ذهنم حک شده در حالی که انتظار داشتم کل داستانش رو به فراموشی بسپارم..
قبلا فکر میکردم این کتاب صرفا برای افرادی مناسب هست که سیر فلسفه در گذشته رو مطالعه میفرمایند یا سیر خاصی در مطالعه دارند ولی الان خوندنش رو به همه پیشنهاد میکنم به جز افرادی که با صحنه های فوق خشن اوکی نیستند. ولی باز هم میگم ممکنه تفکر و فلسفه ای که در کتاب بهش پرداخته شده برای همه جذبه نداشته باشه..
      

31

        "کیست که دوستی یا آشنایی نداشته باشد که در اثر بیماری مزمن، یا زوال تدریجی، به اتاقی محدود نشده باشد... کسی که تا دیروز از جمله با نشاط ترین ها و محبوب ترین ها در میان حلقه ای بزرگ و شاد بود، اما اکنون، به واسطه بیماری، برای کوچک ترین همدردی ها و سرگرمی هایش به دیدار های فرشته وار چند دوست مهربان وابسته نباشد..."
کتاب تجربه زیسته الیزابت تووا بایلی از دوران نقاهت یک بیماری ویروسی که عوارض سنگینی به جای گذاشته و دو دهه او را زمین گیر کرده می باشد.. که در طی این دوره یک روز دوستش حلزونی پیدا میکند و پیش او میبرد و در ادامه این حلزون نگری های یکساله به بهبود نسبی عوارض بیماری و افزایش امید به زندگی او منجر می شود...
در واقع " صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی سفر تماشایی بقا و انعطاف پذیری است و نشان می دهد که چگونه بخش کوچکی از دنیای طبیعت می تواند وجود انسانی خود ما را روشن کند."

کتاب سیر داستانی خوبی داره ولی چون بیشتر به توضیحات در مورد زندگی حلزون ها پرداخته شاید از حوصله بیشتر افراد خارج باشه.. 
      

12

باشگاه‌ها

نمایش همه

📚باشگاه فیلتاب📽

69 عضو

روانی: رمان، فیلم نامه، تحلیل متنی

دورۀ فعال

ال‌کلاسیکو پلاس +

37 عضو

باریس گادونوف

دورۀ فعال

باشگاه ال‌کلاسیکو

491 عضو

نورثنگرابی

دورۀ فعال

فعالیت‌ها

کلیدر (دوره ۵جلدی)
          هرگز فکر نمی‌کردم کتابی در ده جلد اینطوری بتونه قلبم رو لمس کنه و برای همیشه یکی از بهترین کتابهایی بشه که تا حالا خوانده‌ام و در آینده خواهم خواند.
درون‌مایه‌ی کلیدر در یک جمله طغیان بر علیه ظلم و فقره و ستاره‌ی کتاب گلمحمد کلمیشی. داستان کتاب با مارال شروع میشه و توضیح اینکه چرا با خانواده‌ی پدری ارتباطی نداره و حالا که پدرش زندانه، مجبوره به دامان خانواده‌ی پدری پناه ببره، به دامان عمه‌ش، بلقیس. از اینجاست که خانواده‌ی کلمیشی وارد داستان میشن. خانواده دوران سختی رو میگذرونه، آسمان خست به خرج داده و کشت دیم محصولی نداشته، چراگاه‌ها خشک‌اند و گله‌ها در معرض مریضی و مرگ. در همین حوالی گل‌محمد دومین پسر بلقیس وارد ماجرایی با خان چارگوشلی میشه و نادعلی چارگوشلی هم وارد این داستان جذاب میشه. در ادامه با ماجراهایی گل‌محمد و برادران و خان‌عمو مجبور میشن قیام کنند و به نوعی به یاغی تبدیل میشن. یاغی‌هایی که با خوانین و ارباب‌ها ناسازگارند. توضیح بیشتر راجع به داستان احتمالاً موجب لو رفتن و اسپویل میشه پس همینجا داستان کتاب رو رها میکنم. نقطه‌ی مثبت کتاب نثر روان و شعرگونه‌ی کتاب به علاوه‌ی توصیفات فوق‌العاده جذاب از حالات و انسانها و طبیعته. بسیاری از دیالوگ‌های کتاب حرف داره و مشخصه که پشتش فکر زیادی بوده. صحنه‌های احساسی کتاب خیلی دلنشین نوشته شده و گاها توانایی در آوردن اشک رو داره. شخصیت پردازی کتاب به نظر من خیلی خوبه و کاملاً میشه با شخصیت‌ها ارتباط برقرار کرد، بعضی وقتا دوستشون داشت، از دستشون عصبانی شد و حرص خورد و شاید حتی متنفر شد. من در خودم نمی‌بینم که نکته‌ی منفی راجع به این کتاب بگم، واقعاً لذت بردم از خوندن این کتاب، واقعاً. یکی دوتا پاراگراف از کتاب برای یادگاری می‌نویسم اینجا

شیرو، چون سایه‌ی خود، خاموش بود. و مثل نفس خود آرام بود. و مثل خود تنها بود، تنهایی و بیابان. سایه‌ی بلند و کشیده‌ی شیرو، پیشاپیش او بر خاک می‌خزید و می‌رفت. خود، نشست کرده در خموشی پیرامون، به دنبال سایه‌اش قدم برمی‌داشت. سنگی بر کف رود، نیمی فرونشسته در زمین و نیمی به زیر روندگی بی‌قرار آب. سنگ آرام و آب بی آرام. شیرو بر ته زندگانی نشست کرده بود و آنچه بر او می‌گذشت، موج موج چند نواخت و صد آهنگ بود. بار سنگین و گذار تکانش نمی‌داد، از جا برنمی‌جنباندش، اما، راست اینکه، او را می‌سایاند.


بابام، غریب است. آدم غریب هم هر روز یک‌بار، و هر سال یک‌بار، دلش می‌گیرد. غروب و عید.


ملت را نباید متکی به هیجان و جنجال بار آورد. اساس فکر مردم باید تغییر کند. تا چنین کاری انجام نشود، مردم ماده‌ی خام هستند که برای مدتی، به هر شکلی می‌شود درشان آورد. مثل خمیرند. هر کسی، هر دستی، هر قدرتی می‌تواند شکل دلخواه خودش را از آنها بسازد. اما برای اینکه مردم بتوانند خودشان، خود را به هر شکلی که می‌خواهند بسازند، باید خودشان صاحب فکر بشوند. فکری که منافع همه‌ی مردم را بتواند جوابگو باشد. در غیر این صورت، امروز به حرف‌های آقای فرهود گوش می‌دهند و هورا می‌کشند، فردا به حرف‌های یک نفر دیگر. و این زبان نرم، به هر راهی می‌تواند بچرخد. عیب این جور حرف زدن‌ها، همان‌ست که حسنش شمرده می‌شود. مردم جوری بار آمده‌اند که خیال می‌کنند همین فردا حکومت را به دست می‌گیرند. گیوه‌دوزی دیدم که می‌گفت تا آخر امسال خانه‌ی فلان تاجر مال من می‌شود. تخت‌کشی را دیدم که دندان‌هایش را برای درشکه و قالیچه‌های آقای بهمان تیز کرده بود. آیا ما مردم را کودک فرض کرده‌ایم که باید با نان شیرینی فریبش داد؟ چرا نباید حقیقت را به مردم گفت؟ چرا نباید چشم و گوش آنها را برای نظاره‌ی خون و شنیدن ضجه آماده کرد؟ چون میدان خالی است، ما هم باید برقصیم؟ آن هم با حرف و حرف و حرف؟ پسان فردا که آن تخت‌کش و گیوه‌دوز صدای گلوله را بشنوند و خون داغ امثال خودشان را روی سنگ‌فرش ببینند، آیا حق ندارند که دست و پای خودشان را گم کنند؟ آیا حق ندارند بگویند که ما برای کشته شدن آماده نشده بودیم؟ آیا باز هم به امید خانه‌ی فلان تاجر و درشکه‌ی فلان ارباب در سنگر می‌مانند؟ نه! چون خانه و درشکه هرچقدر بیرزند، هم قیمت خون نیستند
        

31

عشق در زمان وبا
          یکی از زیباترین و متفاوت ترین کتاب‌های عاشقانه بود که خوندم و انتظارات منو کاملا از یک رمان عاشقانه برآورده کرد. به نظرم رمان عاشقانه ی کمی تو دنیا وجود داره که انقد زیبا و واقعی باشه یا حداقل من کم خوندم.
همیشه می‌ترسیدم سمت کتابای مارکز برم به خاطر تعدد اسامی ولی این کتاب اینطوری نبود و تبدیل شد به اولین اثری که از مارکز خوندم.
عشقی که وجود داشت عمیق و قابل ستایش بود.
البته من نمیتونم فلورنتینو آریسا (شخصیت مرد کتاب) رو کاملا دوست داشته باشم چون قطعا با تعدد روابطش موافق نبودم ولی به نظرم مارکز کاملا تو شخصیت پردازی ها موفق عمل کرده و سعی کرده خلق و خو های متفاوت یک انسان رو دقیق نشون بده و تلاش نکرده انسانها رو مطلقا سیاه یا سفید نشون بده
شخصیت فلورنتینو آریسا نمونه ای بود از فراز و فرود شخصیت یک انسان و با وجود بی قیدی ای که داشت و با وجود ترومای وحشتناک طرد شدن از طرف پدر و جامعه کاملا می‌شد تنهایی عمیق و نیاز به عشق و محبتش رو حس کرد.
تو قسمتی از کتاب گفته شده بود که خودش کسی بوده که اول زنها رو ترک می‌کرده و نمی‌تونسته تحمل کنه که زنی اول اونو ترک کنه که این خودش نشون دهنده ی طرحواره ی رها شدگی تو وجود این شخصه (به نظر من)
فلورنتینو آریسا برای فرار از رنج رو آورده بود به این کار که بیشتر نوعی خودکشی روانی محسوب می‌شد تا انکار اون رنج.
فرمینا داسا(شخصیت زن کتاب) هم وجودش پر بود از خشم و نفرت چون تو جامعه ای زندگی کرده بود که احساساتش رو جدی نگرفته بودن و طی این سالها خشمش رو فرو خورده بود. خانواده و جامعه بهش القا کرده بود که زن خوب زنیه که کدبانو و توسری خور باشه. 
درباره ی زن مردها تصمیم می‌گرفتن و عشق خصوصا تو زمان پیری تهوع آور محسوب می‌شد.
برای همسرش پایداری رابطه مهم‌تر از عشق بود.
همچنین پیچیدگی‌های زندگی مشترک تو این کتاب به خوبی نشون داده شده بود و البته که میشه خیلی بیشتر از اینا تو داستان ریز شد و عمیق تر بهش فکر کرد.
        

36