معرفی کتاب سنگی بر گوری اثر جلال آل احمد

سنگی بر گوری

سنگی بر گوری

جلال آل احمد و 2 نفر دیگر
3.7
178 نفر |
59 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

315

خواهم خواند

52

ناشر
فردوس
شابک
9789643202668
تعداد صفحات
96
تاریخ انتشار
1393/5/15

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        این کتاب کم حجم به نوشته آل احمد شامل شش فصل است و توصیفی جذاب از ماجرای تک گویی راوی، جلال، و همسرش، سیمین دانشور، درباره عدم توانایی آنها در صاحب فرزند شدن دارد. من با هیجان بسیار برای خواندن این کتاب آمادهام، زیرا مسئله تولد فرزند برای بسیاری از افراد یک مسئله مهم و حساس است و من مشتاق هستم تا بدانم که چگونه جلال و سیمین با این مشکل مواجه شدهاند و چه راههایی را برای حل آن تلاش کردهاند.شروع کتاب با جمله "هر آدمی سنگی است بر گور پدرش" بسیار جذاب است و فضای معنوی و احساسی را به خواننده القا میکند. این جمله نشان از ارتباط عمیق جلال با گذشته و خانوادهاش دارد و نقطه شروعی استوار برای راوی برای شروع داستان خود است. من نمیتوانم صبر کنم تا ببینم که این جمله چگونه به داستان اضافه خواهد شد و چطور رابطه جلال با پدرش در طول داستان تحت تأثیر قرار خواهد گرفت.باورهای خرافی قدیمی و روشهای پزشکی، دو عامل مهم در تلاش جلال و سیمین برای فرزند دار شدن هستند. من همیشه به علاقهمند به فرصت های کتاب هستم که در مورد باورهای خرافی قدیمی و روش های درمانی سنتی صحبت کنند. من در خواندن درباره تجربیات جلال و سیمین در آزمودن این روش ها بسیار متحمس هستم. آیا آنها به نتایج مطلوب دست پیدا کردهاند؟ آیا روشهای خرافی قدیمی معتبر هستند یا نه؟
      

یادداشت‌ها

          این کتاب قصه کشمکش درونی و نمود بیرونی نویسنده در مواجهه با مساله بچه‌دار نشدن خودش و همسرشه. گاهی خواستن تا مرز جنون و گاهی بی‌خیالی مطلق. یه‌جورایی بدون حد وسط. ولی اونچه کتاب رو متمایز کرده موضوعش نیست، ادبیاتشه؛ صریح، تند، صادقانه و گاهی رکیک‏. در واقع انگار ما بیش ازین‌که مشغول خوندن قلم نویسنده باشیم مشغول شنیدن صدای ضمیر ناخودآگاهش هستیم. 
یکم فراتر بخوایم نگاه کنیم میشه موضوع اصلی کتاب رو با هر موضوع دلخواه دیگه ای عوض کنیم و ببینیم چه مخالفت‌ها و موافقت‌هایی باهاش میاد. چه سرزنش‌ها و چه تشویق‌هایی. چه خواستن‌ها و چه پشیمون شدن‌هایی و کلی دوگانه تامل‌برانگیز دیگه میتونه باعث شه آدم ساعت‌ها به مسائل خرد و کلان زندگیش که تک برزخ شدن و نشدن گیرن فکر کنه و فکر کنه.


جلال تو "سنگی بر گوری" مضمونا درباره رفتار خودش (که بچه‌دار نمی‌شده) با بچه‌های اقوام میگه: 
بهشون محبت کنم و گرم باشم میگن حسرتشه؛
غر بزنم از شلوغی‌ و کاراشون میگن حسودیشه؛
بی‌اعتنا باشم میگن زورش گرفته؛
خلاصه هر رفتار عادی‌ای پیش بگیرم یه‌چیزی بهم می‌چسبونن.
خلاصه انگار یه "اسیرشدیم قشنگ" خاصی تو لحنش پیداست وسط کتاب:))


[و البته که این وضع همیشگی ماست تو زندگی
        

22

          یادمه دکتر خالقی (استاد اندیشه سیاسی دانشگاه تهران) یه روز تعریف کرد که یه دفعه از سیمین پرسیدم: «تو مگه سنگی بر گوری رو نخونده بودی؟! پس چه جوری بازم جلال رو دوست داشتی!» سیمین هم برگشت بهم گفت: «تو جلال رو ندیدی. نمیشد جلال رو ببینی و دوستش نداشته باشی...»
.
یادداشت برای دفعه دومی که خواندم:
جلال به بحرانی در زندگی‌اش خورده به نام عقیمی. در کشمکشی که در این جریان داشته جایی کارش به رابطه خارج از ازدواج می‌رسد و بالتبع سیمین میفهمد و جار و جنجالی. نمیدانم چه شد و چرا تصمیم می‌گیرد افکارش را روز کاغذ بیاورد. در واقع سعی میکند به نوعی خود را روانکاوی کند که عجیب است. عجیب‌تر نتیجه این روانکاوی است که گویی تمایلش به تعدد زوجات به این جا کشانده‌اش و عقیم بودن فقط بهانه‌ای برایش بوده. کشمکش درونی‌ای که جلال در فصل پنج آورده در عین حال که شاهکار، وحشتناک است. 
اینها همه به کنار، در عین ناباوری کتاب با مرگ تمام میشود! اصلا نسبتش را نمی‌فهمم. فکان الدنیا لم تکن و کأن الاخرة لم تزل؟!
آدم عجیبی است جلال.

دکتر طبیب‌زاده در جلسه‌ای این کتاب را با منظر روانکاوی فرویدی بررسی کرده. هر چند جای خدشه دارد ولی چیز جالبی درآمده. در کانالم اگر سرچ کنید «سنگی بر گوری» میآورد.
        

19

          بدون تعارف

یادداشتی بر کتاب « سنگی بر گوری» اثر جلال آل احمد 

کتاب سنگی بر گوری که می توانیم آن را بهترین جستار فارسی بدانیم روایتی است از تلاش جلال آل احمد برای رسیدن به آرزوی پدری.از همان ابتدا می رود سراغ موضوع اصلی، بی تعارف و بدون حاشیه:
ما بچه نداریم. من و سیمین.
و ماجرا شروع می شود. می بینیم چطور چنین موضوعی که شاید در زمانه ی خودش بیشتر از امروز محل بحث بوده تمام زندگی دو نفره ی آنها را تحت تاثیر قرار می دهد، البته به روایت تک نفره ی جلال. یک مونولوگ دور و درازِ دوستانه از افکار و خود خوری ها و جنگیدن های درون ذهن. انگار داری برای رفیقی از غم و غصه هایت حرف می زنی. می گویی من چه تلاش ها کرده ام و چه رنج ها برده ام اما بی نتیجه. از دعا و نذر و نیاز تا خرافات و تا علم پزشکی همه ی راه ها را رفته ام و دست خالی برگشته ام. 
حالا جلال فرهیخته از این مسیر می زند به دل تاریخ و سیاست و اجتماع. و خب مگر می شود انسان باشی و در جامعه زندگی کنی و بچه دار هم نشوی و آدمها باشند و بیایند و بروند و بگویند و این مهم هیچ اثری روی زندگی ات نداشته باشد. جلال هم مثل هر آدم معمولی دیگری دوست دارد پدر شود و برایش از هیچ کاری فروگذار نمی کند. 
نگاه تازه ی جلال به موضوع و نثر خلاق و روان اش پرده ها را کنار می زند تا بخشی شاید کوچک اما مهم، اگرچه در کتاب به غایت مهم است، از زندگی خصوصی جلال را ببینیم. جلال کتاب چندان با ادب نیست، از مذهب و روشن فکری هر دو را دارد و گاهی به تناقض می رسد، پر است از خشم و استیصال و از همین رو گاهی چیزهایی می گوید و حرف هایی می زند که مخاطب را میخکوب می کند. جلال آدمی است جسور، بی نهایت جسور. چون خودش را نمایان می کند. خود حقیقی اش را. چیزی که واقعا بوده. میگوید این منم. جلال حقیقی. نه جلالِ مدیر مدرسه، نه جلالِ غربزدگی. یک آدم معمولی با آرزوها و رویاهایی که هر آدمی می تواند داشته باشد، با همان فقدان ها و نرسیدن ها.
سنگی بر گوری نشان می دهد که جلال هم آدمی است مثل هزاران آدم دیگر.
و این همان چیزی است که جستار می خواهد بگوید. 
جستار که به زعم من نوشته ای است کاملا روانکاوانه می گردد و خودت را از درون خودت می کشد بیرون. یادت می دهد چطور از نو به خودت و مسئله ات نگاه کنی. نشانت می دهد چه کسی هستی. بدون سانسور و بی رودربایستی. جستار کارش این است که به تو بگوید نویسنده ها هم آدم هایی هستند شبیه به تو. با همان نقص ها، با همان اشتباهات، با همان تناقض ها. می گوید که تو تنها نیستی. اینجاست که می گویم نوشتن جستار کار آدم های جسور است. آدم هایی که توجهی به نقدها و قضاوت ها ندارند.  آدم هایی که انگار از بازی کردن نقش های تکراری و بی نقص خسته شده اند. میخواهند خودشان باشند و از تو هم می خواهند اگر می توانی این آدم تازه اما واقعی را بپذیری‌.
جستار آدم ها را با اشتباهات و خطاهاشان با تصمیمات درست و غلط شان، با هر چیزی که هستند می نشاند روبه رویت و می گوید : 
می توانی این آدم ها را دوست بداری.
        

14

          این کتاب گوشه‌ای از زندگی جلال آل احمد است. زندگی مردی که بی‌فرزند مانده و هر‌چه خود را به این در و آن در می‌زند نتیجه‌ای نمی‌گیرد. از دوا درمان‌های سنتی یا به قول جلال خانگی، مانند خوردن نطفه تخم‌مرغ خام به مدت چهل روز، جگر خام و چله بری و ... بگیر تا آزمایش و رفتن پیش این طبیب و آن طبیب در شهرها و حتی کشورهای دیگر.
این طور به نظر می‌رسد که جلال آل احمد در این کتاب گلایه‌های خود را آورده است. گلایه از اینکه چرا از بین این همه مردم او دچار مشکل شده است و نمی‌تواند بچه‌دار شود:
«پدرم سه برادر داشت و دو خواهر و مادرم در همین حدود. و آنوقت خود ما خواهر و برادرها. مادرم سیزده شکم زاییده که هشت‌تاشان مانده‌اند که ما باشیم. از این هشت تا یکی‌شان را سرطان بلعید – خواهرم را – که او هم بچه نداشت و یکی دیگر را سکته برد – برادر بزرگم را – که گرچه از زن اولش یک بچه داشت دوتا زن دیگر هم گرفت و طلاق داد ولی به هر صورت وقتی مرد همان یک بچه را داشت. اما دیگران هر‌کدام با بچه‌ها و نوه‌ها. مادرم فقط ندیده‌اش را ندیده. و آنوقت عموزاده‌ها و خاله‌زاده ها و نوه‌ها و نتیجه‌ها و زاد و رود ... یک ایل به تمام معنی. و در چنین جنگل مولایی ... سرنوشت آمده فقط یخه مرا گرفته...»
در جایی شکایت از این دارد که مردم چه‌ها که نمی‌گویند درباره‌شان وقتی که هربار با بچه‌ها رفتاری دارند. و گلایه‌های دیگر.
زبان کتاب عامیانه و خودمانی است. گویی که جلال، خود روبرو نشسته است و سخن می‌گوید، و انواع و اقسام کلمات و جمله‌ها را بیان می‌کند؛ نه اینکه کسی دارد کتاب می‌خواند.
در کل از سبک نوشتاری کتاب و صادق بودن نویسنده در بیان وقایع و افکار ذهنی‌اش خوشم آمد. این صداقت در اولین خط کتاب کاملاً مشهود است:
«ما بچه نداریم. من و سیمین. بسیار خوب. این یک واقعیت. اما آیا کار به همین جا ختم می‌شود؟»

امین پازوکی 1392/10/02
        

16

          .

این کتاب یکی از مهمترین کتب نوشته شده به فارسی در دوره معاصر است. فهم این کتاب ما را تا مرزهای لمس تجدد می برد. 

اول ویژگی آن شجاعت است. جلال نشان داده که هیچ رودربایستی با هیچ کس ندارد؛ نه تنها خودش، بلکه حتی سیمین. جلال جستوجر جقیقت است، و راوی دردهای خویش. حتی اینجا هم با شجاعت پا به میدان می گذارد، همچون گذشته. 

دوم ویژگی، صداقت است. جلال با همه صادق است حتی در افشای خود. صداقتی که آینه روزگارش ساخته. آنقدر با سمباده صداقت زنگار وجودش را جلا داده که به آینه روزگار خویش بدل شده است. او را باید در برابر مدعیانی قرار داد که از صداقت کیسشه دوخته اند و جز مکر در چنته ندارند. 

سوم خصیصه اعتراف است. سنت اعتراف میان ما وجود ندارد و حتی به نوعی مذموم است. برخلاف غربی ها که یکی از پایه های تمدنی ایشان محسوب می شود. اعتراف از مسیحیت تا دوره جدید شکل های گوناگونی یافته اما همیشه جزو اصول تمدن غربب بوده. حالا جلال در این کتاب دست به اعتراف زده؟ چرا؟ نه مسلمانان ما آن را جایز می شمارند و نه روشنفکران ما دست به آن زده اند. جلالی که جستجوگر راهی برای بازگشت به خویشتن است، او که از غرب زدگی گریزان است و پی سلوکی شرقی می گردد، با این اعتراف چه چیز را دنبال می کند؟ در زمانه ای که نه سنتی های ما، که متجددان هم از این سنت غربی رویگردانند، جلال با چه نیرویی چنین متن سنگینی برای اعتراف می نویسد؟ پی چیست؟ هنوز جواب این سوال را نیافته ام. این کتاب، یکی از نقاط مبهم تجدد ایرانی است. 

ویژگی های این کتاب زیاد است و به اندازه اهمیت آن، توجه بدان نشده. آخرینی که من می گویم، وزن جلال در فهم ایران جدید است. ایران نو را، به خصوص پس از دهه سی، نمی توان از جلال جدا کرد. تجدد ایرانی بدون او معنایی ندارد. حال او به نقطه ای رسیده که دست بگذارد بر «عقیم بودن» او نگران است که سنگی بر گوری نداشته باشد. عقیم بودن جلال، عقیم بودن فرد نیست. سنگی بر گوری را باید به عنوان عقیم بودن تجدد در ایران خواند. اگر این کتاب را درست بخوانیم، باید به فکر نگارش پاسخی به آن باشیم. جای کتاب «زایش» در ایران جدید خالی است. آیا ما هنوز عقیمیم؟ یا زایش را تجربه کرده ایم؟
        

2

          سنگی بر گوری واقعا کتاب عجیبیه. من از جلال تا قبل از این فقط مدیر مدرسه و چندتا داستان کوتاه رو خونده بودم. تصورم از جلال ، تصورم از قلمش و حتی شخصیتش، به واسطه همون ها شکل گرفته بود ولی این کتاب واقعا متفاوت بود. یک «خودگویی» یا مثلا «سخن با وجدان خود». و نه درباره ی هر موضوعی، بلکه درباره عقیم بودن جلال و مسأله اش با بچه دار شدن، موضوعی که حرف زدن ازش ـ و نوشتن ازش ـ اصلا چیز راحتی نیست، خصوصا که جلال تا این حجم بی پرده و حتی گاهی منفور خودشو جلوه کرده؛ یک «منِ به تمام معنا» با همه ی جنبه های خوب و بدِ «منِ انسانی».

این که هر جمله از جمله ی قبل متفاوت بود و تو اصلا حتی به لحاظ ساختاری ـچه برسه به لحاظ مفهومی ـ نمیتونستی پیش بینی کنی که جلال چی میخواد رو کنه. درواقع فکر میکنم خودش هم نمیدونسته چی میخواد رو کنه. بقول خودش «فقط نوشتم» و چقدر این نوشتن خوب بود. بماند که همون صفحات اول چطور با نیش تلخ نوشتارش میخکوب شدم و حتی بهم برخورد!

راستشو بگم وقتی کتاب تموم شد، حس میکردم من به جای جلال به واسطه ی نوشتن این «درهم‌ریختگی» آروم شدم. صفحات آخر قشنگ اون به آرامش و ثبات رسیدن جلال رو می‌تونستم از ته قلبم بفهمم.
خیلی این کتاب رو دوست داشتم. خیلی. و ممکنه دوباره برم سراغش.

پ.ن ۱: برای نویسندگی مبنا امتیازم نرسید برم دوره حرفه ای، فلذا یه نیمچه دوره گذاشتن برا امثال من که یسری تکلیف کمتر از دوره های اصلی انجام بدیم بلکه امتیاز خودمونو برسونیم به حرفه ای. یکی از تکالیف رونویسی بود. از چندتا نویسنده ی مشخص. یکی شون هم آقای جلال آل احمد. و منِ بی حوصله ی ناامید از پذیرفته نشدن در دوره ی حرفه ای؛ به کتابی رایگان از جلال در «طاقچه» بسنده کردم. بیشتر دلم میخواست از سر خودم باز کنم. ولی واقعا خوشحالم که بیش از نیمی از این کتاب رو رونویسی کردم.

پ.ن ۲: دعا کنین دیگه امتیازم برسه برای حرفه ای🫠
پ.ن ۳ (تقریبا یک ماه و نیم بعد از انتشار یادداشت): امتیازم بالاخره رسید به حرفه ای، اما به خاطر کنکور ارشد گفتم یه فاصله بندازم، چشمم از سختی پیشرفته ترسیده شده، دیگه وای به حال حرفه ای🧑‍🦯
        

81