معرفی کتاب سنگی بر گوری اثر جلال آل احمد

سنگی بر گوری

سنگی بر گوری

جلال آل احمد و 1 نفر دیگر
3.7
183 نفر |
63 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

347

خواهم خواند

58

ناشر
ژکان
شابک
9786006361260
تعداد صفحات
88
تاریخ انتشار
1390/12/9

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        این کتاب کم حجم به نوشته آل احمد شامل شش فصل است و توصیفی جذاب از ماجرای تک گویی راوی، جلال، و همسرش، سیمین دانشور، درباره عدم توانایی آنها در صاحب فرزند شدن دارد. من با هیجان بسیار برای خواندن این کتاب آمادهام، زیرا مسئله تولد فرزند برای بسیاری از افراد یک مسئله مهم و حساس است و من مشتاق هستم تا بدانم که چگونه جلال و سیمین با این مشکل مواجه شدهاند و چه راههایی را برای حل آن تلاش کردهاند.شروع کتاب با جمله "هر آدمی سنگی است بر گور پدرش" بسیار جذاب است و فضای معنوی و احساسی را به خواننده القا میکند. این جمله نشان از ارتباط عمیق جلال با گذشته و خانوادهاش دارد و نقطه شروعی استوار برای راوی برای شروع داستان خود است. من نمیتوانم صبر کنم تا ببینم که این جمله چگونه به داستان اضافه خواهد شد و چطور رابطه جلال با پدرش در طول داستان تحت تأثیر قرار خواهد گرفت.باورهای خرافی قدیمی و روشهای پزشکی، دو عامل مهم در تلاش جلال و سیمین برای فرزند دار شدن هستند. من همیشه به علاقهمند به فرصت های کتاب هستم که در مورد باورهای خرافی قدیمی و روش های درمانی سنتی صحبت کنند. من در خواندن درباره تجربیات جلال و سیمین در آزمودن این روش ها بسیار متحمس هستم. آیا آنها به نتایج مطلوب دست پیدا کردهاند؟ آیا روشهای خرافی قدیمی معتبر هستند یا نه؟
      

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          این کتاب قصه کشمکش درونی و نمود بیرونی نویسنده در مواجهه با مساله بچه‌دار نشدن خودش و همسرشه. گاهی خواستن تا مرز جنون و گاهی بی‌خیالی مطلق. یه‌جورایی بدون حد وسط. ولی اونچه کتاب رو متمایز کرده موضوعش نیست، ادبیاتشه؛ صریح، تند، صادقانه و گاهی رکیک‏. در واقع انگار ما بیش ازین‌که مشغول خوندن قلم نویسنده باشیم مشغول شنیدن صدای ضمیر ناخودآگاهش هستیم. 
یکم فراتر بخوایم نگاه کنیم میشه موضوع اصلی کتاب رو با هر موضوع دلخواه دیگه ای عوض کنیم و ببینیم چه مخالفت‌ها و موافقت‌هایی باهاش میاد. چه سرزنش‌ها و چه تشویق‌هایی. چه خواستن‌ها و چه پشیمون شدن‌هایی و کلی دوگانه تامل‌برانگیز دیگه میتونه باعث شه آدم ساعت‌ها به مسائل خرد و کلان زندگیش که تک برزخ شدن و نشدن گیرن فکر کنه و فکر کنه.


جلال تو "سنگی بر گوری" مضمونا درباره رفتار خودش (که بچه‌دار نمی‌شده) با بچه‌های اقوام میگه: 
بهشون محبت کنم و گرم باشم میگن حسرتشه؛
غر بزنم از شلوغی‌ و کاراشون میگن حسودیشه؛
بی‌اعتنا باشم میگن زورش گرفته؛
خلاصه هر رفتار عادی‌ای پیش بگیرم یه‌چیزی بهم می‌چسبونن.
خلاصه انگار یه "اسیرشدیم قشنگ" خاصی تو لحنش پیداست وسط کتاب:))


[و البته که این وضع همیشگی ماست تو زندگی
        

23

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          یادمه دکتر خالقی (استاد اندیشه سیاسی دانشگاه تهران) یه روز تعریف کرد که یه دفعه از سیمین پرسیدم: «تو مگه سنگی بر گوری رو نخونده بودی؟! پس چه جوری بازم جلال رو دوست داشتی!» سیمین هم برگشت بهم گفت: «تو جلال رو ندیدی. نمیشد جلال رو ببینی و دوستش نداشته باشی...»
.
یادداشت برای دفعه دومی که خواندم:
جلال به بحرانی در زندگی‌اش خورده به نام عقیمی. در کشمکشی که در این جریان داشته جایی کارش به رابطه خارج از ازدواج می‌رسد و بالتبع سیمین میفهمد و جار و جنجالی. نمیدانم چه شد و چرا تصمیم می‌گیرد افکارش را روز کاغذ بیاورد. در واقع سعی میکند به نوعی خود را روانکاوی کند که عجیب است. عجیب‌تر نتیجه این روانکاوی است که گویی تمایلش به تعدد زوجات به این جا کشانده‌اش و عقیم بودن فقط بهانه‌ای برایش بوده. کشمکش درونی‌ای که جلال در فصل پنج آورده در عین حال که شاهکار، وحشتناک است. 
اینها همه به کنار، در عین ناباوری کتاب با مرگ تمام میشود! اصلا نسبتش را نمی‌فهمم. فکان الدنیا لم تکن و کأن الاخرة لم تزل؟!
آدم عجیبی است جلال.

دکتر طبیب‌زاده در جلسه‌ای این کتاب را با منظر روانکاوی فرویدی بررسی کرده. هر چند جای خدشه دارد ولی چیز جالبی درآمده. در کانالم اگر سرچ کنید «سنگی بر گوری» میآورد.
        

19

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          این کتاب گوشه‌ای از زندگی جلال آل احمد است. زندگی مردی که بی‌فرزند مانده و هر‌چه خود را به این در و آن در می‌زند نتیجه‌ای نمی‌گیرد. از دوا درمان‌های سنتی یا به قول جلال خانگی، مانند خوردن نطفه تخم‌مرغ خام به مدت چهل روز، جگر خام و چله بری و ... بگیر تا آزمایش و رفتن پیش این طبیب و آن طبیب در شهرها و حتی کشورهای دیگر.
این طور به نظر می‌رسد که جلال آل احمد در این کتاب گلایه‌های خود را آورده است. گلایه از اینکه چرا از بین این همه مردم او دچار مشکل شده است و نمی‌تواند بچه‌دار شود:
«پدرم سه برادر داشت و دو خواهر و مادرم در همین حدود. و آنوقت خود ما خواهر و برادرها. مادرم سیزده شکم زاییده که هشت‌تاشان مانده‌اند که ما باشیم. از این هشت تا یکی‌شان را سرطان بلعید – خواهرم را – که او هم بچه نداشت و یکی دیگر را سکته برد – برادر بزرگم را – که گرچه از زن اولش یک بچه داشت دوتا زن دیگر هم گرفت و طلاق داد ولی به هر صورت وقتی مرد همان یک بچه را داشت. اما دیگران هر‌کدام با بچه‌ها و نوه‌ها. مادرم فقط ندیده‌اش را ندیده. و آنوقت عموزاده‌ها و خاله‌زاده ها و نوه‌ها و نتیجه‌ها و زاد و رود ... یک ایل به تمام معنی. و در چنین جنگل مولایی ... سرنوشت آمده فقط یخه مرا گرفته...»
در جایی شکایت از این دارد که مردم چه‌ها که نمی‌گویند درباره‌شان وقتی که هربار با بچه‌ها رفتاری دارند. و گلایه‌های دیگر.
زبان کتاب عامیانه و خودمانی است. گویی که جلال، خود روبرو نشسته است و سخن می‌گوید، و انواع و اقسام کلمات و جمله‌ها را بیان می‌کند؛ نه اینکه کسی دارد کتاب می‌خواند.
در کل از سبک نوشتاری کتاب و صادق بودن نویسنده در بیان وقایع و افکار ذهنی‌اش خوشم آمد. این صداقت در اولین خط کتاب کاملاً مشهود است:
«ما بچه نداریم. من و سیمین. بسیار خوب. این یک واقعیت. اما آیا کار به همین جا ختم می‌شود؟»

امین پازوکی 1392/10/02
        

16

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          بدون تعارف

یادداشتی بر کتاب « سنگی بر گوری» اثر جلال آل احمد 

کتاب سنگی بر گوری که می توانیم آن را بهترین جستار فارسی بدانیم روایتی است از تلاش جلال آل احمد برای رسیدن به آرزوی پدری.از همان ابتدا می رود سراغ موضوع اصلی، بی تعارف و بدون حاشیه:
ما بچه نداریم. من و سیمین.
و ماجرا شروع می شود. می بینیم چطور چنین موضوعی که شاید در زمانه ی خودش بیشتر از امروز محل بحث بوده تمام زندگی دو نفره ی آنها را تحت تاثیر قرار می دهد، البته به روایت تک نفره ی جلال. یک مونولوگ دور و درازِ دوستانه از افکار و خود خوری ها و جنگیدن های درون ذهن. انگار داری برای رفیقی از غم و غصه هایت حرف می زنی. می گویی من چه تلاش ها کرده ام و چه رنج ها برده ام اما بی نتیجه. از دعا و نذر و نیاز تا خرافات و تا علم پزشکی همه ی راه ها را رفته ام و دست خالی برگشته ام. 
حالا جلال فرهیخته از این مسیر می زند به دل تاریخ و سیاست و اجتماع. و خب مگر می شود انسان باشی و در جامعه زندگی کنی و بچه دار هم نشوی و آدمها باشند و بیایند و بروند و بگویند و این مهم هیچ اثری روی زندگی ات نداشته باشد. جلال هم مثل هر آدم معمولی دیگری دوست دارد پدر شود و برایش از هیچ کاری فروگذار نمی کند. 
نگاه تازه ی جلال به موضوع و نثر خلاق و روان اش پرده ها را کنار می زند تا بخشی شاید کوچک اما مهم، اگرچه در کتاب به غایت مهم است، از زندگی خصوصی جلال را ببینیم. جلال کتاب چندان با ادب نیست، از مذهب و روشن فکری هر دو را دارد و گاهی به تناقض می رسد، پر است از خشم و استیصال و از همین رو گاهی چیزهایی می گوید و حرف هایی می زند که مخاطب را میخکوب می کند. جلال آدمی است جسور، بی نهایت جسور. چون خودش را نمایان می کند. خود حقیقی اش را. چیزی که واقعا بوده. میگوید این منم. جلال حقیقی. نه جلالِ مدیر مدرسه، نه جلالِ غربزدگی. یک آدم معمولی با آرزوها و رویاهایی که هر آدمی می تواند داشته باشد، با همان فقدان ها و نرسیدن ها.
سنگی بر گوری نشان می دهد که جلال هم آدمی است مثل هزاران آدم دیگر.
و این همان چیزی است که جستار می خواهد بگوید. 
جستار که به زعم من نوشته ای است کاملا روانکاوانه می گردد و خودت را از درون خودت می کشد بیرون. یادت می دهد چطور از نو به خودت و مسئله ات نگاه کنی. نشانت می دهد چه کسی هستی. بدون سانسور و بی رودربایستی. جستار کارش این است که به تو بگوید نویسنده ها هم آدم هایی هستند شبیه به تو. با همان نقص ها، با همان اشتباهات، با همان تناقض ها. می گوید که تو تنها نیستی. اینجاست که می گویم نوشتن جستار کار آدم های جسور است. آدم هایی که توجهی به نقدها و قضاوت ها ندارند.  آدم هایی که انگار از بازی کردن نقش های تکراری و بی نقص خسته شده اند. میخواهند خودشان باشند و از تو هم می خواهند اگر می توانی این آدم تازه اما واقعی را بپذیری‌.
جستار آدم ها را با اشتباهات و خطاهاشان با تصمیمات درست و غلط شان، با هر چیزی که هستند می نشاند روبه رویت و می گوید : 
می توانی این آدم ها را دوست بداری.
        

15

رها

رها

1402/8/21

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          کتاب «سنگی بر گوری» در واقع نوعی خودزندگی‌نامۀ جلال آل احمد است که نویسنده در آن با جسارت و صراحت بی‌مانند و گاه زننده‌ای به بیان مسائل شخصی و خصوصی‌اش پرداخته و چند اتفاق مهم در زندگی‌‌ خود را در قالب شش فصل به نگارش درآورده‌است.

کتاب با ماجرای ازدواج جلال آل احمد و سیمین دانشور آغاز می‌شود و با تلاش آن‌ها برای بچه‌دار شدن ادامه می‌یابد. آن‌ دو راه‌های گوناگونی از جمله درمان‌های تخصصی، تجویزهای سنتی، دعا، زیارت و ... را امتحان می‌کنند و بعدها فرزندخواندگی فرزندان هما، خواهر سیمین، را که خودسوزی کرده هم دورادور برعهده می‌گیرند و حتی جلال به پیشنهاد پزشکی در اروپا، دور از چشم سیمین، به زنی دیگر روی می‌آورد اما تمامی این تلاش‌ها برای رسیدن به مقصود بی‌نتیجه می‌ماند.

نویسنده در ابتدا فرزند را چون سنگی بر گور پدر خویش می‌داند که می‌تواند نام او را زنده نگه دارد، اما در انتهای کتاب، بر مزار درگذشتگان خویش، عقیم بودن خود را پایان باروری جریانی سنتی می‌داند که پدرش نمایندۀ آن است و از این‌که آخرین سنگ بر گور درگذشتگان خویش است خرسندی خویش را ابراز و بیان می‌کند که نه فرزند من، بلکه این صفحاتی را که می‌نگارم همچون سنگی بر گوری خواهد بود که آرامگاه هیچ جسدی نیست.

نویسنده کتاب را در ابتدای دهۀ ۴۰ نوشت، اما آن را به احترام همسرش چاپ نکرد تا این‌که در سال ۱۳۶۰، حدود دوازده سال بعد از مرگ نویسنده، برادر او شمس آل احمد آن را در انتشارات رواق که خود مالک آن بود به چاپ رساند که این کار نارضایتی سیمین را در پی داشت.

📚#سنگی_بر_گوری
✒️#جلال_آل_احمد
        

2

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          «سنگی بر گوری» را با دو پیش‌فرض دست گرفتم؛ اول اینکه قلم جلال است و جلال آخرش چسبیده به برند «غرب‌زدگی»اش و مایه ناصوابی که داده دست جماعتی که مملکت را از نا بیندازند، و دومی‌اش، این پیش‌فرض از ناکجاآمده که ماجرا داستان است و حتی آمدن اسم «سیمین» در همان ابتدای فصل اول هم، صرفا تشابه اسمی‌ست و این سیمین و این من که همه‌جای کتاب ذکرشان می‌رود، ربطی به واقعیت زندگی جلال و سیمین ندارد. بی‌سوادی‌ام درباره جلال هم پرده‌ای انداخت روی اشارات بی‌شمار جلال به زندگی شخصی‌اش که نشان از ناداستان بودن روایت داشت و خودزندگی‌نامه بودن کتاب.

شروع «سنگی بر گوری» خلاصه، موجز و درخشان است: «ما بچه نداریم». شبیه «امروز مادرم مرد» اول بیگانه آلبرکامو، از این نظر که اتفاقی بزرگ را بدون مقدمه و دورچین، لخت و عور و خلاصه، روی کاغذ می‌اندازد، یا شبیه عنوان «مرگ ایوان ایلیچ» که کل ماجرا را همان اول کار لو می‌دهد که شیفتگان و مجانین تعلیق و هیجان، راه‌شان را بگیرند و بروند پی کارشان.

جلال در «سنگی بر گوری» صادق است و بی‌تعارف. روایتش از ناباروری و به این در و آن در زدنش، در اوج صراحت است و خود بودن. حتی وقتی به کنایه و تشبیه و استعاره هم متوسل می‌شود، از سر خجالت و سانسور نیست، که این کنایه و تشبیه و استعاره قرار است حق مطلب را بیش از اصل مطلب ادا کند و خواننده را دقیقا بنشاند آنجا که جلال سر نبشش دکان دونبش زده و سال‌هاست سکنی دارد. روایت جلال صاف و ساده و بی‌غل‌وغش و همراه‌کننده است؛ از دواها و درمان‌های سنتی که تشت رسوایی جلال و سیمین را در حیاط بزرگ خاله‌زنک‌بازی‌های از سر بیکاری یک محله و فامیل به زمین انداخته، وردها و دعاهای توصیه فامیل که عقل و منطق خشک جلال پس‌شان می‌زند و ان‌قلت روی جزئیات و کم‌وکیف‌شان می‌آورد، دکتر زنان و زایمان هیزی که برای همه مراجعانش یک‌جور نسخه و عمل می‌پیچد تا دستش برسد به آنجاها که میلش می‌کشد، آزمایش‌هایی که خود جلال تن بهشان می‌دهد و مجبور می‌شود برایشان از پشتش مایه بگذارد و بعد همین مایه مایع‌شده را زیر میکروسکوپ به تماشا بنشیند و بفهمد که بی‌مایه است و بی‌مایه هم که فطیر، و حتی سربه‌هوایی و شل‌شلواری‌اش در فرنگ و ددر رفتنش در خیابان‌های خارجه و دختر بلندن کردن‌هایش در ممالکه راقیه، به امید آنکه فرزندی در این شلوار چندتا شدن‌ها به یادگار بماند. جلال همه این بالا و پایین‌ها را چنان دل‌نشین و دقیق و باورکردنی و رک و صریح وصف می‌کند که هنوز در عجبم چطور چنین صداقت و نزدیکی‌ای را ابتدا داستان فرض کرده‌ام و دوزاری ناداستان بودنش این‌قدر دیر برای من افتاد.

جلال لابه‌لای وصفش از بالا و پایین‌هایش و دربه‌دری‌هایش (به تعبیر دقیق کلمه از این در به آن در شدن‌هایش) برای بچه‌دار شدن و نسل و امتدادی دست‌وپا کردن، بین افکارش هم پرسه می‌زند که اصلا چرا این قضیه برایش مسئله شده و زندگی‌اش را وابسته خود کرده؛ شاید چون وضع طبیعی زندگی آدم، به هر سمت‌وسو و جا و ناکجایی برانی‌اش، ته‌اش به ازدواج و بچه می‌رسد، شاید چون همان شیوه‌کن و گریه‌کن تشییع و ختم را می‌خواهد و سنگی که بر گوری بنشیند و یادی که باقی بماند، شاید چون بی‌حاصلی و عبث بودن این همه تک‌وتو، کمی رنگ ببازد و آدم دل‌خوش کند به همین بچه‌ای که کل وجودش را می‌تواند بریزد داخل آن (حالا شاید بعدش پس بزند و راه خودش را پیش بگیرد). اما این پرسه‌زنی‌های جلال در مسئله بچه‌داری و بی‌بچگی، به قوت آن وصف‌ها و تعبیرها و روایت ماجراهایش نیست، شاید به فراخور زمانه‌اش و فرقش با زمانه الآن. سر این پرسه‌زنی‌ها یاد اپیزود «بدون بچه»ی پادکست «رادیو مرز» افتادم که مسئله بچه‌داری و بی‌بچگی را تناسب بیشتری می‌داد با اوضاع و احوال زمانه ما.
        

35