زمین سوخته

زمین سوخته

زمین سوخته

3.8
123 نفر |
58 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

28

خوانده‌ام

202

خواهم خواند

151

ناشر
نشر نو
شابک
0000000071549
تعداد صفحات
334
تاریخ انتشار
1361/1/3

نسخه‌های دیگر

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
جوان خاکستری پوش روبرویم  ایستاده است و حرف می زند. نمیدانم چه میگوید. صدایشس را نمی شنوم. به لبهایش نگاه میکنم که تند تند حرکت می کندد . دندانهای ناموزونش پیدا و ناپیدا می شوند. نگاهم از لبانش سر می خورد رو دماغش. چه بزرگ و بی قاعده به نظرم می آید. بعد به چشمانش نگاه می کنم که انگار کلاپیسه است. حالا، پیشانی جوان خاکستری پوش است. عرق و خاک هم قاطی شده است و تمام پیشانی اش را پوشانده است. ناگاه از بالای سر جوان خاکستری پوش چشمم می افتد به دستی که در انفجار از شانه جدا شده است و همراه موج انفجار بالا رفته است و تو خوشه خشک نخل بلند پایه گوشه حیاط ننه باران گیر کرده است.
آفتاب کاکل نخل را سایه روشن زده است. خون خشک، تمام دست را پوشانده است. انگشت کوچک دست، از بند دوم قطع شده است و سبابه اش مثل یک درد، مثل یک تهمت و مثل یک تیر سه شعبه به قلبم نشانه رفته است. 

      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

زمین سوخته

تعداد صفحه

25 صفحه در روز

زمین سوخته

تعداد صفحه

10 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به زمین سوخته

یادداشت‌ها

        زمین سوخته تا پنجاه صفحه مانده به آخر شبیه مستند نگاری است از شهر اهواز و محله کوچکی به اسم محله ننه‌باران و حال و احوال مردم آنجا در سه ماه اول آغاز جنگ ایران و عراق. از اواخر تابستان سال ۵۹ تا اواخر پاییز همان سال. رمان بسیار کند پیش می‌رود و به دلیل زبان روان و گویای محمود و بیان جزئیات و ریزه‌کاریهای زندگی در آن شرایط بحرانی مخاطب خودش را درون آن زندگی احساس می‌کند و به شدت با شخصیت‌های رمان مثل مهدی پاپتی، رستم افندی، یوسف بیعار، احمد فری، امیرسلیمان، ناپلئون، میرزاعلی، ممد میکانیک، فاضل، ام مصدق، نرگس، گلابتون، خواهر و بچه و شور و پدر و مادرش و ننه‌باران و عادل احساس همدلی و نزدیکی می‌کند. پنجاه صفحه آخر رمان اما آن را از نوشته‌ای مستندنگارانه تبدیل می‌کند به رمانی درخشان وقتی راوی به‌خاطر تماس تلفنی از محله می‌رود و دقیقا همان شب که او نیست موشکی خانه‌های محله را روی هم می‌آورد و او همراه مخاطب شاهد بیرون کشیده شدن جنازه آدمهایی است که انقدر خوب در صفحات پیشین رمان پرداخته و معرفی شده‌اند که با دیدن جنازه هر کدام خواننده دلش داغ می‌شود و چشم‌هایش می‌جوشد. صحنه به زمین کوبین طفل خردسال توسط گلابتون دل مخاطب را می‌درد و جمله آخر رمان آه از نهاد مخاطب بیرون می‌کشد. باید دست مریزاد گفت به احمد محمود که حقیقتا آبروی رمان‌نویسی کشورمان است. یادش گرامی و روحش شاد.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

9

          به قول رضا براهنی، اگر تاریخ معاصر دو مضمون اصلی به ادبیات ما داده باشد، یکی‌اش انقلاب است و دیگری مسئله‌ی جنگ. «مضمون فوق‌العاده جدیدِ ویرانی شهرها و آوارگی مردم... خود مردم که چه تصویری از جنگ دارند و چه کار با این جنگ می‌کنند...» (براهنی، ص 37)*.  ادبیات جنگ با آغاز جنگ هشت ساله‌ی ایران و عراق در تاریخ 31 شهریور 1359 پا گرفت. هم‌زمان با شروع جنگ، در عرصه‌ی ادبیات آثار بی‌رمقی پدید آمدند که ارزش ادبی خاصی نداشتند و بی‌توجه به مبانی زیباشناختی تنها به کار همان مقطع خاص آمدند و «هدفشان تهییج روحیه‌ی رزمندگان و مردم جنگ‌زده بود». بااین‌همه، دسته‌ای دیگر از نویسندگان مضمون جنگ را در ساختار رمان درونی و آن ر ابه شکل فرمی خلاق در ساخت داستان متبلور کردند و ماندگار شدند. به زعم اغلب منتقدان، اولین اثری که با این رویکرد در ادبیات جنگ پدید آمد رمان «زمین سوخته» نوشته‌ی احمد محمود است، «رمانی وقایع‌نگارانه از سه ماهه‌ی نخست جنگ، حاصل تجربه‌ی مستقیم نویسنده از حضور در شهری تحت هجوم» (میرعابدینی، ج سوم، ص 910)**. براهنی، با اشاره به کتاب محمود، درباره‌ی درونی شدن مضمون جنگ در ادبیات توضیح می‌دهد: «برادر من اگر مرده باشد، من دچار جنون می‌شوم. جنون خود را به صورت و شکل رمان من عرضه می‌کند. آن جنون رمان است، شکل موضونی که خود را به بافت کار تحمیل می‌کند و رمان را به سود خود شکل می‌دهد» (براهنی، ص 38)*. به‌زعم براهنی، حالت دگرگونی‌ای که انسان در مقابل مصائب بزرگ خود پیدا می‌‎کنـد وسیله و محتوای اولیه‌ی ادبیات و هنر است و چه خوب بود اگر زمین سوخته تنها مقطع هذیان گفتن برادری بود بر سر جنازه‌ی برادر دیگر، نه گزارشی کامل از روزگار مردم در روزهای اول جنگ.


* براهنی، رضا، بحران رهبری نقد ادبی در ایران و رساله‌ی حافظ، تهران: دریچه، چ اول: 1380.
** میرعابدینی، حسن، صد سال داستان‌نویسی ایران، ج سوم، تهران، چشمه، چ اول: 1377.


به قلم رافعه رستمی، ماهنامه‌ی شهر کتاب، شماره‌ی سیزدهم، سال 1395.
        

3

          احمد محمود مکتب رئالیسم  را دنبال می‌کند. او عریان و بدون پرده پوشی از واقعیت می گوید بدون اینکه آدمهای کتابش خاص یا فرازمینی  باشند و بخواهد بخشی از آنچه روی داده است، بزرگ و کوچک کند. رمان او بر خلاف بعضی از نویسندگان تک صدایی نیست. آشکارا فکر، نظر و جهان بینی خود بروز نمی دهد و جامعه ای متنوع و با دیدگاه های متفاوت از جنگ را روایت می کند و سعی کرده است تا جای ممکن بی طرف باشد.

زمین سوخته چند ماه نخست جنگ را روایت می کند. نویسنده به عمد راوی داستان را پنهان کرده است زیرا می خواهد توجه خواننده به او معطوف نباشد و جنگ را فقط در احساسات و چالش های یک فرد خلاصه نکند. 

اگر این کتاب داستان تک شخصیت بود، تعدد اشخاص و خرده داستانها ، احساس آشفتگی را به مخاطب القا می کرد و خواننده هر لحظه منتظر بود راوی از پشت نگاه نویسنده بیرون بیاید و از خود بگوید و بحثهای کتاب پراکنده و بی هدف و بعضا خسته کننده به نظر می رسید.

اما محمود نگران یک نفر نیست و نمی خواهد خواننده تنها مشغول نفر اصلی باشد مسئله او مواجه‌ی مردم یک شهر با جنگ است. او دنبال نشان دادن وقایع زیاد شنیده شده، یا بزرگ نیست. جنگ روایتی دارد که زندگی تک تک آدمها را متاثر کرده و هویت یک شهر را به هم ریخته است. این نگاه سبب می شود تحول و تغییرات در زندگی راوی و بقیه آدمهای شهر و خانواده او در تمام کتاب جاری باشد و هرکدام داستان خود را بگویند.
میرزا علی در جنگ عاشق می‌شود
کل شعبان کسب و کارش به جنگ گره می خورد
شاهد تحت فشار روانی قرار می گیرد و..

با وجود قلم روان و تصویر ساز محمود در صفحات انتهایی کتاب نگاه نویسنده نسبت به انقلاب و جنگ  کمی بیرون می زند. تمرکز او روی امیر سلیمان و بازی تخته نرد به صورت پنهان مخاطب را به نظرگاه او نزدیک می کند . همچنین غوغای مردم و دیالوگهای مردم جلوی مسجد پس از حادثه‌ای که برای یوسف بیعار و دوستانش رخ داد، نیز همینگونه است.

در مجموع زمین سوخته اثری ارزشمند است زیرا هدف نویسنده بیان واقعیات تلخ جنگ است. احمد محمود مخاطب امروز را با تاریخ شفاهی بخشی از ایران(شهر اهواز) مواجه می کند که در روایتهای پر تکرار جنگ، کمتر شنیده شده است .
        

23

        زمین سوخته 
روایت احمد محمود در  این کتاب جوری است که انگار یک دوربین برداشته و در کنار خانواده و مردم شهر اهواز از چند ماه اول جنگ، لحظه به لحظه فیلم گرفته است. در بخش‌هایی از ماجرا فلش‌بکی به زندگی هر یک از شخصیت‌ها می‌زند و می‌رساندش به لحظه‌ای که در کنار هم دارند بار مصیبت جنگ را به دوش می‌کشند. 
اتفاقات را طوری تعریف می‌کند که برای کسانی که جنگ، بمباران، موشک‌باران و آوارگی را از نزدیک لمس کرده‌اند، باز هم دچار همان اضطراب و وحشت آن دوران شوند. برای کسانی هم که دور از ماجرا بوده‌اند، لحظات آن روزها و شب‌ها را به طور شفاف و گویا درک کنند. 
تنها مشکل من با کتاب، درک نکردن نقش راوی بود. هر یک از شخصیت‌ها کاری، ماجرایی و کنشی در این چند ماه روایت شده داشتند ولی راوی سرگردان این در و آن در بود و نقش مهمی در این اتفافات نداشت. بیشترین تصویر ماندگار از اول شخص راوی داستان، سر زدن به زنده و مُرده‌ی شهر بود و کسب خبر از اتفاقات. غیر از نقش مبهم راوی (که شاید از کج‌فهمی من از داستان بود)، همه چیز ساده، قوی و باورپذیر بود. 
نکته قابل توجه اینکه، بهخوان (یا اضافه‌کننده کتاب) نباید بند آخر داستان را در توضیحات کتاب می‌آورد. 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

10

محدثه

محدثه

1403/4/21

          زمین سوخته اولین اثری است که من از احمدمحمود خواندم. تعریف قلم محمود را زیاد شنیده بودم اما صادقانه شگفت‌زده‌ام نکرد.

داستان با معرفی خانواده‌ی راوی شروع شد. همان اول داستان دسته‌دسته شخصیت‌ها وارد شدند، شخصیت‌ اولی را نشناخته‌ایم که بعدی معرفی می‌شود و الی آخر. یادم آمد من هم داستانی نوشته بودم که شخصیت‌ها را به‌یکباره وارد داستان کرده‌ بودم، فرق داستان من با احمد محمود در دو مورد بود، کل شخصیت‌های من که سوار یک ماشین شدند چهارتا بود، اما احمد محمود بیشتر. و دومی که مهم‌تر است من یک نویسنده‌ی تازه‌کار بودم‌ اما محمود نه. 
با این‌حال یک نویسنده‌ی‌ بزرگ هم می‌تواند از این مدل اشتباه‌ها داشته باشد، اما تعداد بالای شخصیت‌های رمان بخاطر توصیفات تکراری و چندباره‌ی محمود کم‌کم شناخته می‌شوند و آخر داستان بدون فکر کردن شخصیت‌ها را با تمام ویژگی‌هایشان به یاد می‌آوریم. 
توصیفات محمود جزئی‌ و دقیق هستند، اگر یک‌بار به خوزستان سفر کرده باشیم به خوبی می‌توانیم فضا را تصور کنیم، اما این ویژگی خوب هم مثل توصیف شخصیت‌ها زیاد تکرار شده و من نمی‌دانم این می‌تواند ویژگی خوبی باشد یا نه.

راوی گمنام و ناشناس که اسمش را، سنش‌را و حتی شغلش را نمی‌دانیم اذیت‌کننده‌ترین عنصر داستان بود. تا اواخر فصل دو این بی‌هویتی راوی برایم آزاردهنده بود، اما در دل اتفاقات کم‌کم راوی برایم کمرنگ شد و موقعیت‌ها جان گرفتند. 
اما باز آخر داستان دوست داشتم راوی را بشناسم، اینکه راوی چه هویتی دارد با چه دوربینی اتفاقات را می‌بیند و چه قضاوتی دارد.
‌
‌
فارغ از تکنیک اما من این کتاب را دوست داشتم. احمدمحمد این کتاب را تقدیم به برادر شهیدش، محمد کرده‌ است. فکر می‌کنم شاید راوی این داستان خود احمدمحمود است. این‌کتاب آذر ماه سال شصت نوشته شده است، یک‌سال و چندماه بعد از آغاز جنگ. و من تصور می‌کنم احمدمحمود از داغ برادر شهیدش نشسته روی صندلی و بلایی را که جنگ بر سر شهر و خانواده‌اش آورده توصیف کرده‌است، او حتی احساسات خودش را هم فاکتور گرفته‌است و آدم‌های دیگر شهر را دیده. از آدم‌هایی می‌گوید که زندگی خود را رها نکرده‌اند اما جنگ آن‌ها را با خودش بالا می‌برد و پایین می‌کشد. آدم‌هایی که سال‌ها دوست بودند و یک‌باره دشمن می‌شوند یا آدم‌هایی که دور بودند و دل‌هاشان به هم‌نزدیک می‌شود. 

شاید این رمان یک اثر ضدجنگ به حساب بیاید اما من فکر می‌کنم ما گاهی نیاز داریم که اثر مخرب جنگ را ببینیم، و باور کنیم هرچقدر مقاومت ما ارزشمند است اما جنگ روی آزاردهنده‌ای دارد که سال‌ها زخمش می‌تواند تازه و دردناک بماند.


        

1

          زمین سوخته از روزهای قبل از حمله‌ی عراق به ایران و شروع جنگ تحمیلی آغاز می‌شود. راوی، مردی که تا انتهای کتاب نه نامی از او می‌دانیم و نه حدود سن و سالش را، متعلق به خانواده‌ای نسبتا پرجمعیت در خوزستان است. شخصیتی نسبتا منفعل که بیشتر ناظر است تا کنش‌گر و در این نگاه ناظرانه‌ی خود برای ما داستان محله‌ای که در آن ساکن است و چون مشتی که نمونه خروار باشد، نمونه‌ای از مردمان خوزستان در چند ماهه جنگ را روایت می‌کند. داستان شخصیت‌های زیادی دارد که کمابیش با داستانِ هر یک و نقشی که در این چند ماه روایت شده در رمان دارند آشنا می‌شویم. روایت ساده و تقریبا خطی است، هرچند گهگاه گریزی در حد یکی دو پاراگراف کوتاه به گذشته شخصیت‌های فرعی زده می‌شود. شخصیت‌هایی که گاه با اسم و رسم مثل یوسف بیعار، میتی پاپتی و ... و گاه با نسبت خود با یکی دیگر از شخصیت‌های فرعی معرفی می‌شوند و تا انتهای داستان نیز از نام آن‌ها مطلع نمی‌شویم. مثلا خواهر گلابتون، شوهر گلابتون، پدر گلابتون و ... احمد محمود در مورد بعضی شخصیت‌ها گاهی بارها و بارها یکی از ویژگی‌های جسمی یا شخصیتی او را تا انتهای داستان بازگو می‌کنند، مثل این که انگشت کوچک محمد مکانیک که از بند دوم قطع شده است.
راوی روزهای اول جنگ را همراه با خانواده بزرگ خود است، اما کم کم خانواده خود را راهی می‌کند اما به دلایلی که مشخص نیست خودش تا ماه ها بعد در شهر جنگ زده خود می‌ماند و شاهد اثرات جنگ بر شهر خود است. ما به ندرت درگیر افکار و احساسات راوی می‌شویم و بیشتر مانند او به نظاره آنچه که رخ می‌دهد هستیم. این که افراد در شرایط بحرانی جنگ چطور وجوه متفاوتی از شخصیت خود را سفید یا سیاه رو می‌کنند.
کتاب، داستانی ضد جنگ است اما برخلاف خیلی از داستان‌های ضد جنگ، برای تقبیح جنگ به سیاه‌نمایی دفاع مقدس ایرانی‌ها در جنگ هشت ساله نمی‌پردازد. بلکه با روایتی ناظر گونه و تقریبا بی‌تفسیر، هر آن چه جنگ از تباهی و نابودی بر سر سرزمینی می‌آورد را به تصویر می‌کشد. 
زبان روان محمود در این رمان، آن را تبدیل به اثری خوش خوان و گیرا کرده که می‌توان بی‌آن که متوجه گذر زمان شد، یک نفس خواند و شاید تنها مانع یک جلسه خواندن آن حجم نه چندان کم کتاب یعنی حدود سیصد صفحه‌ای آن باشد.
این کتاب توسط انتشارات معین چاپ شده است.
        

0

        زبان درخشان احمد محمود، در دل روایت وقایع روزهای آغاز جنگ، در اهواز ملتهب، دیدگاه‌های چپ او را با تلخی  کنش‌های ضد جنگ ترکیب می‌کند و شخصیت‌هایی واقعی و درخشان، اما تلخ ارائه می‌دهد و با ادعای پرهیز از تکرار نگاه رسمی به جنگ، خودش از آن سوی بی‌انصافی فرو می‌افتد.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5

          فکر می‌کنم دو سال پیش بود که صبح یکی از جمعه‌ها، از صدایی مثل رگبار از خواب پریدم، می‌گویم "مثل" چون نمی‌توانستم تشخیص دهم منشا صدا چیست و دقیقا از کجا می‌آید، پنجره را باز کردم و بیرون را نگاه کردم، اما چیزی دستگیرم نشد، همه چیز مثل همیشه بود و صدا متوقف شده یود. بازگشتم به زندگی عادی و ادامه‌ی خواب جمعه. وقتی از خواب بیدار شدم، فهمیدم که صدا مربوط به شلیک ضدهوایی به یک پهپاد کوچک فیلم برداری بوده است که وارد منطقه پرواز ممنوع تهران شده بود. اولین بار بود که صدای ضد هوایی را می‌شنیدم، وقتی فهمیدم ماجرا چه بوده است به صدا و اتفاق خندیدم. من جنگ را تجربه نکرده‌ام.
دیشب، بعد از این که کتاب تمام شد،  نتوانستم چشمهایم را ببندم و  بخوابم، پا شدم و چند دقیقه‌ای کنار پنجره ایستادم. صدای رگبار ضد هوایی آن روز دوباره در گوشم پیچید، این بار متوقف نشد، همراه آژیر قرمز رادیو ادامه داشت تا وسط زندگی‌های معمول هر روز، کشیده شد تا روزهای بعد، تا هفته‌های بعد، تا نمی‌دانم چند سال بعد. غرش هواپیما شیشه‌های پنجره را می‌لرزاند، با هر انفجار از جا می‌پریم و می‌لرزیم و می‌ترسیم و از دست می‌رویم. همسایه‌ها یکی یکی زیر آوار خانه‌ها جان می‌دهند. هزاران نفر خانه و زندگی خود را رها کرده‌اند و در بیابان‌های جنوب تهران آواره شده اند. مغازه‌ها و خانه‌های مردم غارت شده‌اند. از خانواده، پدر و مادر خبر نداریم. برق و تلفن مدت‌ها است که قطع شده است. غبار مرگ روی شهر پاشیده‌اند، کمتر خانه‌ای است که بدون آسیب مانده باشد، خیابان‌های تهران را نعش ساختمان‌های بلند آوار شده مسدود کرده است، موش ها بدن زخمی‌های زیر آوار مانده را می‌جوند. چشم‌ها، گوش‌ها، نوک انگشت‌ها. همه سیاهپوش شده‌اند، شهر بوی نعش می‌دهد و ما هر شب با صدای رگبار ضدهوایی از خواب می‌پریم.
        

4

          این رمان درباره جنگه. روایت مردمی اهل جنوبه که یه روزی مثل همیشه زندگی روزمره‌شون رو می‌گذرونن و با حمله عراق مواجه می‌شن، و انقدر براشون عجیبه که باور نمی‌کنن و به باور نکردن ادامه می‌دن  ولی قضیه جدی می‌شه و حالا دست می‌زنن به انکار که: نه بعد از چند روز تموم می‌شه... و برای من که نزدیک به نیم قرن بعد دارم داستان زندگیشون رو می‌خونم چقدر درد داشت این انکار‌ها و تصور اون‌ها از جنگ چند روزه و چند هفته‌ای و جنگی که هشت سال طول کشید.
 احمد محمود موقع نوشتن کتاب شرایط دردناکی رو تجربه می‌کرده و از سبک نوشتن و محتوا می‌شه کاملا این رو فهمید: خیلی خیلی خیلی غمگین و دردآور! ولی این باعث نمی‌شه ازش گذشت. کاملا ارزش این رو داره که همراهش بشید و باهاش بترسید، گریه کنید، دل بسته بشید و از دست بدید. فکر می‌کنم باید با خوندن داستان گرچه خیلی کم و شاید بی‌ارزش ولی با اندوه این تاریخ شریک شد یا حداقل اندوه شخصی که در موقعیت جنگ به صورت خاصی حضور داشته و روایت کننده است. 

احمد محمود مسلما خیلی هنرمندانه داستان رو نوشته ولی کاش بیشتر به حال و احوال شخصیت اصلی کتاب می‌پرداخت، مخصوصا توی بخشی از داستان که به محیط و مردم بیشتر پرداخته شد و این نبود شخصیت اصلی خیلی برای من حس می‌شد
        

36