یادداشت dream.m

dream.m

dream.m

5 روز پیش

        توی خوندن هر بخش و استراحت بین مطالعه، میگفتم: ای کاش من احمد محمود بودم. 
زمین سوخته یکی از بهترین رمان های ضد جنگی بود که تا بحال خوندم. بخصوص که درباره جنگ ایران و عراق نوشته شده و با خاطراتی که همه ما ،  احتمالا اغلب مون، از جنگ شنیدیم آشنا پنداری میکنه. این رمان همون اوایل جنگ نوشته و منتشر شده و حرف و حدیث زیادی به دنبال داشته. عمده انتقاد منفی هم که بهش شده، از طرف کسانی بوده که جنگ رو نعمت می‌دونستن و به رویکرد ضد جنگی کتاب ایراد وارد کردن. با خودم فکر میکنم مگه میشه کتابی هم در ستایش جنگ نوشت؟ 
خوشحالم احمد محمود نازنین ناامیدم نکرد. 
...
من توی خانواده خیلی بزرگ و شلوغی به دنیا اومدم، با کلی داستان و خاطره و ماجرا. با یک عالمه عمو و عمه و دایی و خاله و بچه هاشون. تازه دایی ها و خاله ها و عمه ها و عموهای مادر و پدرمم هستن. برای هر چیزی یک داستان توی فامیل گنده ما وجود داره و من همشونو بلدم. پس طبیعیه بتونم همیشه داستان فامیلی و خاطره تعریف کنم. تا روز مرگم میتونم. 
......
مامان بزرگم خدابیامرزم، مامان بابام، آرتروز شدید داشت و بخاطر دردش تریاک می‌کشید. اون اواخر آلزایمر هم گرفته بود و همه چیز رو فراموش می‌کرد ولی یادش نمی‌رفت سر ساعت تریاک بکشه. البته باید بگم معتاد نبودا، تفریحی ام نمیکشید، بعنوان دارو فقط! این داستانی که میخوام بگم ربط مستقیم به تریاک کشیدنش نداره. ماجرا مال قبل تر از شروع آرتروزه. البته به آرتروز ربط داره یجورایی. اون اوایل جنگ، وقتی هنوز تهران و کرج و اطراف اش آروم بوده، یکی از بیشمار عموهای من میره خدمت سربازی و میوفته منطقه جنگی. اوایل نامه می‌داده نامرتب، و مامان بزرگ از شوق خوندن نامه عمو، وقتی صدای موتور پست رو میشنیده، پابرهنه توی کوچه میدویده به استقبال پستچی می‌رفته و خلاصه صحنه دراماتیک اشک آوری خلق میکرده. حتی یکبار از شدت هیجان نزدیک بوده از پشت بام بپره پایین.  تااینکه مدتی  میگذره و ماه ها از عمو خبری نمیرسه ، نه نامه و نه تلفن. مامان بزرگ به شدت افسرده میشه. اون تمام بچه ها و نوه هاش رو ول میکرده و می‌رفته لبه پشت بام مینشسته توی کوچه رو نگاه میکرده منتظر پستچی. آنقدر حالش بد بوده که می‌برنش دکتر و اونم میگه بذارید سیگار بکشه. و بعدش مامان بزرگم مثل لوکوموتیو دودی میشه.  از این روزا زیاد نگذشته بوده که عموی بزرگم برای پیدا کردن این عموی سربازم میره منطقه جنگی. خیلی اونجا تلاش میکنه و چیزای وحشتناکی از جنگ میبینه و بالاخره موفق میشه عمو سربازم رو ببینه .  مامان بزرگم با شنیدن خبر سلامتی پسرش حالش بهتر میشه ولی سیگار رو ترک نمیکنه. حتی بعد از اینکه عموم سربازیش تموم میشه هم اون سیگار رو ترک نمیکنه. حرف هیچکس رو هم گوش نمیداده. تا اینکه یبار که داشته سیگار میکشیده، بابای ما میره کنارش میشینه و از قوطی سیگارش یدونه بر میداره دود میکنه. مامان بزرگم عصبانی میشه ولی بابام میگه از این به بعد با هر نخ سیگاری که تو بکشی منم یدونه میکشم. و اینجوری میشه که مامان بزرگم سیگار رو ترک و تریاک رو شروع میکنه.
.....
نتیجه اخلاقی اینکه: جنگ کثافته، زندگی های زیادی رو نابود میکنه و این فقط مردم عادی هستن که توی جنگ از بین میرن، کشته میشن و نابود میشن ولی اسمشون به یاد کسی نمی مونه.
.......
ممنونم ار دکتر قناد عزیزم، این کتاب رو پارسال بعنوان هدیه تولد بهم داد♡♡♡♡♡
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.