ابله

ابله

ابله

4.2
204 نفر |
59 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

51

خوانده‌ام

407

خواهم خواند

382

شابک
9789640015896
تعداد صفحات
840
تاریخ انتشار
1398/1/2

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        

پرنس مویخکین، آخرین فرزند یک خاندان بزرگ ورشکسته، پس از اقامتی طولانی در سوئیس برای معالجه  بیماری، به میهن خود باز می گردد. بیماری او رسما افسردگی عصبی است ولی در واقع مویخکین دچار نوعی جنون شده است که نمودار آن بی ارادگی مطلق است. به علاوه، بی تجربگی کامل او در زندگی، اعتماد بی حدی نسبت به دیگران در وی پدید می آورد. مویخکین، در پرتو وجود روگوژین، همسفر خویش، فرصت می یابد نشان دهد که برای مردمی ‹‹واقعا نیک››، در تماس با واقعیت، چه ممکن است پیش آید.


      

پست‌های مرتبط به ابله

یادداشت‌ها

          زنده شدن وقت‌های مرده لذت‌بخش است حالا اگر این زنده شدن با مصاحبت داستایوسکی باشد لذتش دوچندان است. ماجرای «ابله» نیز همین. لذتی دوچندان از زنده کردن زمان‌های انتظار، مسیرهای رفت‌وآمد و ساعت‌های کسالت‌بار مترو در همنشینی با خداوندگار شخصیت‌پردازی.

داستایوسکی در این داستنانش شخصیتی خلق کرده است که بعید می دانم اگر کسی آن را بشناسد تا ابد از خاطرش محو شود. قهرمانی با جزئیات فراوان و دقیق. مردی نجیب، ساده‌دل و به بیان اطرافیان ابله.

در این یک ماه گذشته، همنشینی با این مرد واقعا برایم دلپذیر بود. تضادش با اطرفیان رذیلت‌های اخلاقی را نشان می‌داد و در مواقعی که به او ظلم می‌شد کاملا با او احساس همدردی می‌کردم.

در حین خواندن داستان زیاد به این حدیث مشهور فکر کردم که «اکثر اهل بهشت سفها یا ابلهانند»؛ ساده دلانی که مردمان به خیال خود زرنگ، آن‌ها را تمسخر می‌کنند ولی آنها صرفا لبخند می‌زنند و با ساده‌دلی محبت می‌کنند. این واقعا برای من یک ایده آل است!

با این همه داستان‌های فرعی خسته کننده، بعضا حوصله سر بر می‌شدند. مانند داستان «هیپولیت» نوجوان مسلولی که زندگیش را روایت می‌کند. با این حال من مطمئنم هربار باز یاد این کتاب بیافتم پرنس میوشکین عزیز را با جزئیات بسیار به خاطر خواهم آورد و لذت همنشینی زمستانه‌ام با او در ذهنم تداعی خواهد شد.
        

13

          [ کتاب ابله برای من زیاد جذاب نبود، چون شروع کرده بودم دوست داشتم ادامه‌اش بدم و اینکه ببینم بالاخره تهش چطور تموم میشه!
داستان زیادی کش‌دار بود و طبق رسوم کتب روسی پر بود از شخصیت‌های مختلف که هرکدوم علاوه بر اسم خودشون اسم مصغر هم داشتن و این مقداری گیج کننده بود. نمیدونم تا حالا چندتا کتاب روسی خوندین، اما من از بین چندتایی که خوندم تقریباً توی ۹۰٪شون یک نیهیلیست وجود داشته، نیهیلیستا افرادی هستن که به هیچی اعتقاد ندارن و معادل فارسیش میشه هیچ‌انگار، یعنی ارزشی برای پدیده‌های جهان و زندگی قائل نیستن. نمیدونم نویسنده‌های روس چرا انقدر به این مکتب علاقه دارن و حتما باید یکی توشون جزو این مکتب باشه و از قضا خیلی هم پرحرف باشه! باید راجع به دین نویسنده‌هاشون هم تحقیق کنم!
خلاصه این که این رمان داستان زندگی پسری بود که دچار بیماری‌ای شبیه به صرع بود و چون در اون حالت بیماری چیزی از اطرافش رو نمی‌فهمید بهش میگفتن ابله! این پسر از کودکی دچار این بیماری بود، مدتی حالش بهتر شد و در انتهای کتاب باز دچار همین حالت اما شدیدتر شد‌ قشنگ براتون اسپویلش کردما :)
از لحاظ داستانی و شخصیت‌پردازی هم بنظر من داستان خاصی نداشت و شخصیتاش هم خیلی پیش پا افتاده بودن.
درکل توصیه به خوندنش نمیکنم، مگه خیلی وقت اضافه داشته باشین. ]
        

0

          گفتار اندر معرفی کتاب
ابله رمانی‌ست به قلم فئودور داستایفسکی، نویسنده‌ی مشهور، پرآوازه و محبوب روس که در ایران توسط مترجمان مختلفی چاپ و نهایتا منتشر گردیده است، اما من این کتاب را با ترجمه‌ی خوب و روانِ آقای «سروش حبیبی» و چاپِ «نشر چشمه» مطالعه کردم که حاوی موخره‌ای بود از ترجمه‌ی نقد مفصلی که توسط آقای «کنستانتین ماچولسکی» که یکی از منتقدان بزرگ و سرشناس روس است و دست برقضا سابقه‌ی بلند بالایی در نقد و بررسی آثار داستایفسکی دارد برای این کتاب نوشته شده و این موخره نیز پس از پایان کتاب برای فهم بیشتر کتاب برای من بسیار با اهمیت بود و نقش مکمل را داشت.

گفتار اندر داستان کتاب
پرنس لی‌یو نیکلایویچ میشکین، شخصیت اصلی رمان که پیشتر با حمایت و خرج مردی خیرخواه به نام «نیکلای آندره‌یویچ پاولیشچف» به جهت درمان بیماری سرع به سوئیس سفر کرده بود هم‌اکنون بر روی صندلی قطار نشسته و در حال برگشت به کشور خود است.
در قطار با دو شخص به نام‌های «پارفیون سمیونوویچ راگوژینی» و «لوکیان تیموفی‌یی‌ویچ لیبدف» آشنا می‌شود که این آشناییمنجر به شنیدن نام زنی به نام «ناستاسیا فیلیپوونا باراشکوا» می‌گردد که سرانجام این آشنایی‌ها خمیرمایه‌ی نانِ داستایفسکی‌ست.
من به هیچ‌وجه بیش از این به داستان کتاب ورود نمی‌کنم اما در ادامه‌ی ریویو به نکاتی اشاره می‌کنم که برای من پررنگ بود.

گفتار اندر محتوای کتاب
کتاب‌های داستایفسکی زوایای بسیار زیادی دارند که نمی‌شود ادعا کرد با خواندن‌ آن با تمام منظور و افکار نویسنده آشنا شدیم و به همین جهت من تنها به شش موردی که در این کتاب برای من بسیار پررنگ بود اشاره می‌کنم و سپس به خواندن ریویوهایی که سایر دوستانم خوانده‌اند می‌پردازم و شاید زمانی با خواندن مجدد آن این ریویو را دست‌خوش تغییر نمایم.
از آنجا به این موضوع اشاره کردم که در بخشی از کتاب می‌خوانیم:
"همیشه چیزکی هست که قابل انتقال به غیر نیست ولو برای بیان آم کتاب‌ها بنویسید یا سی و پنج سال برای توضیح و القای آن وقت صرف کنید! همیشه چیزی هست که حاضر نیست از جمجمه‌ی شما بیرون آید و تا آخر ناگفته در ذهن‌تان می‌ماند و شما می‌میرید و شاید اهم آنچه در ذهن دارید با خود به گور می‌برید."
به همین جهت عرض می‌کنم که با تمام قدرت و هنر نویسنده در داستان نویسی اما باز هم نمی‌توان ادعا کرد که منظور نویسنده را بطور کامل دریافت نموده‌ایم.

اولا در رمان ابله، شخصیت‌های زیادی حضور دارند و اگر بخواهم آن‌ها را دسته بندی کنم به سه دسته‌ی اصلی، کلیدی و آن‌هایی که در دنیای ابله زندگی می‌کردند تا استادیومِ ابله خالی نماند.

دوما با تمام توصیفات داستایفسکی از شخص اول داستان با توجه به اینکه که کیفیت توصیفات و شخصیت‌پردازی‌های او نیاز به تعریف من ندارد اما باز هم ما خواننده‌ها بطور کامل شخصیت پرنس را نخواهیم شناخت.

سوما در ابله، همه نوع تیپ شخصیتی از جامعه‌ی روس حضور داشت، از ژنرال یپانچین گرفته که نماد ثروتمندانی‌ست که از رانت دولتی بهره‌مند هستند، ملاکان و اجاره‌بگیرها، کارمندانی که هشت‌شان گرو نه‌شان است، افراد متوسط جامعه که گاه اقدام به دادن اندک سرمایه‌ی خود به نزول جهت کسب سود و بهره گرفته تا نهایتا فقرایی که برای امرار معاش نیاز به سپردن ضمانتی جهت دریافت پول نزولی هستند.

چهارما توصیف قدرت و نفوذ عجیب پول در تعیین شخصیت‌ و جایگاه اجتماعی افراد در جامعه و به ویژه رفتار آن‌ها

پنجما همانند سایر رمان‌های داستایفسکی ما در بخشی از کتاب باید منتظر واکاوی‌های مذهبی او باشیم، باز هم تقابل دینداری و بی‌دینی و ... .

ششما اگر بخواهم بخشی از کتاب را انتخاب کنم که برای همیشه در ذهنم ماندگار خواهد بود، بخشی از انتهای کتاب است که دو عاشق در جوار جسدِ معشوق‌شان لش کرده‌اند و گویی در این دنیا حضور ندارند و در حال صحبت و ... هستند.

نقل‌قول نامه
“خدمتگزاران بسیار باهوش‌تر از آنند که اربابانشان معمولا گمان می‌کنند.”

“بزرگترین درد آن است که چون و چرایی ندارد.”

“در کنج زندان هم می‌شود زندگی عمیق و پرشوری داشت.”

“آدم نمی‌تواند حقیقتا از روی حساب زندگی کند.”

"آدم وقتی نمی‌داند نباید قضاوت کند."

"بهتر است امروز به خود آیی تا فردا."

“جایی‌که آدم خود غریب است، تشخیص خوب و بدِ ناشناسان آسان نیست.”

"صداقت، اشک را جاری می‌کند."

"آدم هر قدر هم محتاط باشد، ممکن نیست که همیشه خود را از آجری که ممکن است از بامی فرو افتد مصون بداند."

“ترسو کسی‌ست که بترسد و فرار کند، نه آنکه می‌ترسد اما می‌ماند.”

"دوستی که بنیان اخلاقی‌اش لرزان باشد دیوی آدم‌خوار می‌شود، حالا کاری به خودخواهی‌اش نداریم، زیرا اگر احساس خودخواهیِ این دوستان «بشریت» را بیازارید حاضرند از سر انتقام جوییِ حقیر خود دنیا را از چهارسو به آتش بکشند."

“اطمینان داشته باشید،
خوشبختیِ کریستف کلمب زمانی نبود که امریکا را کشف کرد، بلکه زمانی‌ بود که تلاش می‌کوشید آن را کشف کند.”

"آدم‌‌ها برای اذیت کردن هم خلق شده‌اند."

“علل اعمال اشخاص معمولا بسیار پیچیده‌تر و جوراجور‌تر از آن است که ما تصور می‌کنیم.”

کارنامه
همانند سایر کتاب‌هایی که پیشتر از داستایفسکی خوانده‌ام از خواندن این کتاب هم لذت بردم اما تنها یک ستاره به این دلیل از کتاب کسر می‌کنم که از صفحه‌ی ۷۳۳ یعنی بخش چهارم کتاب، داستان از قالب رمان خارج شد و نویسنده پایان کتاب رو به شکلی بست که از نظر من گویی شخصی روی سرش اسلحه گذاشته بود و تهدیدش کرده بود که یا هر چه سریعتر تمامش کنه یا شلیک می‌کنه!

دانلود نامه
فایل پی‌دی‌اف کتاب را در کانال تلگرام آپلود نموده‌ام، در صورت نیاز می‌توانید آن‌را از لینک‌های زیر دانلود نمایید:
جلد اول
https://t.me/reviewsbysoheil/294
جلد دوم
https://t.me/reviewsbysoheil/295

هفتم تیرماه یک‌هزار و چهارصد
        

7

          رمان های روسی، در داستان پردازی و توجه به جزئیات بی نظیر هستند...
فقط کاش اسامی، شخصیت های داستانی مملموس تر و به خاطر سپردنی تر می بود.
ابله، اولین تجربه من بود از مطالعه رمان های روسی. کتابی درباره یک جوان روسی که به علت ابتلا به صرع در ایام نوجوانی راهی سوئیس می شود تا مراحل درمان را طی کند. سالها بعد وقتی به 
روسیه بازمی گردد، بواسطه انتسابش به یک خانواده اشرافی و ارثیه ای که از طرف یکی از اقوام دور به او تعلق می گیرد، وارد جمع های اشرافی روس می شود. اصطلاحا می شود پرنس!
پرنس که بواسطه سادگی و صداقت خود، مورد توجه دختران روس قرار می گیرد، با توجه به سابقه بیماری و حملات صرعی، تداعی ابله بودن را به ذهن اشراف روسی متبادر می کند.
رمان توصیفی است از سبک زندگی اشراف روسی قبل از ماجرای سوسیالیسم. نویسنده در این بین نیم نگاهی به موضوعات اخلاقی بلاخص اخلاق فضیلت دارد و برخی مسائل و موضوعات حقوقی را مطرح می کند.
اما کتاب دو نقطه ضعف عمده دارد که البته هر دو از یک موضوع نشأت می گیرد. کثرت شخصیت های داستان! گویی داستایوسکی خود به این ماجرا پی برده و در صفحات انتهایی کتاب این نقص یا به زعم خود قوت را توجیه می کند که رمان مثل زندگی است. همانگونه که زندگی هر شخصی پر از شخصیت های گوناگون است و محدود به قهرمانان نمی شود، رمان هم باید همینطور باشد... شدت و کثرت شخصیت و داستان های موازی... ولی نویسنده در پایان بندی کتاب با الهام بندی از سریال های ایرانی! سر و ته همه شخصیت ها و داستان را در چند صفحه انگشت شمار بهم می آورد.
ضمنا برای من خواننده ایرانی اسامی متعدد و متکثر و پیچیده روسی عذابی الیم بود.
با اینحال داستان کشش کافی دارد. مخاطب را پای ماجرا میخکوب و وادار به پیگیری می کند...
با این همه، اگر با من باشد، کل کتاب را در 200 صفحه خلاصه می کردم، آنهم با اسامی ساده ایرانی یا اروپایی!
        

1

          #ابله


کتابی کلاسیک از ادبيات روسیه اثری از نويسنده‌‌ی معروف فئودور داستایوسکی؛

کتابی قطور در ۱۰۱۹ صفحه که با ترجمه‌ی عالی سروش حبیبی لذت خواندنش را نباید از دست داد.


کتابی که نوشتن آن حدود دو سال طول کشیده، دو سالی که نویسنده از ترس طلبکاران از روسیه فرار کرده و در فقر شدید در سوئیس و ایتالیا آواره بوده است.


داستان از پرنس میشکین شروع می‌شود
بازمانده‌ای تنها از یک خاندان قدیمی روس که برای درمان در سوئیس به سر می‌برده و حال در قطار است و در مسیر بازگشت به وطنش روسیه.


نویسنده؛ با شخصیت این پرنس که او را ساده‌دل و ابله می‌دانند تقابلی از بدی و خوبی، زیبایی و زشتی، فطرت پاک و فطرت آلوده‌شده به وسوسه‌های شیطانی را با مهارتی هر چه تمام‌تر به تصویر می‌کشد.


در جامعه‌ی سراسر ظلمانی روس که نویسنده نشان می‌دهد عشق به پول و مقام و شهرت فارغ از اخلاق و ایمان و انسانیت، همچون اپیدمی خطرناکی کل جامعه را در چنگال خود اسیر کرده است اما با ورود پرنس به این دنیا، هر کس با خودِ درونش مواجه می‌شود و چون او را در تقابل با اهداف و نیات و روحیات و شخصیت خود می‌یابند ابله و احمقش می‌شمارند اما با این‌حال با کششی غیر ارادی به سمتش جذب می‌شوند.


اینجا هم مانند "جنایت و مکافات"، داستان حول یک شخصیت می‌گردد اما شخصیت‌های فرعی بیشتر از آنجاست و البته به آنها هم بیشتر پرداخته شده است.


از ویژگی‌های خوب داستان، عدم پیش‌بینی پایان آن است که تا پایان کتاب، خواننده را با خود می‌کشد.


نویسنده؛ پایانی قابل تامل برای کتاب و قهرمان داستانش تصویر کرده است پایانی که مرا یاد سرنوشت ژولین سورل، قهرمان استاندال در سرخ و سیاهش انداخت.



#یادداشت
#ابله
#داستایوسکی
#معرفی_کتاب
        

11

          ابله
کلمات و تعابیر در در فرهنگهای مختلف، معنا و مفهوم خودشان را دارند. اما حسی مشابه را به آدم ها منتقل می کنند. حسی که من پیش از شروع  خواندن کتاب " ابله" داشتم هم همین بودم. اما حاصل مواجهه ام با روانشناسانه ترین رمان جهان چیزی خلاف این حس بود. معنای ابله در کتابهای لغت نامه این کلمات است : احمق، بی شعور، بی عرضه،... . اما در کتاب حاضر مخاطب با شخصیت پرنس میشکین‌ی  مواجه می‌شود که صداقت را به بهترین شکل ممکن عرضه می‌کند و مصداق بارز طرحواره ایثار و بخشش و فداکاری است. شخصیتی که اگر کسی یکبار مخاطب او قرار بگیرد قطعا شیفته اش می‌شود اما همان مخاطب  از زلالی این مرد سوءاستفاده کرده و لقب ابله را به وی اختصاص می‌دهد.گویی که انبوهی از صفات خوب اخلاقی چیزی ثقیل و سنگ و غیر قابل تحمل است. چیزی که نه تنها در بین انسان های داستان  کتاب  یعنی 1867 تا 1869 روسیه است بلکه گستردگی اش در همه اعصار و برای همه انسان هاست. پرنس میشکین در طول این رمان در معرض کشمکش هایی عاشقانه ای قرار می‌گیرد. با بیماری دست و پنجه نرم می‌کند. در یک چند ضلعی عشقی اسیر شده و تهدید به مرگ می‌شود و  در نهایت حجم فشار روحی و روانی که بر او مستولی می‌شود غیر قابل تصور است.
نکته درخشان رمان، شخصیت پردازی تمام افراد حاضر در کتاب است. داستایوفسکی به گونه‌ای شخصیت ها را دل داستان روایت می‌کند که گویی سالهاست آنها را می‌شناسیم و زندگیشان کرده ایم. نویسنده ، داستان آدم هایش را در طبقی از سبک کلاسیک گذاشته و به مخاطبش ارائه داده است. از این روست که خواننده با جزئیات فراوانی در حین خواندن کتاب مواجه می‌شود. توانمندی او به حدیست که یک صحنه یکی دو ساعته در اتاق ناستازیا را در چیزی حدود  صد صفحه برایتان بازگو می‌کند و شما اصلا متوجه آن نخواهید شد. کاری که با هنر مترجم کتاب؛ سروش حبیبی  و با نثری روان به همراه  پانوشت ها و توضیحات مورد نیاز خواننده به خوبی به جان می‌نشیند. سروش حبیبی برای تکمیل کار خود در فصلی جداگانه در پایان کتاب به نام موخره قسمتی از نقد کانستانتین ماچولسکی، (از منتقدان به نام ادبیات روسی و خاصه آثار داستایوفسکی) را آورده است که در شناخت و درک  بهتر از کتاب بسیار مفید خواهد بود.
خواندن رمان ابله را به کسانی توصیه می کنم که مشتاق به آشنایی با ادبیات روسیه ، مسائل روانشاختی و درک بهتری از انسان ها هستند.
پ ن شماره 1 : از تعداد صفحات زیاد کتاب نهراسید. 
پ ن شماره 2: زودتر و تا قبل از گرانی های بیشتر، کتاب را بخرید. (البته که راه حلی دیگر، استفاده از کتابخوانه هاست)
        

22

          رمان ابله، رمانی طولانی است. البته من نسخه صوتی آن را گوش کردم با صدای آرمان سلطان‌زاده.
اولین کتابی بود که از داستایوفسکی کامل خواندم. قبل‌ترش برادران کارامازوف را شروع کرده بودم که نصفه رهایش کردم و دوباره باید بروم سمتش.
داستایوفسکی انسانی اخلاق‌گراست و در این رمان، دنبال انسانی آرمانی می‌رود که در جامعه روز، ابله می خوانندش. گویی پیامبری است در بین طبقه اشراف روسیه. شخصیت‌های داستان، هرکدام ویژگی‌های خاص و عجیب خود را دارند و انگار نماینده‌ی رفتارهای انسان امروزند. شخصیت‌ها کمی اغراق شده‌اند. شاید به خاطر این‌که در هر کدام یک ویژگی منفی نمایان‌تر است.
داستایفسکی از دل این داستان بلند، به دنبال جامعه‌ای اخلاق گرا می گردد و هشدار می‌دهد که با این روند فعلی، دنیا درگیر بیماری می‌شود. و پاکی نابود و سرشکسته می‌شود.
به نظرم بعضی از فصل‌ها کمی طولانی بود و البته چون من نسخه صوتی را گوش می‌دادم، و گاهی بین‌شان فاصله می‌افتاد، تمرکز لازم را در حوادث و داستان‌ها نداشتم و گاهی شخصیت‌ها را فراموش می‌کردم. باید یک بار متنش را هم حتما بخوانم.
        

1

          ابله اولین تجربه‌ی من از رمان‌های بلند داستایوفسکی بود. پیش از این فقط شب‌های روشن و قمارباز را خوانده بودم؛ شب‌های روشن شبیه یک تصویر شیرین و ماندگار در خاطرم ثبت شد که جزو آن‌هاست که هر از چندگاهی دوباره می‌خوانم و از قمارباز هم شخصیتی که ساخته بود در ذهنم با‌قی ماند، که البته آنچه را داستایوفسکی با جزئیات بسیار گفته بود حافظ هم به شیوه‌ی خود در یک بیت گفته است:
خنک آن قمارباری که بباخت آن چه بودش
بنماند هیچش الی هوس قمار دیگر

اما انگار در"ابله" بود که من داستایوفسکی را ملاقات کردم، هم او که در موردش می‌گفتند پیش از هر روانشناسی آدم‌ها را می‌شناخت. این رمان هم مرا مجذوب شخصیت‌پردازی‌اش کرد‌. یک نفر می‌گفت: "شخصیت‌های داستایوفسکی را همیشه می‌توانی در اطرافت پیدا کنی." البته فکر می‌کنم قصه و قصه‌گویی جز این نباشد که الگوهایی را از گذشته‌ی دور ما بیدار کند زنده کند و هر بار در لباسی و زمانی بیافریند. ما هم جز این نیستیم.

در این میان قهرمان‌های اصلی را هم شاید بتوانی در اطرافت پیدا کنی اما در عین حال انحصار خود را دارند.

شخصیت پرنس مشکین یا همان ابله، که صرفا یک انسان واقعی‌ است با احساسات زنده‌ی انسانی و بیش از اندازه صادق. تو گویی مسیحِ روسیه است!
و مرا که تصادفا این کتاب را شروع کردم با یکی از بزرگ‌ترین تناقض‌های این روزهایم دوباره روبرو کرد:
آیا انسانی رفتار کردن، ابله بودن است؟

و شخصیت ناستازیا فلیپوونا که زیبایی افسانه‌ایی دارد، کسی هیچوقت نمی‌فهمد زنی دیوانه است یا دیوانگی او هم در خدمت سیاست اوست؟ و در تمام داستان پیش‌بینی‌ناپذیر است هرچند با رنج‌های زنانه‌ی آشنا.

در انتها باید بگویم: من کتاب‌هایی را دوست دارم که کتاب تمام می‌شود اما شخصیت‌هایش به زندگی کردن درون من ادامه می‌دهند‌‌.

زمستان۱۴۰۲
        

0

          و بالاخره، ابله، این غول ( با شاخ و دم! ) نویسنده چیره دست روس را... تمام کردم!
نمی‌دانم چقدر با صفحه و مطالب من آشنایی دارید، اما اگر آشنایی دارید، می‌دانید که حقیر چقدر شیفته و شیدای ادبیات روس هستم. علی‌الخصوص عصر طلایی دوران، که با ظهور پدر داستان کوتاه ( گوگول ) شروع شد، با بزرگانی چون تورگنیف ادامه پیدا کرد و در آخر به دست پیامبران نثر رسید ( داستایفسکی، چخوف و تولستوی )...
فارغ از اینها...
ابله چه شد؟!
ابله برای من یک پروژه چندین ماهه بود! با وجود نثر شیوا، داستان گیرا و پرداخت فوق العاده جذاب، اما نمی‌توانستم روزی بیش از یک فصل بخوانم، شاید هر چند روز یک فصل حتا...!
دلیلش شاید... نمی‌دانم، شاید سنگینی پیام های پیچیده در بیرق استعاره ها بود...
بزرگان اهل قلم آنقدر در مدح و ثنا ( و نقد؟ ) این اثر نوشتند و خواهند نوشت که پرچانگی های من گزاف باشد! چه بگویم؟ شخصیت پردازی شگفت انگیز، داستان زیبا، پرداخت بی‌نقص، توصیفات دلپذیر، استعاره های وحشتناک...!
چه بگویم؟ بخوانیدش، با ترجمه حبیبی نشر چشمه و یا مهری آهی نشر خوارزمی...
        

29