پنجره های تشنه: روزنوشت های انتقال ضریح امام حسین (ع) از قم به کربلا
در حال خواندن
11
خواندهام
257
خواهم خواند
63
نسخههای دیگر
توضیحات
این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.
رسیدیم به روستای نهرمیان.مردم یا حسین گویان می دویدند سمت ضریح،انگار که بخواهند تریلی را فتح کنند.چند دقیقه ایستادیم و موقعی که تریلی داشت حرکت می کرد،به مردم می گفتیم لبه حفاظ را ول کنند که یک وقت زمین نخورند.پسر جوانی سماجت می کرد.گفتم:پسر جان ول کن الان زمین می خوری.پسر که فهمید دیر یا زود باید تریلی را رها کند به من گفت:ببین من فرشادم،من را به اسم دعا کن کربلا.بعد تریلی را ول کرد.داشتیم دور می شدیم که داد زد:فرشاد.... یادت نره.همان جا نشست به گریه و کف دستش را کوبید زمین.دور می شدیم و فرشاد نشسته بود کنار جاده.من هم نشستم پشت تریلی به گریه.حاضر بودم همه چیزم را بدهم جایم را با فرشاد،عوض کنم.
بریدۀ کتابهای مرتبط به پنجره های تشنه: روزنوشت های انتقال ضریح امام حسین (ع) از قم به کربلا
نمایش همهیادداشت ها