معرفی کتاب ناقوس عزا در سوگ که می زند اثر ارنست همینگوی مترجم پرویز شهدی

ناقوس عزا در سوگ که می زند

ناقوس عزا در سوگ که می زند

ارنست همینگوی و 1 نفر دیگر
3.7
71 نفر |
23 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

12

خوانده‌ام

126

خواهم خواند

90

شابک
9786009862863
تعداد صفحات
634
تاریخ انتشار
1398/11/2

توضیحات

        نخستین بار حدود شصت سال پیش ترجمه ی دست و پا شکسته ای از آن با عنوان «زنگ ها برای که به صدا درمی آیند» منتشر شد و چند سال بعد، (حدود چهل سال پیش) ترجمه ای کامل با همین عنوان، همراه با عکس هایی از بعضی از صحنه های فیلم با بازی گاری کوپر و اینگرید برگمن. پس از آن، این کتاب و افسانه ی همینگوی به دست فراموشی سپرده شد، مانند بسیاری از آثار ارزشمند نویسندگان بزرگ دنیا...این کتاب ادعانامه ایست علیه فاشیسم و همه ی دیکتاتورهای جهان. اگرچه به عقیده ی عده ای همینگوی در جنگ داخلی اسپانیا شرکت نکرده و فقط به عنوان خبرنگار به آنجا اعزام شده است، ولی این موضوع مانع از آن نشده که همینگوی با دیدی بی طرفانه به یکی از حوادث بزرگ کشور و ملت اسپانیا بپردازد و با دستمایه قرار دادن گوشه ی کوچکی از آن جنگ و کشتار چند ساله، ملت اسپانیا را آن گونه که بوده و آن گونه که هست، معرفی کند... همینگوی انقلاب و بعد جنگ برادرکشی اسپانیا را بی طرفانه تعریف می کند؛ چون ضمن طرفداری از خیزش آزادی طلبانه شان، زیاده روی ها و نابخردی هایی را که در همه ی انقلاب ها، میان همه ی ملت ها دیده شده، ناگفته نمی گذارد. صحنه های کشتار زمین داران و اربابان پس از پیروزی انقلاب، شاید به مذاق عده ای،از جمله اولین مترجم این کتاب خوش نمی آمد، ولی حقیقت داشت و همینگوی با ظرافت تمام آن را از زبان یکی از قهرمانان جان سخت و آبدیده ی این انقلاب تعریف می کند.حیف که این کتاب هم مانند بسیاری از آثار ارزشمند ادبیات جهان مورد بی مهری ناشران ما قرار گرفته است. ولی آثار جاودانه ی ادبیات ملت ها هیچ زمان کهنه نمی شوند و همیشه و در هر شرایطی، به ویژه برای نسل جوان و آینده سازان اهمیت و ارزش حیاتی دارند. هدف من هم از ترجمه ی سوم این کتاب و ارائه ی آن همین بوده است؛ تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به ناقوس عزا در سوگ که می زند

نمایش همه

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          دهه‌ی 30 قرن بیستم، برهه‌ای حساس در تاریخ کشور اسپانیاست. برهه‌ای که جنگ داخلی بین جمهوری‌خواهان کمونیست با سلطنت‌طلبان فاشیست به پیروزی فاشیست‌ها، روی کار آمدن ژنرال «فرانسیسکو فرانکو» و دوره‌ی خفقان سی و شش ساله‌ی حکومت وی (مشهور به وحشت سفید) منجر شد. رمان «این ناقوس مرگ کیست؟» شاهکار «ارنست همینگوی» در مورد بخشی از این نبردهاست و تمرکزش را روی جبهه‌ی جمهوری‌خواه قرار می‌دهد. شخصیت اصلی «رابرت جوردن» روزنامه‌نگاری اصالتاً آمریکایی و ساکن اسپانیاست که در نبردهای پارتیزانی و به قصد منفجر کردن پلی استراتژیک به گروهی از جمهوری‌خواهان می‌پیوندد. هرچند نگاه «همینگوی» به جمهوری‌خواهان، آشکارا ستایش‌آمیز است اما در این رمان نقدهایی آشکار و پنهان نسبت به این جبهه‌‌ی فکری و سیاسی دارد. رمان یک سال بعد از روی کار آمدن «ژنرال فرانکو» در سال 1940 منتشر شده و مرثیه‌ای بر یک مبارزه‌ی عدالت‌جویانه است که سرانجام به پیروزی فاشیسم منجر می‌شود. «همینگوی» البته رمانش را آنقدر خوب نوشته که خواننده بدون دانستن تاریخ اسپانیا نیز از داستان لذت ببرد. مثل همیشه او شخصیت‌هایش را در کنش‌های درونی و بیرونیشان با کیفیتی روان‌کاوانه می‌پرورد. برخی لحظات رگه‌هایی از احساسات‌گرایی در داستان دیده می‌شود که تا حدودی دومین رمانش (وداع با اسلحه) را به‌خاطر می‌آورد. خواندن این رمان را شدیداً توصیه میکنم!
        

29

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        همچنان غرق قلم همینگوی ام.توصیفات ریتم جملات.
دوست داشتم؟اره تجربه خاصی بود
توصیه میکنم:به عنوان کتاب خوب ،نه .به عنوان لذت ازتکنیک های نویسنده اره
رابرت مردیست آمریکایی که برای منفجر کردن پل در جنگ با فاشیست ها داوطلب شده
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          به‌نظرم یه قانون نانوشته برای کتاب‌ها وجود داره و اون اینه که در وقت مناسب خودش خونده بشه! برای همین باید گوش تیز کنی که صدای کتاب‌ها رو بشنوی وقتی صدات می‌زنن: الان وقتشه. الان من رو بخون! 

اگه کتاب‌ها رو سر وقت مناسب نخونی، مزه‌ش نمی‌ره زیر زبونت. مثل نون دو بر کنجدی سنگگ بیات شده‌ای می‌مونه که مزه‌ش برات دلچسب نیست. 

من کتاب‌های زیادی رو چون سر وقتش نخوندم مزه‌ی واقعی‌ش رو نچشیدم. وداع با اسلحه‌ی ارنست همینگوی رو حوالی بیست‌وچندسالگی خوندم. برای همین نفهمیدمش. از خودم می‌پرسیدم: این بود اون اسطوره‌ی داستانی که همه ازش می‌گفتن؟! یا حتی جنایات و مکافات رو. و حتی عقاید یک دلقک رو! 
.
.
.

او نشسته بود روبه‌روم و از کتاب محبوبش می‌گفت. گفت: اون‌قدر کتاب «زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آید» من بودم که از یه جایی به بعد نمی‌خوندمش که تموم نشه! 

این رو وقتی می‌گفت: که صورتش پر از خنده شده بود. 

او برای من مثل یه معما بود که باید کشفش می‌کردم. دلم می‌خواست بدونم اون چه شکلیه. چه طوریه. باید تکه‌های پازلش رو سر هم می‌کردم. لابه‌لای چیزهای که دوست داشت. لابه‌لای تک آهنگ رضا یزدانی. کتاب محبوبش. و هر تکه‌ای که مربوط به پازل او بود.

کتاب «زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آید» رو وقت جنگ ایران و اسراییل خوندم. اینترنت قطع بود و باید وصل می‌شدم به زندگی! 
کتاب رو از فیدیبو با صدای آرمان سلطان‌زاده دانلود کردم و نسخه‌ی کاغذیش رو هم از طاقچه. 
آرمان سلطان‌زاده با اون صدای جادویی‌ش کتاب رو می‌خوند و من غرق در قصه‌ی زندگی رابرت و افکارش و معنای زندگی‌ش شده بودم. و الله الله از اینهمه شباهت.‌ 
برعکس او من دلم می‌خواست تا تهش برم ببینم آخر قصه چی می‌شه. برای همین حریصانه ساعت‌ها روی مبل می‌نشستم و فقط کتاب رو گوش می‌دادم و می‌خوندم.

در معنای واقعی کلمه شاهکار بود این داستان. نمی‌دونم از معجزه‌ی قلم ارنست همینگوی بود یا جادوی صدای آرمان سلطان‌زاده یا حتی حس خوشایند پیدا کردن یه تکه از پازل او. یا حتی‌تر گوش دادن و سروقت خوندن کتاب! 
        

28

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

0