Here Goes Nothing

Here Goes Nothing

Here Goes Nothing

3.7
43 نفر |
20 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

5

خوانده‌ام

81

خواهم خواند

42

ناشر
شابک
9781612199719
تعداد صفحات
384
تاریخ انتشار
_

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        A Times (of London) Best Fiction Book of 2022

A wildly inventive, savagely funny and topical novel about love, mortality and the afterlife, by the Booker-shortlisted author of A Fraction of the Whole .

Angus is a reformed ne'er-do-well looking forward to the birth of his first child when he's murdered by a man who is in love with his pregnant wife Gracie. Having never believed in God, heaven or hell, Angus finds himself in the afterlife - a place that provides more questions than answers. As a worldwide pandemic finally reaches the shores of Australia, the afterlife starts to get very crowded and Angus finds a way to reconnect with his wife Gracie and maybe even seek revenge on his murderer...
 
Here Goes Nothing is a novel of exhilarating originality and scope about birth, death and everything in between and after by ‘a writer of prodigious talent’ (Peter Carey) that contains a vision of the afterlife that rivals Dante’s Divine Comedy and George Saunders' Lincoln in the Bardo, and the emmy-nominated The Good Place .
      

یادداشت‌ها

          اگر بخواهم درباره‌اش صحبتی جامع ارائه‌داده‌باشم ،باید بگویم که داستانی با چاشنی شدید فلسفی- هستی‌شناسی(از خودم ژانر در کردانیدم؟بله!) است و زندگی پس از مرگ را از دید جانب تولتز خوانا می‌شویم. تجربه‌ی فوق‌العاده‌ای بود. نه که به تنهایی خوانش کتاب؛ که تاثیر و تفکری که در حین و در انتها در خواننده‌ای که من بودم، سبب شد!
فصل آخر به معنای واقعی کلمه برایم نفس‌گیر بود. با کلی پرسشی که از پیش درباره‌ی وجودیتم، فلسفه‌ی پشتش (که گاهی به این می‌رسم که فلسفه‌اش، بی‌فلسفگی‌ست!)، رفتن؟ به کجا رفتن؟ بودن مجدد یا صرفاً سیاهی مطلق؟ و و و داشتم، مواجهم کرد. یک‌جورهایی خفت‌ام کرد! انگار بلندبلند در حال فکرکردن باشم.
در یک‌سوم تا میانه‌ی داستان، نگران بودم. که نکند حرفی برای زدن نداشته‌باشد. انتظارم بالا بود. تجربه‌ی بی‌نظیری در خوانش جزءازکل داشتم و ناخودآگاه می‌خواستم باز خفت شوم! خفت قلم و نگرش نویسنده و تجربه‌ی ناب به فکرفرورفتن‌های بعدش! و سخت خوش‌حالم که ناامید نشدم. فصول پایانی و قسمتی در میان، واقعاً برایم نفس‌گیر بود. قلبم را در یک‌میلی‌متری گوشم احساس می‌کردم که تایید‌گر هیجان و پرسش‌گری بی‌انتها و میل به کشف نادانسته‌هایی که احتمالاً تا ابد (ابد؟ وجود دارد؟!)، نادانسته می‌مانند بود.
آقای تولتز و ترجمه‌ی تمیز و حفظ‌کننده‌ی قلم‌نویسنده‌ی جناب خاکسار، در این لحظه مورد تشکّر خواننده‌ای که بودم، قرار می‌گیرند. :]
        

9

          کتاب «هر چه باداباد» ( Here Goes Nothing) جدیدترین رمان نویسنده استرالیایی « Steve Toltz» که خوشبختانه همزمان با انتشارش در سراسر دنیابه همت نشر چشمه و ترجمه پیمان خاکسار، با رضایت نویسنده در ایران هم چاپ شده. این کتاب یک رمان فلسفیه مثل دو اثر قبلی نویسنده، «جز از کل» و ریگ روان. پر از سوال بی جواب که واقعا مغز آدم رو مشغول میکنه.
داستان درباره یک زوج استرالیاییه بنام گریسی و اَنگوس. گریسی یک اینفلوئنسر اینستاگرامه و انگوس یک دَله دزد بیکار که به گریسی در برگزاری مراسم عروسی کمک میکنه. یک تازه وارد میاد به خونش و درخواست میکنه اجازه بدن آخرین روزهای عمرش رو در خونه اونها  بگذرونه چون این خونه محل زندگی بچه گیش بوده. در همین حین که بتازگی بیماری کرونا تموم شده یک بیماری بدتر داره شیوع پیدا میکنه بنام K9 که از سگ شیوع پیدا کرده! 
بنقل از کتاب:«همه بیماری های کشنده جهان، بیماری های مشترک بین انسان و حیوان بوده اند. ما همیشه مراقب پرنده ها و میمون ها و خوک ها بوده ایم، آخرین پاندمی خفاش ها رو هم به فهرست دشمن ها اضافه کرد. ولی ما هیچ وقت مقابل سگ ها حالت تدافعی نداشته ایم. اجازه داده ایم بیش از حد نزدیک مون بشن. من همیشه له همه می گفتم که اگه اجازه بدین سگ تون صورت تون رو بلیسه، براتون مشکل ایجاد میشه. رابطه ی بیمارگونه و بیش از حد صمیمانه ی سگ و انسان قطعا عاقبت خوشی نداره.!»
روی دیگر داستان در جهان پس از مرگ جریان داره، جهان موازی، یک جور تناسخ، طرح سوالات زیاد و تئوریهای فلسفی بی جواب. در عین روایت یک داستان پر کشش و جذاب. یک نکته مثبت ترجمه اینه که پانوشت های خوبی داره و اصطلاحات رو به اختصار توضیح داده.
لحظه مرگ رو همان طور که در پشت جلد کتاب هم چاپ شده، اینطور روایت میکنه:« مهی را تصور کنید که از دریا به خشکی می خزد، منتها کاملا سیاه. حالا آن مه سیاه را تصور کنید که درونتان را می شکفد. حالا  فکر کنید که جا عوض کردن با یک سایه ممکن است چه حسی داشته باشد. حالا قلبتان را تجسم کنید که آرام آرام از ضربان می افتد. حالا تصور کنید گیاهی هستید در لحظه ی ریشه کن شدن. بعد از آن خیال کنید سپیده دمی هستید معکوس و ریه هانان اتم به اتم محو می شود و سرتان ذره ذره در دریایی از گل فرو می رود. حالا سکوتی سهمگین و همه جانبه را به خیال خود راه بدهید. سخت است به کلام در آوردمش، ولی متوجه می شوید که همه این ها به کدام سو می رفت و کار به کجا ختم شد.
خواننده، من مُردم!» 
#هرچه_باداباد #نشر_چشمه #پیمان_خاکسار #steve_toltz #here_goes_nothing
        

0

          «جز از کل» را که خواندم یک تحسین همراه با دلسوزی برای استیو تولتز در درونم شکل گرفت. «بیچاره نویسنده چطور می‌خواهد این عالی بودن را ادامه دهد؟». نویسنده اما با تلاشش در «ریگ روان» ثابت کرد شاید به اندازه قبل عالی نباشد، اما بیچاره و قابل دلسوزی نیست.
«هرچه بادا باد» به گرد پای «جز از کل» نمی‌رسد و شاید از «ریگ روان» هم عقب‌تر باشد، اما قطعا ارزش خواندن دارد. شروعش که می‌کنی، نه پرگویی‌های راوی و ذهن عجیب و غریبش، نه دیالوگ‌های بعضا ثقیل شخصیت‌ها، نه منطق‌های خودساخته و گاها متناقض نویسنده در روایت، نمی‌تواند جلوی پیشروی‌ات را بگیرد، چون استیو تولتز بلد است زیرکانه تو را وارد دنیای شخصیتش کند و وارد دنیایش که بشوی، هرچیزی را می‌پذیری.
اصلا برای خواندن «هرچه بادا باد»، چه محرکی قوی‌تر از اینکه راوی مرده است و از دنیای خودساخته‌ی بعد از مرگش می‌گوید؟
قلم استیو تولتر یک جنون و جسارت دل‌نشین دارد و چقدر خوب که پیمان خاکسار از پس ظرافت این قلم برمی‌آید. دمش گرم.
        

42

          این کتاب نظریه رجعت ابدی از نیچه رو به خوبی بیان کرد و مفهومش رو به خواننده انتقال داد. همچنین به معنای واقعی این قابلیت رو داشت که من رو در کوهی از سوالات فلسفی درباره زندگی و اتفاقات بعدش فرو ببره. نشان داده که این جهان پر از رمز و راز های ناشناخته‌است و ما موجودات آسیب پذیری هستیم که در ناآگاهی کامل فرو رفتیم و به این ناآگاه بودن عادت کردیم. و جدا از این رمان که صرفا بررسی یک نظریه بود، آخر چه کسی میدونه واقعا چه اتفاقاتی قراره که رخ بده؟ به قول استیو تولتز کائنات مثل یک دوستی‌است که بهت اعلام میکنه که "یه رازی دارم که کسی نباید بدونه" ، و هر چقدر از اون راز میپرسی اون میگه نمیتونم بهت بگم چون یه رازه.
انگوس مونی و افکارش برای من خیلی قابل درک بودند و گاهی عقایدی رو بیان میکرد که باعث میشد کاملا غرق در فکر بشم. و همچنین اگر من جای مونی بودم، شاید به دقیقه نکشیده اُون رو رهسپار دنیای بعدی میکردم.
در آخر پایانش. غافلگیر کننده و شاید غمگین ولی مناسب ترین پایانی بود که میشد اتفاق بیوفته. اینکه سرنوشت برای مونی و گریسی چه چیزایی تدارک دیده رو فقط خودشون میفهمند و ما کسانی هستیم که میتونیم حدسش رو بزنیم یا امیدوار باشیم که اینز رو پیدا کنن و بتونن به زندگیشون کنار هم ادامه بدن.
        

14

          نظر من تا الان این بوده که هر عقیده‌ای می‌تونه با درک کردن وضعیت فرد معتقد و نگاه از دیدگاه او محترم هم باشه ولی این محدوده فقط تا وقتی دوام داره که فرد به اظهار عقاید خودش به صورت معمولی اکتفا کنه و سعی در متقاعد کردن بقیه به هم‌عقیده بودن با خودش نداشته باشه 
اولین کتابی بود که از این نویسنده خوندم و ظاهراً در ایران کتاب‌های قبلی نویسنده طرفدار‌های زیادی داره و این یکی کمتر بهش توجه شده که دست بر تقدیر با این کتاب شروع کردم این فرد رو.
همون‌طور که ابتدا گفتم به نظر نویسنده در فضای نازک بین این دو حالت ابراز عقاید حرکت می‌کنه و به اصطلاح بازی بازی می‌کنه که خب ترکیبی از تفکرات روانشناسان و فیلسوفان مختلف منشأ این‌ها هستند از جمله نیچه و.... 
نویسنده برای هر شخصیت، ذهنیت کلی در نظر گرفته که ویژگی شخصیت‌ اون هاست و متأسفانه گاهی شخصیت‌ها به هم پرش می‌کنند و دیالوگی رو می‌گن که انگار دیالوگ اون یکی بوده که برای من عجیب بود 
در پایان باید بگم نمی‌دونم این اندازه اشاره به جزییات و اصطلاحات مختلف رو نویسنده صرفا برای تصویرسازی بهتر به کار برده یا نشخوار عقایدی که باید در صفحات محدود جا می‌شده که امیدوارم هدف همون اولی باشه
        

1

          موضوع این رمان، مرگ و دنیاهای پس از این جهان است. این کتاب پر از مفاهیم ضددینی و ضدخدایی  است. از جمله: 1. کسانی که به فرشتگان و ارواح باور دارند همان هایی هستند که با واکسیناسیون مخالفند! 2. زندگی بی‌معناست 3. همه تجلیات عرفانی خودمولدند 4. فهمیدن این که چرا شیطان مکار است کار سختی نیست ولی آخر خدا چرا باید این طور باشد؟! 5. در دوران کودکی مجبور به تحمل خیلی چیزها شدم و قادر مطلق فقط یک اسباب زحمت جزئی بود 6. اسقف با لذت بیمارگونه عیاشی که یک پیروزی جنسی جدید به دست آورده لبخند زد. 7. از نظر عقلانی شیطان هرگز برایم قابل پذیرش نبوده هنوز هم نیست. 8. معنویت می تواند شکلی جلوه‌فروشانه از خودشیفتگی باشد. 9. به نظر من ایمان به کردگار مثل پوشیدن پالتویی طلایی بود که از دور زیبا می نمود ولی سنگینی اش اجازه راه رفتن به آدم نمی داد. 10. اگر هر چیزی به دلیلی اتفاق می افتد آن دلایل، تصادفند و شانس و هرج ومرج. 11. چیزی که بیشتر از هر چیز دیگه‌ای بهش اعتقاد ندارم پروردگاره. چرا؟ سکته نئوناتال. نوزادانی که سکته می کنند. 12. این عالم اموات باورنکردنی است؛ چون چه کسی می تواند جایی تا این حد مبتذل را حتی تصور کند؟ هیچ چیز اعجاب‌آوری نداشت؛ حقیر بود و بوروکراتیک 13. یک لحظه تصور کنید که پروردگار وجود داره. توی این مرحله انگیزه‌ش چی می‌تونه باشه؟ هیچ کس جوابی نداشت. همه توافق کردیم که کائنات وقیح است. خصوصاً با در نظر گرفتن تعداد هولناک دعاهای مستجاب‌نشده‌ای که همه‌جا شناور بودند. در وضعیت فعلی کاری مشمئزکننده تر از ادعای دانستن معنای ابدیت وجود داشت؟ آیا هرگز می‌توانستیم دوباره به کسی که در سلسله مراتب دینی بود اعتماد کنیم؟ 14. تک تک انتخابهای مهم زندگیم هیچ ربطی به نتیجه نداشته‌اند. هیچ علت و معلولی وجود نداره. 15. ما به دایناسورها بابت مرگ سریعشون حسادت خواهیم کرد 16. میلی غلبه‌ناپذیر داشت به این که برود در همه عبادتگاه ها کفر بگوید، محراب کلیسا را ملوث کند، تورات را با انگشتان مربایی ورق بزند. 17. خدا از همان ابتدا انتظار چندانی از شما نداشته 18. اگر او وجود دارد و برای این همه آزار و اذیت عذر نمیخواهد پس من کاری به کارش ندارم. به معنای واقعی کلمه هیچ کاری نمی توانست بکند تا نظر منفی‌ام را به خودش تغییر بدهد 19. به سلاخ‌خانه زمین خوش آمدید 20. آیا تکثر عامدانه گونه ای در معرض خطر یا حتی در حال انقراض عملی غیراخلاقی یا حتی شنیع نیست؟ آیا در فرایند تولیدمثل خیر و صلاح این انسان آینده در نظر گرفته میشه؟ به هیچ عنوان. ما موقع بچه درست کردن به چیزی جز منافع خودمون فکر نمی‌کنیم. 21. طبیعت ضدزن است. یک اندیشکده مردسالار هم نمی توانست چنین سناریو شیطانی را برای زنها پیاده کند. 22. می دانستم عدالتی در جهان وجود ندارد. 23. حتی اگر به او (خدا) اعتقاد نداشته باشی، در چنین مواقعی است که همه نفرتت متوجه یزدان می شود و ابهام مشمئزکننده و عذاب دادن بی محابا و حکومت وحشت نابسامانش. (ص367) 24. آفریدگاری که کیهان رو خلق کرده اصلا ما رو تحت نظر نداره (ص 389) و بسیاری دیگر از جملات ضددین دیگر. به نظر می رسد این رمان برای بیان این جملات نوشته شده و رمان صرفاً ظرفی برای بیان این اعتقادات نویسنده بوده است.
        

2

هانیه

1403/6/25

          هرچه باداباد تموم شد و سطر به سطرش رو دوست داشتم. مادامی که حتی نمیخوندمش، ذهنم درگیرش بود و هر لحظه دلم می خواست تا دوباره برگردم سراغش. رمان با نگاه به مفهوم "استعاره‌ی رجعت ابدی" فریدریش نیچه نوشته شده. رجعت ابدی بیان می‌کنه که کیهان و تمامی موجودات و نیروها همواره در حال تکرار شدن بوده‌ و همه چیز بی‌نهایت‌بار، به شکلی خودهمانند، تا ابد تکرار خواهد شد. انگوس، شخصیت اصلی داستان، در انتظار به دنیا امدن اولین فرزندش، به دست مردی که عاشق همسر باردارش گریسی شده، به قتل می رسه. انگوس که هیچ وقت به خدا، بهشت ​​یا جهنم اعتقاد نداشته، خودش رو در زندگی پس از مرگ می‌بینه. یک دنیای آخر الزمانی که در اون آدم‌ ها، به دام چرخه‌ی بی‌پایان مرگ و زندگی افتاده‌ و دنبال راه خلاصی هستند. چی می‌شه اگر زندگی پس از مرگ اون بهشت پرزرق و برقی نباشه که همیشه وعده‌ ش رو به ما دادن و برعکس، جایی باشه که هیچ تفاوتی با دنیای قبلی نداره و اونجا هم برای زنده موندن مجبوری که کار کنی. انگوس در یک کارخانه‌ مشغول به کار می‌شه و  راهی برای ارتباط دوباره با همسرش پیدا می کنده.... اما غافلگیری های کتاب به همینجا ختم نمیشه. 
ضمن اینکه ترجمه کتاب روان بود و به ایرادی برنخوردم.
        

0