یادداشت
1401/6/4
3.7
20
اگر بخواهم دربارهاش صحبتی جامع ارائهدادهباشم ،باید بگویم که داستانی با چاشنی شدید فلسفی- هستیشناسی(از خودم ژانر در کردانیدم؟بله!) است و زندگی پس از مرگ را از دید جانب تولتز خوانا میشویم. تجربهی فوقالعادهای بود. نه که به تنهایی خوانش کتاب؛ که تاثیر و تفکری که در حین و در انتها در خوانندهای که من بودم، سبب شد! فصل آخر به معنای واقعی کلمه برایم نفسگیر بود. با کلی پرسشی که از پیش دربارهی وجودیتم، فلسفهی پشتش (که گاهی به این میرسم که فلسفهاش، بیفلسفگیست!)، رفتن؟ به کجا رفتن؟ بودن مجدد یا صرفاً سیاهی مطلق؟ و و و داشتم، مواجهم کرد. یکجورهایی خفتام کرد! انگار بلندبلند در حال فکرکردن باشم. در یکسوم تا میانهی داستان، نگران بودم. که نکند حرفی برای زدن نداشتهباشد. انتظارم بالا بود. تجربهی بینظیری در خوانش جزءازکل داشتم و ناخودآگاه میخواستم باز خفت شوم! خفت قلم و نگرش نویسنده و تجربهی ناب به فکرفرورفتنهای بعدش! و سخت خوشحالم که ناامید نشدم. فصول پایانی و قسمتی در میان، واقعاً برایم نفسگیر بود. قلبم را در یکمیلیمتری گوشم احساس میکردم که تاییدگر هیجان و پرسشگری بیانتها و میل به کشف نادانستههایی که احتمالاً تا ابد (ابد؟ وجود دارد؟!)، نادانسته میمانند بود. آقای تولتز و ترجمهی تمیز و حفظکنندهی قلمنویسندهی جناب خاکسار، در این لحظه مورد تشکّر خوانندهای که بودم، قرار میگیرند. :]
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.