آگرین

آگرین

@besharati

55 دنبال شده

22 دنبال کننده

            چون تو با بَد، بَد کُنی، پَس فَرق چیست؟
          

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

فعالیت‌ها

آگرین پسندید.
پاستیل های بنفش

24

آگرین پسندید.
آدم خواران
          شما اینجا نه با یک "کتاب"
بلکه با مردمانی بیسواد و متعصب ، خوار و مفلوک ، بی رحم و مبتذل مواجه هستین اقیانوسی از رعب و وحشت ، نفرت و کینه در دل مردم روستا رخنه کرده
و اون هارو دچار نادونی مطلق میکنه
کسانی که کورکورانه ، ندیده و نشنیده
همراه جمعی میشن که حتی روحشون هم از قضایای به وجود آمده خبر نداره
جمله ی معروف :
خواهی نشنوی رسوا همرنگ جماعت شو...."
دریغ از ذره ای اندیشه و فکر که شاید همراه شدن با این جمعات و مانوس و یکرنگ شدن با آنها تبعات بزرگی به بار خواهد داشت چطور گاهی به طرز فاجعه آمیزی چشم روی همه چیز میبندیم
و افراد رو مورد قضاوت قرار میدیم
چطور گاهی قادر به تغییر ۱۸۰ درجه هستیم در اوج پاکی دست به بدترین کارها میزنیم
و ذاتمون سرشار از شرارت و تباهی میشه...
چطور گاهی تا این حد خطرناک و ترسناک ، غیر قابل پیش بینی میشیم و قادریم بزرگ ترین جنایت ها رو آن هم به ناحق مرتكب بشیم.....
این کتاب نه تنها بخاطر وقایع تلخ و هولناک و سردردآور بلکه به خاطر اشاره به بی خردی انسانها و رنگ عوض کردن آنها ، آن هم در کسری از ثانیه ، تاثیرات مبتلا شدن به هیجانات زودگذر و خار ، تحت تاثیر جمع قرار گرفتن آن هم در جهت منفی و اشتباه و انبوه بی شماری از مردمانی که تعصب همچون خونی جلوی چشمانشون رو گرفته و اسم وطن پرست رو روی خودشون میذارن و برای اثبات این قضیه دست به هر عمل شومی میزنن فارغ از جنس و ماهیت عملشون ، زجرآور و دردناک طوری که قلبت رو مچاله میکنه و هر آن آرزو میکنی کاش شخصیتی در دل کتاب داشتی و همچنون شوالیه ها خودی نشان میدادی...
.
.
.
هر چند
منصفانه نیست تنها به جنبه ی منفی این کتاب اشاره کرد ؛ خواندنش خالی از لطف نبوده و نیست.
چرا که پس از اتمام کتاب
بسیار متاثر و دگرگون میشی و به تعمقی عظیم فرو خواهی رفت و همانطور که خود نویسنده بیان کرده
فارغ از اینکه اتفاقات به وجود آمده بر حسب واقعیت بوده نظر خواننده را به سمت این موضوع که همرنگ شدن با جماعت میتونه تاثیر وارونه داشته باشه
بر خلاف عرف و معانی که متحد شدن همیشه سازندست ، جلب میکنه.....
امیدوارم با خوانشش حالی که به من دست داد به شما دست نده . . .
( من هنوز حالم بده! )
        

29

آگرین پسندید.
پایین

7

آگرین پسندید.
یومی و نقاش کابوس
وقتی اولین بار شروع به خواندن میکنید
احتمالا سعی دارید نوشته را با محیط آشنایی مقایسه کنید
چیزی که باعث شد من مقداری گیج بشوم و سی تا شصت صحفه اول نتوانم تصور کنم 
که در واقع من در جایی شبیه به ژاپن هستم؟چین؟ برخی ها حتی در کره هم گیر کردن اما اسم ها به وضوح ژاپنی و چینی بودند، مدل لباس یومی‌ طبق تصاویر مربوط به دوران چوسان بود و ترکیبی از لباس های چینی هم از آن دیده میشد
اما برای نقاش یک فضای آشنا در ژاپن مدرن 
گرمای مغازه رامن(نودل) فروشی و افرادی که دور میز ها جمع میشوند و سرو صدایشان، قطعا خودم در ژاپن زندگی نکردم اما از آنجایی که از وقتی بچه بودم با انیمه های آنها بزرگ شدم این جو را میشناسم...

جز لذت متن که با این مدل توصیفات و فضا سازی بسیار دلنشین و قابل لمس شده بود

روایت و ایده بسیار جالب بود، مرا یاد انیمه ی اسم تو می‌انداخت که کمی با انیمه نوراگامی ترکیب شده باشد و همچنین در آمیختگی با ایده ای نو 

یومی دختری سنتی که به آن یوکی هیجو (منتخب اشباح)میگفتند هر روز به شهر های متفاوتی می‌رفت تا برای مردم مراسمی انجام دهد، او سنگ ها را پشته میکرد(یک پشته سازی به شکل هفت سنگ اما خب، کمی بلند تر و بیشتر)  تا اشباح را که خدایانشان بودند احضار کند...یک وظیفه ی مقدس برای شخص منتخب

و نقاش، پسری گوشه گیر و منزوی که علاقه ای به تیم شدن با کسی نداشت، او بی‌انگیزه و سرد به نظر می‌رسید اما قطعا شخصیت مورد علاقه ی من در کتاب یومی است

باید بگم که، پایان بندی چیزی بود که احساس میکردم چقدر عجیب و با چیزی که از سندرسون شنیده بودم یکم متفاوت بود
و خوشحالم 🥹❤️✨
پ ن: ترجمه خوب بود با کتاب کاملا ارتباط گرفتم
پ.ن²:کتابش تصاویری داشت که حسابی بین خوندن مزه میداد اما! یه سری از اونا به علت رنگ ها در هم بر هم زیاد بد چاپ شده بودن و تقریبا ناواضح بودن، اما یه سری زیبا و عالی بودن
          وقتی اولین بار شروع به خواندن میکنید
احتمالا سعی دارید نوشته را با محیط آشنایی مقایسه کنید
چیزی که باعث شد من مقداری گیج بشوم و سی تا شصت صحفه اول نتوانم تصور کنم 
که در واقع من در جایی شبیه به ژاپن هستم؟چین؟ برخی ها حتی در کره هم گیر کردن اما اسم ها به وضوح ژاپنی و چینی بودند، مدل لباس یومی‌ طبق تصاویر مربوط به دوران چوسان بود و ترکیبی از لباس های چینی هم از آن دیده میشد
اما برای نقاش یک فضای آشنا در ژاپن مدرن 
گرمای مغازه رامن(نودل) فروشی و افرادی که دور میز ها جمع میشوند و سرو صدایشان، قطعا خودم در ژاپن زندگی نکردم اما از آنجایی که از وقتی بچه بودم با انیمه های آنها بزرگ شدم این جو را میشناسم...

جز لذت متن که با این مدل توصیفات و فضا سازی بسیار دلنشین و قابل لمس شده بود

روایت و ایده بسیار جالب بود، مرا یاد انیمه ی اسم تو می‌انداخت که کمی با انیمه نوراگامی ترکیب شده باشد و همچنین در آمیختگی با ایده ای نو 

یومی دختری سنتی که به آن یوکی هیجو (منتخب اشباح)میگفتند هر روز به شهر های متفاوتی می‌رفت تا برای مردم مراسمی انجام دهد، او سنگ ها را پشته میکرد(یک پشته سازی به شکل هفت سنگ اما خب، کمی بلند تر و بیشتر)  تا اشباح را که خدایانشان بودند احضار کند...یک وظیفه ی مقدس برای شخص منتخب

و نقاش، پسری گوشه گیر و منزوی که علاقه ای به تیم شدن با کسی نداشت، او بی‌انگیزه و سرد به نظر می‌رسید اما قطعا شخصیت مورد علاقه ی من در کتاب یومی است

باید بگم که، پایان بندی چیزی بود که احساس میکردم چقدر عجیب و با چیزی که از سندرسون شنیده بودم یکم متفاوت بود
و خوشحالم 🥹❤️✨
پ ن: ترجمه خوب بود با کتاب کاملا ارتباط گرفتم
پ.ن²:کتابش تصاویری داشت که حسابی بین خوندن مزه میداد اما! یه سری از اونا به علت رنگ ها در هم بر هم زیاد بد چاپ شده بودن و تقریبا ناواضح بودن، اما یه سری زیبا و عالی بودن
        

16

آگرین پسندید.
کنسرت طبل های غمگین

8

آگرین پسندید.
فیبل

10

آگرین پسندید.
آرورا می سوزاند

8