ساغر سیف اللهی فرد

ساغر سیف اللهی فرد

پدیدآور
@saqar.seifollahi

4 دنبال شده

5 دنبال کننده

پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

نمایش همه

0

        
یه مبحث خیلی جذابی توی مهندسی مکانیک و درس طراحی اجزا وجود داره به اسم "واماندگی".
واماندگی دو جوره.
در واقع به دو عامل بستگی داره که یه قطعه وامانده بشه، کلپس کنه.
و برای مواد نرم و ترد هم  یه تفاوتایی داره.
یکی واماندگی استاتیکیه که در اثر تنش های ثابت و استاتیک اتفاق میفته.
نوع بعدی واماندگی، در برابر تنش های نوسانیه
دیگه تنشه داره سینوسی یا حتی غیرمتناوب و نامنظم تغییر میکنه روی قطعه.
اونجوری دیگه اون قطعه قبل از اینکه به استحکام نهایی یا حد تسلیمش برسه میشکنه.
چرا؟
چون خسته میشه!
اره دقیقا، اسم پدیده‌ش خستگیه.
خستگی ناشی از تنش ها یا ترک هاییه که ناخواسته به قطعه وارد شدن.
و حتی تو مرز ناپیوستگیای خود قطعه، مثل سوراخ، شیار، جا خار،... بیشتر اثر میذارن.
درست عین ادمی که خودش یه دردی داره توام میخوای بهش زخم بزنی عدل دست بذاری رو اون نقطه ضعفش.
اگه خستگی اتفاق نیفته، قطعه دیگه اون اخرا که داره نفس نفس میزنه، فوقش تسلیم میشه. به حد تسلیم میرسه.
اره نزدیکه به ناحیه شکست، ولی هنوز که نشکسته! 
اصلا شاید هنوز وقت باشه با یه سری عملیات حرارتی یا سردکاری،آبکاری یا هر فرایندی استحکامشو بالا ببریم‌.
ولی
قطعه ای که به خستگی میرسه، به شکست منجر میشه نه تسلیم.
شکستِ بعدِ تسلیم تدریجیه. اما شکست ناشی از خستگی ناگهانی و بدون بدوز نشونه های هشدار دهنده‌ست.
آدمی هم همینه. خستگی ناگهان توی زندگیش همه چیز رو از ریشه می‌سوزونه!

-ساغر سیف‌اللهی‌فرد
      

0

        کتاب ریگ روان اثر استیو تولتز رو خوندم...
این کتاب رو دقیقا اسفند پارسال خریدم اما اون موقع تا حدودا صفحه ۱۰۰ خوندم و ادامه ندادم...
اوایل اسفند امسال، با یکی از دوستانم خوندن این کتاب رو شروع کردیم و امروز، ۲۰ اسفند، تموم شد.
می‌خوام درباره این کتاب و تجربه خوانش‌مون صحبت کنم. می‌تونید مطمئن باشید که اسپویل نداره.
به عنوان کسی که اول، جز از کل و هرچه‌باداباد رو از این نویسنده خونده بود، اوایل کتاب بابت بی‌نظمی وقایع و شیوه‌ی شرح داستان، اذیت می‌شدم؛ دوستم هم همین‌طور.
(اصلا یکی از دلایلی که پارسال این کتاب رو ادامه ندادم همین بود. اما از خوبی‌های هم‌خوانی با پارتنر همین بس که متعهد و مسئولی که بخش روزانه‌ت از اون کتاب رو بخونی، به هر قیمتی!)
داستان پیش رفت و به جایی رسید که هر صفحه‌ش به طرز غیرقابل تحملی مشمئزکننده شده بود! شخصیتی که حتی برای دشمنت هم آرزو نمی‌کردی! فردی که می‌گفتی نصیب گرگ بیابون هم نشه! آدمی که به آدمیت نمی‌شناختیش! فضا بارونی و خاکستری بود و بوی فاضلاب می‌داد.
و باز قصه پیش رفت... درست مثل عادت ستایش‌شده‌ی استیو تولتز که در کتاب جز از کل به خوبی نمایان بود، در هر ۲۰ صفحه دست‌کم یک اتفاق متفاوت و پیش‌برنده یا حتی پس‌برنده (فلش‌بک) رقم می‌خورد و به‌طور رازآلودی زمان رو به چالش می‌کشوند. فضا رنگ زردی بی‌جان به خودش گرفت و صدای خش خش برگ‌های مرده می‌داد.
قصه پیش رفت... خواننده که ما باشیم، تبدیل شد به یک افسرده‌ی بدحال که با قرص سرپا موند! اتفاقاتی افتاد که حتی راضی نبودی تو یه کتاب و در قالب یک داستان غیرواقعی با اون‌ها مواجه بشی! همه چیز سیاه شد. اما فکر می‌کنید بالاتر از سیاهی رنگی نیست؟!
و قصه پیش رفت. رنگ بالاتر از سیاهی کشف شد: سفید! (خودتون که بخونید متوجه می‌شید.)
و داستان به مناسب‌ترین شکل خودش به پایان می‌رسه. پایانی غیرقابل پیش‌بینی اما کاملا درخور استیو تولتز. تراژدی‌ای نو و غیرتکراری یا مجمع‌الامراضی که مشابهش رو هیچ‌جایی ندیدید و نخوندید و نشنیدید! 
شما با این کتاب گریه می‌کنید و از اعماق وجود غصه می‌خورید. کلافه میشید و آرزو می‌کنید زودتر از شرش خلاص شید و به پایانش برسید. هم ازش خسته‌اید و هم بهش یه میل درونی دارید.
این کتاب، داستانی از اینرسیِ درد و مصیبته. رنجی که شروع بشه هیچ پایانی رو نمیشه براش متصور شد؛ حتی مرگ.

      

0

        خورخه لوئیس بورخس، نویسنده آرژانتینی اعتقاد داشت که باید الهیات را شاخه‌ای از ادبیات خیالی پنداشت تا از خواندن آن لذت برد.
من از ۱۵ سالگی که با هرمان هسه آشنا شدم و شروع به خواندن آثارش کردم، با این که از اعتقادات و عقاید من فرسخ‌ها فاصله داشت اما طوری مجذوبش شدم که تبدیل شد به نویسنده مورد علاقه‌‌م و دیوانه‌وار به سبک و قلم و داستان‌هاش دل بستم.
از چند وقت پیش هم که شروع کردم از عین القضات همدانی خواندم، متوجه شدم که آثارش کلا حول محور قرآن و عرفانی می‌گرده که خود عین القضات به اون درجه معنویت رسیده.
من یک آتئیستم اما باز هم از نوشته هایی از این دست لذت بردم و بهش دل دادم.
ما آدم‌ها اگر اراده کنیم، وسیع‌تر از اونی هستیم که در محاصره افکار شخصی خودمون بمونیم و امکان درک غیر رو از خودمون سلب کنیم.
امروزه همه به این که زمین مرکز جهان نیست، باور دارند اما هنوز از مطالعه و نقل داستان‌های اساطیری درباره نجوم و صور فلکی و دنیای آسمان‌ها، دست نکشیده اند.
برای منِ آتئیستِ عاشقِ ادبیات، الهیات جزئی غیرقابل‌حذف از آثاری هستش که می‌خوانم و به قول بورخس، به عنوان ادبیات خیالی، جایگاه لطیفی دارد.


      

0

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

0