مرگ بسیار آرام

مرگ بسیار آرام

مرگ بسیار آرام

سیمون دو بووار و 1 نفر دیگر
4.0
24 نفر |
10 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

51

خواهم خواند

27

شابک
9789641720843
تعداد صفحات
96
تاریخ انتشار
1393/11/27

توضیحات

        مرگ بسیار آرام هر چند که می تواند فصلی از خاطرات نویسنده باشد، نوعی تفکر و تامل فلسفی درباره مرگ است، معمایی که همیشه ذهن آدمی را به خود مشغول داشته است.
      

یادداشت‌ها

          اشک چشمش را دیدم و رنج بردم.
کاش می‌شد بدون ناراحتی نفس تمام شود.

کتاب به این کوچکی چه دردی داشت!
اضطراب از مرگ تنها به مربوط به ترس از مرگ خود نمی‌شود. گاهی طبق نظریه اپیکور به این حد از آگاهی می‌رسیم که پس از مرگ دیگر چیزی نیست که نگران‌مان کند و تنها اضطراب‌مان مربوط می‌شود به مرگ عزیزان‌مان.
خانم دوبوار در این کتاب کم‌حجم، چه داستان عمیقی نوشت! داستان از رنج خود، خواهرش، صد البته مادرش، پزشکان و اطرافیانش...
او پژمرده شدن مادر عزیزش را هر روز می‌بیند، تا جایی‌که عقل از قلب می‌پرسد آیا کشیدن این همه رنج برای یک انسان خوب است یا بد؟!
تقلا و عتش مادرش را برای حتی یک نفس بیشتر می‌بیند و به راستی این زندگی چرا ما را انقدر شیفته‌ی خود می‌کند؟
در کتاب «خیره به خورشید»، یالوم می‌گوید اگر ما خوب و کامل زندگی کرده باشیم و همه چیز را تجربه کرده باشیم، هنگام مرگ آماده‌ایم و انقدر برای زندگی که می‌دانیم گذراست تقلا نمی‌کنیم، و خانم دبوار در این کتاب اشاره‌ای می‌کند از حسرت‌های مادرش که از دید من تقلاها و عتشش برای زندگی بیشتر به این موارد معطوف بود.
همه‌ی ما می‌توانیم جای خانم دبوار در داستانش باشیم... دیشب قلبم در حال انفجار بود و متلاشی شدم، شب خواب دیدم با زنی که نمی‌شناختم ازدواج کرده‌ام و در عروسی‌مان هیچ‌کس حضور نداشت! اگر الان یالوم روبروی من بود می‌گفت: تو مرده بودی و دمی مرگ را در خوابت تجربه کردی... خوابت به این معنی بود که تو جایی بودی که کسی از اطرافیانت نبود چون آن‌ها زنده هستند و تو در میان‌شان نبودی.
مدتی‌ست که برای تقلیل اضطرابم از مرگ چند کتاب خوب خوانده‌ام تا به این کتاب رسیدم، ترسی که من از مرگ خودم نداشتم و تنها اضطراب و نگرانی‌ام به خاطر ۱-نگرانی‌هایم پس از مرگ خودم هست که مادرم بدون من چه می‌کند ۲-اگر روزی مادرم که بدون هیچ تعارفی تمام زندگی من است و ضمنا او هم جز من هیچ‌کس را در دنیا ندارد، حالا که حدود ۵۰۰۰ کیلومتر با او فاصله دارم، چه به روزگار من خواهد آمد؟ آیا من می‌توانم همانند خانم دوبوار با خوردن چند آرامش‌بخش به زندگی عادی برگردم یا کار خودم را تمام خواهم کرد؟
هرچه هست، فعلا آینده را به آینده حواله می‌دهم و مطالعه در مورد مرگ را به اتمام می‌رسانم تا از متلاشی شدن روحم جلوگیری کنم.

توجه:
فایل پی‌دی‌اف کتاب را در کانال تلگرام آپلود نموده‌ام، در صورت نیاز می‌توانید آن‌را از لینک زیر دانلود نمایید:
https://t.me/reviewsbysoheil/480

هفتم آذرماه یک‌هزار و چهارصد و یک
        

7

          بیشتر از اینکه احساس کنم داشتم «کتابی» از سیمون دوبوورار می‌خوندم، احساس می‌کردم دارم نوشته‌ای از دفتر خاطرات یا حتی شاید اگه زمان ما بود، توی وبلاگ شخصی‌اش می‌خوندم. ماجرای این کتاب بسیار کوتاه، برمی‌گرده به یک ماهی که مادر بووار در بیمارستان بستری می‌شه، متوجه می‌شن سرطان داره، عملش می‌کنن و بعد از یه ماه درد کشیدن می‌میره. واقعه‌ای که در زندگی هر یک از ما احتمالِ تجربه کردنش در افراد نزدیک و دورمون خیلی ملموسه. پروسه‌ی بیهوده‌ای که بدون شک به مرگی شاید «نه چندان آرام» می‌انجامه. اوایل کتاب احساس می‌کردم بووار با کمی فاصله داره ماجرا رو تعریف می‌کنه. انگار نه انگار که این اتفاق برای مادرِ خودشه که داره می‌افته. انگار چندان براش فرقی نداشت. اما هرچی جلوتر رفت هم شیوه‌ی نگارش قابل‌درک‌تر شد و هم حتی دلایلی که سیمون از این نوع نحوه‌ی برخورد با ماجرا داشت. تمام مدتی که این کتاب رو می‌خوندم قلبم سنگین بود و خیلی عجیبه برام واقعه‌ای تا این حد معمولی و پیش‌پاافتاده (از این لحاظ که زیاد باهاش مواجه شدیم و برامون دیگه چندان عجیب نیست) می‌تونه همچنان انقدر برامون تکان‌دهنده باشه و آزارمون بده. مرگ هیچ‌وقت تکراری نمی‌شه انگار - حالا می‌خواد به هر شکل که باشه.
        

7