معرفی کتاب Warbreaker اثر برندون سندرسون

Warbreaker

Warbreaker

4.6
33 نفر |
18 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

7

خوانده‌ام

39

خواهم خواند

139

ناشر
Gollancz
شابک
9780575097476
تعداد صفحات
688
تاریخ انتشار
1390/10/7

توضیحات

        Warbreaker is the story of two sisters - who happen to be princesses, the God King one of them has to marry, a lesser god, and an immortal trying to undo the mistakes he made hundreds of years ago.
Theirs is a world in which those who die in glory return as gods to live confined to a pantheon in Hallandren's capital city. A world transformed by BioChromatic magic, a power based on an essence known as breath. Using magic is arduous: breath can only be collected one unit at a time from individual people.
But the rewards are great: by using breath and drawing upon the color in everyday objects, all manner of miracles and mischief can be performed.
Brandon Sanderson proves again that he is a master of what Tolkien called 'secondary creation,' the invention of whole worlds, complete with magics and myths all their own.
      

پست‌های مرتبط به Warbreaker

یادداشت‌ها

choobin

choobin

1404/3/17

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          مغزم قفل کرده بود و نمیتونستم هیچ کتابی دست بگیرم ...سراغ کتابای کتابخونه رفتم و هیچکدوم منو ترغیب به ادامه نمی کرد.کتابای نصفه نیمه بهم حس عذاب وجدان می دادند و بدتر اینکه یه سریشون رو فقط بخاطر هوا و هوس کتاب جدید گذاشته بودم کنار؛ نه الزاما به این دلیل که بد بوده باشند. پیکارگسل یکی از همین کتاب های نوع آخر بود...با خودم گفتم وقتی حتی دست و دلم به کتاب جدید نمیره پس بذار سراغ یکی از نصفه نیمه ها برم...صد و خرده ای از پیکارگسل رو خونده بودم و رها کرده بودم ...کتاب رو باز کردم کتاب منو کشید داخلش و غرق رنگ ها کرد و منی که از بچگی عاشق تنوع رنگ ها بودم سیراب شدم و غرق لذت...جوری که من مثلا ناتوان از کتاب خوندن ادامشو دو سه روزه خوندم  و این تنها قسمت عجیبش نبود...مدتی هست که نوددرصد مواقع کتاب های غیر هیجانی جذبم نمی کنند.این کتاب تونست منو طوری  دنبال خودش بکشونه که لحظه شماری کنم برای خوندن و ادامه دادنش و هرچیز قابل حذفی رو بخاطرش گذاشتم کنار...🥲🥲واقعا نویسنده نبوغ عجیبی داره به نظرم ...چجوری تونسته بود شخصیت هارو جوری خلق کنه که حتی شخصیت های بد هم دوست داشتنی باشند؟من خیلی سخت میتونم شخصیت های کتابارو دوست داشته باشم ولی این کتاب فرق داشت...این کتاب برای من دریافت داشت و قبل تموم شدنش هم میگفتم که دوباره باید بیام سراغش و بخونمش...توصیفات شهر ،منطق پشت هر اتفاق  اینکه داخل هرقسمت و هراتفاق نویسنده دو وجه خوب و بد قرار داده بود بی نظیر بود و واقعا هنر میخواست خلق داستانی که نه تنها شبیه کلیشه ها نبود، بلکه یه سر و گردن ازونا بالاتر بود.حتی عشق این کتاب هم قشنگ بود بااینکه من علاقه ای به عاشقانه های کتاب ها ندارم ...خلاصه که بعد از کینگ سندرسون شد دومین نویسنده ای که خوشحالم به سرعت نور کتاب می نویسه و من غصه تموم کردن کتاباشو ندارم ...فقط میمونه مشکل مترجم ها که سرعت ترجمشون از سرعت نوشتن سندرسون پایین تره که دیگه باید تحمل کرد.😅😅
        

47

این کتاب ر
          این کتاب رو بعد از مدت‌ها به خاطر همراهی با دوستم بازخوانی کردم و درگیر شدن دوباره با داستان و شخصیت‌های این کتاب برام جالب و لذت‌بخش بود :)

🔅🔅🔅🔅🔅

داستان از این قراره که دو کشور همسایه سال‌هاست که با هم در آستانهٔ جنگ به سر می‌برن و شاید ازدواج شاه‌دخت یکی با ایزدشاه اون یکی بتونه مانع این جنگ بشه! ولی انگار قضیه به این سادگی‌ها نیست و هیچ‌چیز اونطوری نیست که اول به نظر می‌رسید...

🔅🔅🔅🔅🔅

من کشش و ضرب‌آهنگ کتاب رو کلا پسندیدم، منتها طبق معمول کتاب‌های سندرسون سرعت اتفاقات یهو آخرای کتاب چند برابر میشه! 

نکات طنزآمیز هم توی کتاب زیاده و خیلی جاها باعث می‌شه با صدای بلند بخندی! (یکی از چیزایی که خیلی در مورد کتاب‌های سندرسون دوست دارم!).

سیستم جادویی این داستان هم، باز طبق معمول کتاب‌های سندرسون، خیلی جالب و خلاقانه‌ست. البته با اینکه از نتایج این مدل جادو و کارهایی که میشه باهاش کرد خوشم میاد، مدل به دست آوردن قدرتش رو دوست ندارم 😒
از اون‌جایی که این کتاب هم در دنیای بزرگ‌تر کازمر نوشته شده، این سیستم جادویی در واقع تو همون دنیای بزرگ‌تر تعریف می‌شه و به بقیهٔ بخش‌های این دنیا مرتبطه.

🔅🔅🔅🔅🔅

شخصیت‌های این کتاب هم مهمن و بعدها سر و کلهٔ بعضی‌هاشون تو کتاب‌های دیگه هم پیدا میشه (نخوندن این کتاب احتمالا ضربهٔ خاصی به فهم اون داستان‌ها نمی‌زنه ولی وقتی خونده باشیش و به این شخصیت‌ها برسی یهو این‌طوری میشی که عه! این که فلانیه! و بعد مخت تاب برمی‌داره که آخه این اینجا چی کار می‌کنه؟! خودم آخر جلد دوم استورم‌لایت وقتی یکی از این شخصیت‌ها رو دیدم رسما اینطوری شدم: 😱😱)

شخصیت‌‌پردازی‌ها رو هم در مجموع دوست داشتم و سیری که شخصیت‌های مختلف طی می‌کنن به نظرم جالب بود، مثلا سیر شخصیتی ویوِنا که از یه دختر باوقار مذهبی شروع شد تا...
من درگیری‌هایی درونی ویونا رو دوست داشتم چون به نظرم چنین سوالاتی رو‌ هر آدمی با هر مذهبی می‌تونه از خودش بپرسه!
نورنغمه (معادل مترجم برای Lightsong) و لاریمار هم عالی بودن.
داستان عاشقانهٔ کتاب هم لطیف و قشنگ بود.
(دو تا شخصیت دیگه رو هم خیلی دوست داشتم که چون لودهنده‌ست اسمی ازشون نمی‌برم!).

🔅🔅🔅🔅🔅

تو این دنیا هم دین نقش خیلی پررنگی تو زندگی مردم و شخصیت‌های اصلی داره و دوباره اینجا هم با نسخه‌های مختلفی از ادیان طرفیم که با وجود تشنه بودن به خون همدیگه شباهت‌های زیادی با هم دارن و به نظر می‌رسه سرچشمهٔ واحدی داشته باشن!

این یکی از خصوصیات اصلی کتاب‌های دنیای کازمره، درهم‌تنیدگی دین با زندگی روزمرهٔ مردم و ابعاد مختلف داستان. 
با وجود من‌درآوردی بودن این ادیان میشه شباهت‌های زیادی بینشون و ادیان واقعی تو دنیای خودمون پیدا کرد که همیشه برای من تأمل‌برانگیز بوده. البته درک می‌کنم که این موضوع ممکنه اصلا به مذاق بعضی از دوستان مذهبی خوش نیاد! چون به نظر این دوستان همون بهتر که فانتزی‌ها کلا کاری به خدا و مذهب نداشته باشن :) بماند که ‌حتی همین اصل «خلق» یه دنیای جدید با قوانین متفاوت با دنیای ما به خاطر بحث‌های توحیدی برای بعضی‌ها اذیت‌کننده‌ست 🤷🏻‍♀️

🔅🔅🔅🔅🔅

با توجه به پایان داستان میشه هنوز انتظار یه جلد دیگه رو داشت و گویا سندرسون هم گفته قصد نوشتنش رو داره، ولی خب فعلا که خبری ازش نیست و با توجه به n تا پروژهٔ دیگه‌ای که این مرد واسه خودش تعریف کرده معلوم نیست کی نوبت به این کتاب می‌رسه، اگه برسه 🙄
خودم یه چند تایی سوال در مورد گذشتهٔ شخصیت‌ها داشتم و بدم نمی‌اومد بیشتر در موردشون بخونم....

🔅🔅🔅🔅🔅

این کتاب در عین بی‌صحنه بودن صحنه‌دارترین کتاب سندرسونه 😅 (با توجه به ترجمه می‌گم).
بنابراین، به نظرم حداقل برای نوجوون کم‌سن و سال مناسب نیست...

ترجمه هم به نظرم خوب بود. در حین خوندن از دوستم خواستم چند تا از تیکه‌های کتاب رو برام بفرسته و تو این تیکه‌ها اشکالی ندیدم و به نظرم مترجم طنز کار رو هم تونسته بود به خوبی منتقل کنه.

البته که کتابش خیلی گرونه و نسخهٔ الکترونیکی هم که نداره 🚶🏻‍♀️
واسه همین فکر نکنم هیچ‌کدوم از دوستای دیگه‌م بتونن برن سراغش 🚶🏻‍♀️
        

17

ملیکا

ملیکا

1404/4/1

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        Omg, I can't believe what I just witnessed!
The last 30 pages got me so bad, I was like, there are tons of things that need to be taken care of, yet Sanderson managed to finish it so perfectly, answering all your questions and mixing up all your emotions. 
It was definitely worth staying up late to finish it.
Love the chemistry between Siri and Susuborn,
Love the chemistry between vivana and vasher.
I felt bad for nightsong, but he didn't sacrifice himself to pity him. 
T-T
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

فاطیما

فاطیما

1403/7/28

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          ابتدا با اینها شروع شد : 
یک یاغی سرکش و یک شاهدخت مقرراتی
جلو رفتم ، شدند :
یک عاشق شجاع و یک جنگجو
در آخر اینها رو دیدم :
یک ملکه ، و یک ساهر.....
برندون سندرسون عزیز ، شما هم رفتی تو لیست نویسنده هایی که دوست دارم بپرم بغلشون و به خاطر خلق کتابی به این دلربایی ازشون تشکر کنم :))
از ویژگی هایی که در خودم می‌پسندم اینه که جزئیات زیاد ابدا برام خسته کننده نیست ، و شاید همین خصوصیت عامل اصلی من برای ادامه و اتمام پیکارگسل بود... جزئیاتی مثل توصیف شهر ها ، ادیانی که سندرسون خلق کرده ، مکانیزم جادویی کازمر. همه و همه به قدری مجذوب کننده بودن که حتی نتونستم بعد زمین گذاشتن کتاب ازشون دل بکنم...
اینکه اسم کتاب یک جورایی گمراه کننده است هم دوست داشتم ، و در کل این ترجمه ی فوق العاده و یکتا رو مدیون اقای امیر کسرا آرمانم که اینقدر جذاب تونستن وقایع رو به دل ما بنشونن ، بدون اینکه حوصلمون رو با متون ادبی سر ببرن ♡
از سری مترجم های موردعلاقم...
مثل وقت هایی که سه گانه ی سنگ های قیمتی یا دراکولا رو معرفی کردم ، بازم میگم ، که اگر جزئیات زیاد براتون جذابه یا حداقل خسته کننده  نیست ، دنیای پیکارگسل رو از دست ندین !

        

11

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          موقعی که تصمیم به شروع کردنش با خودم گفتم:"امکان نداره این همه صفحه رو بتونم تموم کنم!"
ولی حالا که تمومش کردم انگار تعداد صفحاتش زیادم نبوده!🥲
پیکارگسل اسم عجیبه،معناش چیه؟(این سوالی بود که هنگام خریدنش تو ذهنم از خودم میپرسیدم)
اما همه چیز با پایان این کتاب معنا پیدا میکنه!
اسم کتاب،تغییر رنگ موهای شاهدخت ها و هرچیزی که بهش فکر میکنید!
هنوزم چیزهایی هست که برام سواله.
این کتاب چیزی بیشتر از یه کتاب و داستان بود!این کتاب زندگی من بود!
کتابی که هر صفحه اش منو کنجکاو میکرد!
من هر روز میخوندم و لذت میبردم و حالا که تموم شده انگار چیزی از زندگیم کم شده!😭
دلم برای همه ی شخصیت هاش تنگ میشه و از همه بیشتر دلم برای نورنغمه جسور،صیری،سوسبران،وشر🥹🫶🏻
و دلم برای اون شخصیت هایی که مردن هم تنگ میشه!😭💔
آقای سندرسون کاری کرد که من با این کتاب زندگی کنم!💘
از قلم و این کتاب سندرسون خیلی خوشم اومد و در اینده ای نه چندان دور قراره تمام اثار شون رو بخونم!❤️‍🔥
سندرسون منتظر ادامه ی پیکارگسل هستم...✨
در واقعیت پیکارگسل منو تموم کرد تا من اونو!🫠
این کتاب به شدت زیبا رو پیشنهاد میکنم بخونید تا دنیاتون مثل کتاب پیکارگسل رنگی بشه!💖
        

14

مبینا

مبینا

1403/11/22

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

1

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          ▪چالش کتاب خوانی متفاوت(پارت دوم)
پیکار گسل،کتابی به غایت پیچیده که با شعف بی اندازه شروع به خواندنش کردم.
در جهانی که حیات از رنگ و دم سرچشمه میگیرد داستان را با دو شاهزاده خانم شروع میکنیم که بی اطلاع از پایانش و سرنوشتی که در انتظار صیری و ویونا است هستیم.
سندرسون از همان ابتدا به ما مفهومی واقع گرایانه ارائه میدهد:هرچیزی بهایی دارد و هر قدرتی از تکه ای از جان انسان نشات میگیرد.یکی از چیزهایی که در داستان بسیار دوست داشتم سیر تحول شخصیت ها و نماد های آنها بود.برای مثال:
▪ ویونا نمادی از تغییر خصوصا در برابر سنت،فداکاری و شروع دوباره
▪صیری نمادی از بی پروایی و قدرتی نهفته برای پاسداری از چیز های مهم و ارزشمند
▪نورنغمه نمادی از قهرمانی بی خیال و مشکوک به ماهیت خویش،بی اهمیتی آشکار و گاهی تنبلی
▪شب جوهر نمادی از جسمی با شعور که نمیتواند شعور را تفسیر کند و نیز قدرت و جادوی بی حد و مرز
▪وشر نمادی از قدرت ،احترام و توانایی فراموش شده،یک علامت سوال متحرک اما منطقی
▪سوسبران نمادی از با ملاحظگی و مهربانی بی حد
در ابتدای پیکارگسل دو شاهدخت را میبینیم:یکی یاغی و افسار گسیخته و دیگری مذهبی و وظیفه مدار اما در پایان داستان به دست فراموشی سپرده میشوند چون حالا یک ملکه و یک ساهر داریم.و این موضوع به خوبی نشان میدهد که چگونه میتوان کلیشه هایی که درمورد زنانگی هست را شکست
و جهانی که سندرسون خلق کرد نمادی از جهانی واقعیست.پر از درد،ناامیدی،ترس،قدرت،مذهب،عشق،رنگ،شکوه...که هرکس به نحوی با این دنیا در ارتباط بوده و سعی میکند راه خودش را از میان تاریکی ها به نور پیدا کند.و اما پایان کتاب که اصلا فکر نمیکردم انقدر پرپیچ و تاب باشد و در نهایت در آستانه اتمام داستان ورق به کلی برگردد.در یک کلام باید بگویم جای عجیبی است هلندرن؛آنجا هزاران داستان روایت میشود زیر سرکوب های نهفته،حتی شمشیر ها و مجسمه های زینتی هم قصه ای برای روایت دارند و حتی خدایان فناناپذیر به دنبال معنا و مفهوم زندگی میگردند.
هرکسی در هلندرن مشغول کاری است،کاری که دست آخر با همکاری یکدیگر حتی اگر ناخواسته باشد تبدیل به انقلابی بزرگ میشود.
        

30

مُحیصا

مُحیصا

1404/2/30

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          انگار همین دیروز بود که از الهه گرفتمش.‌ نامِ کتاب عجیب بود و جلدش هم قطور مثل تمام کتاب های سندرسون. سندرسونی که انگار عادتش شده روی بعضی کتاب هایش نام های عجیب و غریب بگذارد؛ پیکارگسل، مه زاد، طریق شاهان و....انگار می خواهد به خواننده بگوید تا کتاب را نخوانی متوجه نمی شوی چرا پیکارگسل؟ 
پیکارگسل را که شروع می کنم دویست صفحه اولش را با چنان سرعت حیرت آوری می خوانم که خودم هم شگفت زده می شوم. پیکارگسل  دنیایی پر از رنگ است و شلوغ. زیباست و در عین حال سرگیجه آور. هر طرف که سرت را برمی گردانی رنگ می بینی و رنگ. گمانم اگر مردمان هالندرن پیکارگسل، دنیای مان را می دیدند که  چگونه در عین فراوانی رنگ ها به سمت انتخاب رنگ های خنثی ، کم رنگ و به اصطلاح نود می رود به سخره مان می گرفتند و شاید هم ما را ادریسی های بیچاره ای می دیدند که زهد پیشه کرده و از دنیا دست شسته ایم.😂
از دنیا پردازی هر چه بگویم کم است و حق مطلب را ادا نمی کند‌. باید خودتان بخوانید و از این همه خلاقیت سندرسون شگفت زده بشوید و لذتش را با گوشت و استخوان و تک تک رنگ های اطرافتان حس کنید.😄
بعد از  این دویست صفحه خواندن نظری در گودریدز که حاوی اسپویل بسیار بود و ته و توی داستان را در چند خط سر هم آورد رغبتم برای خواندن ادامه کتاب را از دست دادم. یادم است که روز بعدش به الهه زنگ زدم و گفتم:« وای الهه من پیکارگسل و اسپویل شدم الان دست دلم نمی ره بخونمش چیکار کنم؟» و او گفت که :« اشکال نداره بذار هر وقت داستانش یادت رفت شروع کن بقیه شو بخون.» نمی دانست که بعد از گفتن این جمله تقریبا یک سال بعدش خواندن پیکارگسل به سرم می افتد و پیکارگسلی را تمام می کنم که فکر می کردم هیچ وقت تمامش نمی کنم.
اما همین اسپویل ناخواسته باعث شد با دقت بیشتری ادامه ی داستان را بخوانم و بیشتر در عمق شخصیت ها دقیق شوم.
و بعد دیدم ویوانایی که در اوایل داستان دوستش نداشتم دوست داشتنی است. وَشِری که یک سال پیش احساس می کردم شخصیتی دکوری است و ای کاش نبود شخصیتی محبوب و کلیدی است که دوست دارم بیشتر در داستان حضور داشته باشد.( اما همچنان صیری و سوسبران شخصیت های مورد علاقه ام هستند😇)
منی که احساس می کردم با دانستن پایان کتاب هیجان زده نمی شوم در طول خواندنش بارها هیجان زده شدم و با خواندن آخرین صفحه، پیکارگسل را در آغوش کشیدم و دانستم که یکی از بهترین تک جلدی های فانتزی عمرم را خوانده ام.
امیدوارم این تک جلدی شروعی باشد برای خواندن و پرسه زدنی بیشتر و بیشتر در جهان کازمر سندرسون.
        

76

محدثه ز

محدثه ز

1404/4/11

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          ☆ پنج ستاره‌ی نقره‌ای طلاکوب ☆

▪︎ آقای خزاعی‌فر تو کتاب ترجمه متون ادبیش میگه یه کتاب که ترجمه می‌شه خودش باید یه اثر ادبی باشه و بهتون قول می‌دم ترجمه‌ی پیکارگسل یه اثر ادبیه!
بذارید قبل از این که برم سراغ داستان (خدا لعنتت کنه سندرسون که این‌طوری با قلبم بازی می‌کردی.) درباره ترجمه‌ش بگم که حقیقتا بسیار دوستش داشتم.
بعضی از ترجمه‌ها خوندن‌شون حتی از انگلیسی خوندن کتاب لذت‌بخش‌تره چون احساس می‌کنی یه چیزی بهت اضافه شده (از لحاظ زبانی و واژگان) و صرفا برگردان از زبان دیگه به فارسی نبوده. پیکارگسل برای من چنین کتابی بود. اسامی توی این کتاب معنا و داستانی دارند که اگر صرفا قرار بود آوانویسی شه برای خواننده ایرانی اون معنا و داستان پشتش رو از دست می‌داد، اما امیرکسرا آرمان در ترجمه‌ی این کتاب با انتخاب‌های هوشمندانه و معادل‌سازی تمامی اسامی رو برای خواننده ایرانی معنادار کرده و این حقیقتا زیباست. خیلی‌ها نسبت به معادل‌سازی اسامی خاص گارد دارن اما به نظر من فقط مترجمی که کاربلد و خلاق باشه از پسش برمیاد و از این رو سطح ترجمه و کارش تو چشم من چند لول بالاتر می‌ره‌.
حالا فکر نکنید می‌خوام از آرمان تعریف کنما!
به خدا که به خونش تشنه‌م!!!
موقع خوندن کتاب انقدر گمراهم کرد و وقتی درست حدس می‌زدم برعکس بهم اطلاعات می‌داد که یه‌بار خودش خون به جیگرم کرد و یه بارم خود آقا سندرسون با کاری که ته کتاب کرد. (اجازه بدید بیشتر بازش نکنم که اسپویله.)


▪︎ بریم سراغ خود کتاب:
عرضم به حضورتون که سندرسون با مه‌زاد ۱ ته قلب من جا گرفت و مطمئن شدم یه روزی تمام کتاباش رو می‌خونم. برای همین برای خوندن پیکارگسل بسیار ذوق داشتم.
پیکارگسل داستان همه‌ست!
وقتی می‌خوام خلاصه‌ش رو بگم نمی‌دونم باید از وشر و شمشیرش بگم، یا دوتا خواهری که برای نجات سرزمین‌شون می‌جنگن یا نورنغمه‌ و ایزدان و کاهنان‌شون!
شاید قشنگی کتاب به همین باشه که شما با هر سلیقه‌ای می‌تونید داستانی باب میل‌تون پیدا کنید. شاید حتی هیچ‌کدوم از این‌ها واسه‌تون مهم نباشه و پیکارگسل رو داستان جادو و دین و سیاست ببینید.
دنیای پیکارگسل برای من بیشتر دنیای نورنغمه و صیری بود، حتی شاید بخش‌هایی از وجودم رو توی این دختر دیدم (:

× دنیاسازی کتاب نسبت به مه‌زاد رنگی‌تر و فشرده‌تره.
با توجه به تک‌جلدی بودنش طبیعیه که فرصت زیادی برای شرح و بسط نداشته باشه.
جادوی کتاب پر از رنگه و براساس دَم ئه. رنگ‌ها و نفس‌ها حیات‌بخشن اما سندرسون در پس این دنیای زنده سیاهی و دسیسه و شرارت رو پنهان کرده‌. عجب تضاد جذاب و هوشمندانه‌ای!
با توجه به نوع جادو و این‌که در واقع دوتا خواهر راوی‌های اصلی داستانن فضا کمی گرم‌تر و زنده‌تره (نسبت به جلد اول مه‌زاد که فضای دارک و مردونه‌تری داره) از این نظر من بیشتر با کتاب ارتباط برقرار کردم و سریع‌تر تونستم بخونمش. جادوی کتاب هم خیلی سریع‌تر برام جا افتاد که چطوریاس‌.
شخصیت‌پردازی واقعا زیباست و نمی‌دونم به کدوم‌شون اشاره کنم! حتی "کلوخ" رو هم دوست داشتم و براش کلی گریه کردم :))
اما از بین همه‌شون دوست دارم به ویوانا اشاره کنم.
ویوانا شاهدختیه که تمام عمر برای ازدواج با ایزدشاه آماده شده. یه نحوی انگار شست‌وشوی مغزی شده و خودش رو وسیله‌ای برای برقراری صلح می‌دونه. اما حالا تنها هدفش ازش گرفته شده و جایگاه خودش رو از دست داده...
حقیقتا اوایل کتاب از روی فصل‌های مربوط به ویوانا می‌پریدم :))) دختر تو چطور انقدر نچسبی؟! ولی کم‌کم وقتی ویوانا تناقض‌ها رو دید و تصمیم گرفت کاری کنه بهش علاقه‌مند شدم و تحول شخصیتی ویوانا یکی از توئیست‌های زیبای کتابه به نظرم‌. اون رشد شخصیتی و کشمکش‌های درونی این دختر برای تبدیل شدن از یه پرنسس به یه جنگجو ارزش خوندن داره!

دلم می‌خواست چندخطی هم درباره نورنغمه بنویسم اما ترجیح می‌دم سکوت کنم... اگر بخونید کتاب رو خودتون متوجه می‌شید چرا (:
>> نورنغمه و حرف‌هاش پر از طنزه، یه طنز بی‌خیال‌طور و سبک‌سرانه‌ی خاصی که توی ترجمه لحنش به درستی دراومده و اینم یکی از زیبایی‌های ترجمه کتاب بود. ♡

~ در نهایت باید بگم قلم سندرسون برای من مثل یه مردابه ذره ذره تو رو می‌کشه توی خودش و بعد چنان ضربه‌ای بهت می‌زنه که فرقی با کشته شدن توی مرداب نداره :)):
برادر یه پازل می‌چینه و با حوصله دونه دونه قطعه‌ها رو دستت می‌ده تا بذاری‌شون سرجاش و بعد آخر کتاب وقتی بهش فکر می‌کنی تصور کلی رو می‌بینی و کیف می‌کنی از چیزی که ساخته شده.

× مه‌زاد یا پیکارگسل؟
واقعا هر دو یک جایگاه رو توی قلب من دارند، اما اگر می‌خواهید تازه از این نویسنده بخونید واقعا پیکارگسل.
چون هم تک‌جلدیه و هم دنیا و جادوش برای شروع ملموس‌تره.
‌
‌
اگر تا اینجای ریویو رو خوندی، دمت گرم!
یه کامنت بذار بفهمم خوندیش، خوشحال می‌شم :دی
و بعدش برو پیکارگسل بخون!
‌
‌
        

0

joiboy

joiboy

1403/3/13

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

واقعا نمید
          واقعا نمیدونم چی بگم و از کجا شروع کنم....
یه تک جلدی زیبا از سندرسون... چه از لحاظ داستانی چه بصری...
دستانی پر از رنگ ولعاب🌈... پر از هیجان ، پر از معما، پر از شادی و غم......
با هزاران درس نهفته داخلش.....
شاید کار خیلی قوی سندرسون نباشه ولی واقعا لذت بردم از خوندنش ، باهاش زندگی کردن، باهاش خندیدم ، با شخصیت ها همزاد پنداری کردم ، خودمو داخل کتاب میدیدم .
کتابو نخوندم کتابو حس کردم و داخلش رفتم.....🥹
فضای دارکی نداشت و بر عکس فضایی گرم پر از رنگ و امید برخلاف مه زاد....
شخصیت پردازی های عالی که واقعا هرکدومو از دیگری متفاوت میکرد و میشد همشونو درک کرد....
اتفاقاتی که برای شخصیت ها میوفتاد به بهترین شکل ممکن حس هاش منتقل میشد...
چندین پلات تویست داشت که فقط با نیم ساعت داد حضم میشد....
روند خوبی داشت و مثل کتاب های دیگه سندرسون یک سوم اخر همه چی جمع میشد و به همه سوالا جواب میداد....
پایان بازشو دوست داشتم و باعث شد بعد تموم شدن کتاب، کتابو بزارم زمین و به  سقف به مدت نیم ساعت خیره شم.....
رمنس عالی داشت.... عاااالیییییی خیلی خوب بود و واقعا لذت بردم و شاید یکسری جاها یکم یه کوچولو دلچسب تر از مه زاد....
دنیا عالی و تاریخچه خفنی داشت برای یک تک‌جلدی......
مثل همیشه ادیان و دید نویسنده به مذهب هارو دوست داشتم....
و خلاصه که ممنونم از کسی که باعث شد من زود این کتابو زود شروع کنم .... واقعا ممنونم ازت....💪🔥
و یه معذرتم بخوام که خیلی زود تمومش کردم (میدونم ادم تو مخیم)....🙏🥲❤️
عاشق سندرسونم و با هر کتابی که ازش میخونم برام جایگاهش بالاتر میره.....
❤️❤️🔥🔥
        

52

روشا

روشا

1403/3/14

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        خوشم اومد! واقعا خوشم اومد!
داستان مثل بقیه کتابای سندرسون حول محور جنگ میگرده اما با موضوعی کاملا متفاوت! در مه زاد کلیسر و گروهش سعی میکنن جنگ رو بوجود بیارن در اسکای وارد اسپنسا و دوستاش کلی زندگیشون توی جنگ بوده اما اینجا دو تا خواهر، دوتا شاهدخت که تلخی روزگارو نچشیدن تلاش میکنن جلوی جنگ رو بگیرن یکی از دربار دشمن و ایزدان و یکی از میون مزدوران و افراد عادی! پلات تویست های داستان عموما مربوط به اعتمادن، اعتماد و قضاوت! توی داستان میبینیم. صیری  اون روی ایزدشاه رو میبینه  و عاشق دشمنش میشه.ویوانا از سمت دنث و تانک فاح و زیور از پشت خنجر میخوره و به کسی که فکر میکرد دشمنشه پناه میبره.سیرو تکامل شخصیت ها جالبه برام توی کتاب وشر رو میبینیم که در نظرمون از یه فرد بد و خلافکار تبدیل میشه به ایزد فنا ناپذیر و شجاع درونگرا. ویوانا رو میبینیم که از اعتماد به نفس و عزتی که شایسته ی شاهدخته تبدیل میشه به شاهدختی بی پروا و شجاع و صیری بی پروا و شرو شیطون رو میبینیم که تبدیل میشه به ملکه ای باوقار و شکوهمند.
پلات تویست های فوق‌العاده فضا پردازی جذاب و سیستم جادویی جدید و وجود رنگ که اتفاقی نادر تو داستان های سندرسونه از زیبایی های این کتابه!
بخونیدش....
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

7

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          - دو کشور متفاوت با عقاید سراسر ضد هم یک معاهده ای درست می کنند که شاهزاده خانم با پادشاه ازدواج کنه و اینجوری جلوی جنگ گرفته بشه، اما صرفا این معاهده برای جلوگیری از جنگ کافیه؟

- در اینجا ما با متفاوت ترین کتاب سندرسون مواجه هستیم در این کتاب کلی رنگ، طبیعت و گل می بینید اما تمام این ها به این معنی نیست که خبری از خون و خونریزی نیست و  مثل همیشه دین در این کتاب هم جایگاه پررنگی داره و بخش عظیم از داستان رو به دوش می کشه، به شکلی که اگه سندرسون معلم دینی بود من که صد در صد با علاقه تو تمام کلاسش ساکت می نشستم و گوش می کردم.

-سیستم جادوی کتاب پیچیده تر از سیستم جادوی مجموعه مه‌زاد هست و چون کتاب تک جلدیه فرصت کافی برای قدم به قدم توضیح دادن این جادو نیست اما به مرور و با گذشتن صفحات خوب قلقش دستت می آد و می تونی کم کم درکش کنی.

- یکی از جذاب ترین بخش های این داستان برای من خاکستری بودن تمام شخصیت های  کتاب بود، شما حتی شخصیتی پیدا نخواهید کرد که تماما بد یا تماما خوب باشه و جالب اینه که حتی حقیقت در نگاه و دیدگاه هر شخصیتی متفاوته پس نمی تونه اگه خانم X داره درست می گه آقای Y در اشتباه باشه.

- با وجود تک جلدی بودن کتاب شخصیت پردازی ها به طور کامل پر جزئیات نوشته شده و خبری از حفره های باب اسفنجی مانندی تو روح شخصیت ها نیست اما همین شخصیت سازی کامل باعث می شه نیمه اول کتاب روندی کند داشته باشه اما در نهایت جمع بندی و نیمه دوم کتاب ارزش صبر کردن داره.

- این اثر باعث شد که من بخوام کل آثاری که نشر هوپا از سندرسون چاپ میکنه  رو بخونم، حالا چرا هوپا؟ چون کپی رایت نویسنده رو دارن و با خرید این کتاب هم شما جزو آمار جهانی خواننده ها حساب می شید و هم نویسنده به حق خودش میرسه و فرهنگ کپی رایت در کشورمون جا میوفته، از اون طرف به خاطر حق کپی رایتی که نشر هوپا خریده آقای امیر‌کسرا آرمان مترجم این کتاب به طور مستقیم و غیر مستقیم با نویسنده این کتاب در ارتباط بوده و معادل های فارسی با انتخاب نویسنده در کتاب جای گرفته.

- در آخر اگه به دنبال شروع کردن جهان کتاب های سندرسون هست و می خواید با یک تک جلدی ببینید از این جهان لذت می برید یا نه این کتاب رو بهتون پیشنهاد می کنم.
        

22

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          این کتاب دیشب ساعت چهار نصف شب با نیم ساعت زل زدن به در و دیوار تموم شد. بعد از تموم شدنش حس ساهری با رفعت‌های بالا رو داشتم که یک دفعه تبدیل به یه خمود شده.

اول بگم که ترجمه آقای آرمان واقعا خارق‌العاده و دوست‌داشتنی بود! در کنار روان بودن، واژه‌های جدید و زیبایی به کار برده بودن که زیبایی کتاب دوچندان می‌شد.
نصف بیشتر کتاب روند آروم و یکنواختی بود، ولی خسته کننده نبود. ولی سیصد صفحه آخر دیگه نتونستم کتابو زمین بزارم و خودم از گذر سریع صفحه‌ها در تعجب بودم. توی گزارش پیشرفت‌هام میشه دید چه هیجانی داشتم.

عاشق فضای ایرسافام و رنگین هالندن شدم. 
ادیان و رسم و رسوم‌هایی که نویسنده خلق کرده بود خیلی جالب و زیبا و البته شبیه به ادیان مختلف خودمون هم بودن. اکثر ایده‌های این کتاب رو اگه بهشون فکر کرد می‌تونیم نمونه‌ش رو توی دنیای خودمون هم پیدا کنیم. این خیلی برای من جالبه که آقای سندرسون و بعضی نویسنده‌های دیگه از عادی ترین مسائل روزمره‌ی زندگیمون استفاده می‌کنن، با یه دید متفاوت بهشون نگاه می‌کنن و بهشون بال و پر می‌دن و تبدیل به بسیاری از ایده‌های کتابشون می‌کنن!
یه چیز دیگه هم که خیلی دوست داشتم ساهرگی بود! اینکه با استفاده از دَم به اجسام جان ببخشی، بهشون فرمان بدی تا کار مورد نظر رو برات انجام بدن. افسوس که نمی‌تونم ساهر باشم، مگر در خواب و خیال... *دَم:چیزی که هر نفر از زمان تولدش یه دونه‌شو داره و باعث ارتباطش با دنیای اطرافش میشه. هر چقدر این دَم‌ها زیادتر بشن، ارتباط با دنیای پیرامون بیشتر می‌شه و رنگ‌ها و صداها زیباتر و جان‌دار تر می‌شن. هرکسی هم بدون دم باشه تبدیل به یه خمود می‌شه و ویژگی‌هاش هم برعکس کسی که دَم داره‌ ست.
طنزی که بعضی قسمت‌های کتاب داشت باعث میشد فقط ربع ساعت قهقهه سر بدم و اطرافیانم جوری بهم نگاه می‌کردن انگار که دیوونه شدم. هنوز هم بهشون فکر می‌کنم  خندم می‌گیره.
تکیه‌کلام‌های مردم هالندرن هم به زبانم راه پیدا کردن: رنگ شور ببرتت! یا صلحابخش متعالی! ساهری چیزی اومده رنگاتو خورده؟ یا آسترا خداوندگار رنگ‌ها! پناه بر الوان! یا نورنغمه‌ی جسور!
شخصیت‌های کتاب هم که هر کدوم جایگاه و ویژگی‌های خاص خودشون رو داشتن. شخصیت‌پردازی نویسنده هم فوق‌العاده بود و با همشون خیلی خوب ارتباط گرفتم و دوستشون داشتم.
توی پیکارگسل مفهوم‌های انسانی هم نهفته شده بودن و اینجوری نبود که هفتصد و پنجاه صفحه رو همینجوری فقط خونده باشید.
آخرای کتاب هم همه چیز کم‌کم روشن شد و به خاطر همین تا صبح بیدار موندم تا تمومش کنم.

درباره‌ی پایانش هم... باید بگم که عالی بود. ولی امیدوارم ادامه داشته باشه. هنوز هیچی نشده دلتنگ فضای کتاب شدم. موقع تموم شدن کتاب به یه حالت تشنج‌وارانه‌ای پاهامو تکون می‌دادم و سکوت شب خیلی برام عجیب می‌نمود.

از جمله کتابایی بود که از یادداشت نوشتن توی حاشیه‌هاش نمی‌ترسیدم! خوشحالم که به عنوان اولین کتاب از سندرسون انتخابش کردم و امیدوارم بتونم بقیه کتاب‌هاش رو هم بخونم و درخششون رو توی کتابخونم ببینم. با تمام وجودم با پیکارگسل زندگی کردم و از اینکه الان به دنیای واقعی برگشتم خیلی اندوهگینم.
        

14

مآلیس.

مآلیس.

1404/4/15

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

           تنها یک کلمه رو مناسبش می‌دونم: شاهکارِ محض. هرچی از خارق‌العاده‌ بودنش بگم کمه. برندون سندرسون واقعا استاد نویسندگیه و دنیاهایی که خلق می‌کنه اصلا تکراری نیستن. هیچ کلیشه‌ای ندارن و قدرت‌ها و جهان‌های جدیدی می‌سازه که شاهکارن. شخصیت‌پردازی و فضاسازی کتاب خیلی خوبه و من راحت می‌تونم تصورش کنم. قلم نویسنده واقعا قویه و بریده هایی که از کتاب توی کانال گذاشتم این رو اثبات می‌کنن. غافلگیری و هیجان کتاب خیلی زیاده و حداقل پنج شش تا غافلگیری رو تجربه می‌کنید و این فوق‌العادست. من واقعا عاشقِ شخصیت های کتاب شدم چون هرکدوم احساسات زیادی رو تجربه کرده بودن و هرکدوم شخصیت خاص خودشون رو دارن. شخصیت موردعلاقم وشر و شب جوهره. بنظرم ترجمه‌ی کتاب واقعا خوب بود و هیچ مترجمی نمیتونست انقدر خوب فضای خاص کتاب و قلم نویسنده رو حفظ کنه. جهان‌سازی کتاب فوق‌العادست و من شیفته‌ش شدم. بنظرم پیکارگسل یک شاهکار معاصره و اگه یک کتابخون حرفه‌ای و شیفته‌ی فانتزی هستید حتما پیشنهاد می‌کنم که مطالعه‌ش کنید.✨
        

4