معرفی کتاب Warbreaker اثر برندون سندرسون

در حال خواندن
9
خواندهام
49
خواهم خواند
193
توضیحات
Warbreaker is the story of two sisters - who happen to be princesses, the God King one of them has to marry, a lesser god, and an immortal trying to undo the mistakes he made hundreds of years ago. Theirs is a world in which those who die in glory return as gods to live confined to a pantheon in Hallandren's capital city. A world transformed by BioChromatic magic, a power based on an essence known as breath. Using magic is arduous: breath can only be collected one unit at a time from individual people. But the rewards are great: by using breath and drawing upon the color in everyday objects, all manner of miracles and mischief can be performed. Brandon Sanderson proves again that he is a master of what Tolkien called 'secondary creation,' the invention of whole worlds, complete with magics and myths all their own.
بریدۀ کتابهای مرتبط به Warbreaker
نمایش همهپستهای مرتبط به Warbreaker
یادداشتها
1404/4/1
این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.
Omg, I can't believe what I just witnessed! The last 30 pages got me so bad, I was like, there are tons of things that need to be taken care of, yet Sanderson managed to finish it so perfectly, answering all your questions and mixing up all your emotions. It was definitely worth staying up late to finish it. Love the chemistry between Siri and Susuborn, Love the chemistry between vivana and vasher. I felt bad for nightsong, but he didn't sacrifice himself to pity him. T-T
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1403/3/14
این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.
خوشم اومد! واقعا خوشم اومد! داستان مثل بقیه کتابای سندرسون حول محور جنگ میگرده اما با موضوعی کاملا متفاوت! در مه زاد کلیسر و گروهش سعی میکنن جنگ رو بوجود بیارن در اسکای وارد اسپنسا و دوستاش کلی زندگیشون توی جنگ بوده اما اینجا دو تا خواهر، دوتا شاهدخت که تلخی روزگارو نچشیدن تلاش میکنن جلوی جنگ رو بگیرن یکی از دربار دشمن و ایزدان و یکی از میون مزدوران و افراد عادی! پلات تویست های داستان عموما مربوط به اعتمادن، اعتماد و قضاوت! توی داستان میبینیم. صیری اون روی ایزدشاه رو میبینه و عاشق دشمنش میشه.ویوانا از سمت دنث و تانک فاح و زیور از پشت خنجر میخوره و به کسی که فکر میکرد دشمنشه پناه میبره.سیرو تکامل شخصیت ها جالبه برام توی کتاب وشر رو میبینیم که در نظرمون از یه فرد بد و خلافکار تبدیل میشه به ایزد فنا ناپذیر و شجاع درونگرا. ویوانا رو میبینیم که از اعتماد به نفس و عزتی که شایسته ی شاهدخته تبدیل میشه به شاهدختی بی پروا و شجاع و صیری بی پروا و شرو شیطون رو میبینیم که تبدیل میشه به ملکه ای باوقار و شکوهمند. پلات تویست های فوقالعاده فضا پردازی جذاب و سیستم جادویی جدید و وجود رنگ که اتفاقی نادر تو داستان های سندرسونه از زیبایی های این کتابه! بخونیدش....
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1404/5/24
این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.
این کتاب رو تموم کردم و واقعا آخرش محشر بود گرچه یکی اسپویل کرده بود😒😒 با این حال تونستم باز هم شوکه بشم. پایانش تقریبا خوش بود و خب اگه من بودم بلای بیشتری سر کارکتر ها میآوردم یک دستی چیزی قطع میکردم بعضی هاشونم میکشتم. یک شوکه دیگه زنده موندن یک کارکتر بود که یکی گفته بود میمیره و میخوام زنده شه و اینا( خودش میدونه کی) کشش داستان واقعا خوب بود به طوری که من در روز ۲۰۰ صفحه میخوندم و واقعا عالی بود. خوشمان آمد. به همین دلیل ناراضی ام چون حس میکنم زیاد با این کتاب زندگی نکردم(خودتون حساب کنید یک کتاب ۷۰۰ صفحه ظرف چند روز تموم شه چه حالی پیدا میکنید) با این حال ضعیف نویسنده در این بود که میتوانست در ششصد یا پانصد صفحه تمومش کنه(متوجه شدید که کتابی محاوره ای را قاتی کردم؟) کلا نمیدونم چی بگم اون کسی که اسپویل کرده بود که یک کارکتر میمیره ولی زنده مونده بیاد خودش اعتراف کنه که برا چی این کارو کرده. یک عذرخواهی نامه هم بنویسه. کارکتر مورد علاقه ام در این کتاب هم نورنغمه بود واقعا ایزد بود. نه صرفا به دلیل قوی بودن بلکه چون واقعا ایزدی کرد. در عین حال چند تا باگ پیدا کردم. چطور بیبید از این قضیه خبر داشت وقتی دستانش پاک بودند؟ چرا جود اختر هیچ نقشی نداشت وقتی که بیبید به زیر زمین خانه ی او اشاره کرده بود؟ اگر زیر زمین ها همه بهم مرتبط بودند چرا خانه ی جود اختر وقتی که اون راه خاص به خانه ی او میرسید؟
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.