солнце;

солнце;

@thealexaow
عضویت

اردیبهشت 1403

17 دنبال شده

57 دنبال کننده

                ты моя вечная тьма и свет;
              

یادداشت‌ها

солнце;

солнце;

4 روز پیش

        نازنین؛کتابی که بند بند جملات و جزئیاتش پر بود از غم و اندوه،تناقض بین حس سلطه و گناه و حالات درونی،خودخواهی و آسیب پذیری.
تازه کتاب را به اتمام رسانده ام و مبهوت و سرگشته ام!افکارم به قدری پراکنده است که گردهم آوردن و منسجم کردنشان تقریبا غیر ممکن است!
در ابتدا داستان را آغاز می کنیم با فرد روان پریشی که با حال نزار سخن می گوید از سلسله مراتب مرگ همسر جوانش و این سخنرانی در طول کتاب روایت می کند از گناهکاری و بی گناهی اش.و افسار گسیختگی افکار وی هر قدر که داستان جلوتر می رود بیشتر می‌شود،گویی خود مرد نیز دقیقا نمی‌دانست چه حسی آزارش می‌دهد فقط چیزی عظیم بر دلش سنگینی می‌کرد.
به شخصه تا رسیدن به درجه تعالی از خواندن آثار داستایفسکی فاصله زیادی دارم،اما تا همینجا نیز میتوانم به قطع بگویم که داستایفسکی به ایده نهایی خودش در نوشتن رسیده که تلفیقی‌ست از فلسفه،ضعف،قدرت و سلطه روحی که در نهایت موجب می‌شود ما شاهکار هایی را بخوانیم مانند نازنین.و چیزی که بیشتر از همه مرا به وجد آورد توجه نویسنده به جزئیات کوچک و نماد ها بود.
و بزرگترین آنها زندگی زن و مرد زیر یک سقف ولی بدون درک از یکدیگر بود که موجب شد هر دو عاجز و مستأصل شوند از زندگی که می‌توانست به کامشان شیرین باشد،ولی از آن زهری تلخ ساختند و آنقدر آرام آرام به خورد یکدیگر دادند که درنهایت جفتشان را مسموم کرد.
دیگری خانه محقر که نماد یکنواختی و روح نداشتن زندگی
مدام سخن گفتن مرد و سعی در اثبات خودش نماد روان پریشی اش و ضعف و ناپایداری روانی 
سکوت خفقان آوری که سایه ای عظیم بر خانه شان افکنده بود نماد ستیزه جویی و مقابله با یکدیگر،بی قدرتی و حس یاس و ناامیدی
و شخصیت نازنین؟الان که فکر میکنم می‌تواند نماد شجاعت و زندگی تازه باشد!زیرا پایه اصلی داستان خودش بود و هر چند در لفافه ولی در تمامی جملات حرفی و سخنی از بانوی چشم آبی بود.
و شاید از حالا به بعد بخواهم نازنین را وصف کنم در شجاعت،رویارویی با واقعیت تلخ زندگی و آزادی
      

23

солнце;

солнце;

6 روز پیش

        جاناتان مرغ دریایی؛کتابی در باب رشد کردن،تعالی،درک ماهیت خود و توانایی ها.
یادداشت نوشتن برای این کتاب کمی برایم سخت بود چون نظراتم باهم تطابق نداشتند اما به طور کلی کتاب متوسط و جمع و جوری بود!
داستان با یک مرغ دریایی به نام جاناتان آغاز می‌شود که برعکس سایر مرغ های دریایی تمایلی به زندگی عادی و محدودی که برایشان مقرر شده است ندارد.و در لحظه ای که احساس پیروزی می کند و فکر می کند شایسته تقدیر از سوی گله است؛ از آن طرد می شود.و اینگونه ماجرای زندگی پر فراز و نشیب جاناتان آغاز می شود.
شخصیت اصلی کتاب"جاناتان" در هر فصل شخصیتی متفاوت از خود ارائه میداد گویی که در هر فصل رشد میکرد و قدم به قدم به کمال جویی که تقریبا محور اصلی داستان بود نزدیک می شد.
در در فصل اول نماد آزادی از قید و بند ها
در فصل دوم نمادی از خودشناسی و سعی در رسیدن به درجه ای بالاتر 
در فصل سوم نماد غلبه بر ترس و شجاعت ورزیدن
و در فصل چهارم به گونه ای حکم پیشوای سایر مرغان دریایی را داشت
ولی چیزی که پذیرش آن برایم سخت بود نحوه مقابله جاناتان با مشکلات است که حس میکنم به صورت واقع بینانه بیان نشده.در کل کتاب راهکار مقابله با اندوه،طرد شدگی،شکست و تمام احساسات منفی پرواز مجدد بود و زمانی هم که اوضاع برای جاناتان تغییر کرد چندان برایم باور پذیر نبود.و انگار که نویسنده به صورت کلیشه ای و گاها آبکی خواستار روند تعالی و پیشرفت جاناتان بود؛بدون اینکه حتی جاناتان یکبار بخواهد تسلیم شود!
و زندگی جاناتان برای من بیشتر شبیه یک تمثیل الهام بخش و شاید محرک بود تا چیزی که واقع‌گرایانه بیان شده باشد،به نظرم شکست،ترس و گاهی فرار از مشکلات یک موضوع کاملا طبیعی در زندگی هر فرد است.ولی انگار این موضوعات در کتاب تابو‌ بوده و به عقیده من علت اصلی کلیشه ای شدن داستان از نیمه کتاب به بعد همین موضوع است.
      

34

солнце;

солнце;

7 روز پیش

        شب های روشن؛کتابی آمیخته با غم،نومیدی،عشق یک طرفه و شور و شعف یک عاشق دلباختهٔ تازه کار.
سومین تجربه من از خواندن داستایفسکی که بسیار لذت بخش و کمی شوکه کننده و ناراحت کننده بود،ولی با این حال احساس میکنم بیش از پیش علاقه مند شدم به آثار داستایفسکی؛با اینکه خیلی از منتقدان معتقد بودند که این اثر به پای آثار مطرحش جنایات و مکافات و برادران کارامازوف نمیرسد،ولی نرمی و لطافت قلم نویسنده به علاوه فضای مغموم داستان به کرات قابل لمس بود.
و داستان حول محور یک آشنایی سریع و اتفاقی بین دو جوان اهل سنت پترزبورگ می‌چرخد که نوع آشنایی شان از جنس متفاوتی است که نمی‌شود اسمی برایش گذاشت ولی به طرز عجیبی با خواندن شب های روشن یاد آهنگ strangers in the night افتادم.
و شخصیت پردازی باب سلیقه و انتظارات‌م بود و باعث شد از همان ابتدا با داستان همراه شوم و صد البته از ناستنکا‌ی دمدمی مزاج متنفر!
اما احساسات درونی شخصیت ها که نقطه مقابل یکدیگر بودند یکی از نقاط عطف داستان بود.به طوری که
■ناستنکا نماد دنیای واقعی،امید،دوراهی بین دو انتخاب 
■و راوی عاشقِ بی نام نماد دنیای خیالی،انزوا،درونگرایی،عشقی نافرجام و دگرگون کننده است
که همه اینها باعث شد گفت و گو ها و دیدار های این دو نفر در حقیقت،دیدار واقعیت و خیال باشد.هر دو زیبا،ملموس و ناپایدار مانند حالات و افکار انسان!
و در نهایت به عقیده من همین ناپایداری موجب شد این کتاب تا این حد به دلم بنشیند.
      

20

        ▪چالش کتاب خوانی متفاوت(پارت دوم)
پیکار گسل،کتابی به غایت پیچیده که با شعف بی اندازه شروع به خواندنش کردم.
در جهانی که حیات از رنگ و دم سرچشمه میگیرد داستان را با دو شاهزاده خانم شروع میکنیم که بی اطلاع از پایانش و سرنوشتی که در انتظار صیری و ویونا است هستیم.
سندرسون از همان ابتدا به ما مفهومی واقع گرایانه ارائه میدهد:هرچیزی بهایی دارد و هر قدرتی از تکه ای از جان انسان نشات میگیرد.یکی از چیزهایی که در داستان بسیار دوست داشتم سیر تحول شخصیت ها و نماد های آنها بود.برای مثال:
▪ ویونا نمادی از تغییر خصوصا در برابر سنت،فداکاری و شروع دوباره
▪صیری نمادی از بی پروایی و قدرتی نهفته برای پاسداری از چیز های مهم و ارزشمند
▪نورنغمه نمادی از قهرمانی بی خیال و مشکوک به ماهیت خویش،بی اهمیتی آشکار و گاهی تنبلی
▪شب جوهر نمادی از جسمی با شعور که نمیتواند شعور را تفسیر کند و نیز قدرت و جادوی بی حد و مرز
▪وشر نمادی از قدرت ،احترام و توانایی فراموش شده،یک علامت سوال متحرک اما منطقی
▪سوسبران نمادی از با ملاحظگی و مهربانی بی حد
در ابتدای پیکارگسل دو شاهدخت را میبینیم:یکی یاغی و افسار گسیخته و دیگری مذهبی و وظیفه مدار اما در پایان داستان به دست فراموشی سپرده میشوند چون حالا یک ملکه و یک ساهر داریم.و این موضوع به خوبی نشان میدهد که چگونه میتوان کلیشه هایی که درمورد زنانگی هست را شکست
و جهانی که سندرسون خلق کرد نمادی از جهانی واقعیست.پر از درد،ناامیدی،ترس،قدرت،مذهب،عشق،رنگ،شکوه...که هرکس به نحوی با این دنیا در ارتباط بوده و سعی میکند راه خودش را از میان تاریکی ها به نور پیدا کند.و اما پایان کتاب که اصلا فکر نمیکردم انقدر پرپیچ و تاب باشد و در نهایت در آستانه اتمام داستان ورق به کلی برگردد.در یک کلام باید بگویم جای عجیبی است هلندرن؛آنجا هزاران داستان روایت میشود زیر سرکوب های نهفته،حتی شمشیر ها و مجسمه های زینتی هم قصه ای برای روایت دارند و حتی خدایان فناناپذیر به دنبال معنا و مفهوم زندگی میگردند.
هرکسی در هلندرن مشغول کاری است،کاری که دست آخر با همکاری یکدیگر حتی اگر ناخواسته باشد تبدیل به انقلابی بزرگ میشود.
      

34

солнце;

солнце;

1404/2/19

        گریشا،مجموعه ای که در لیستم خاک میخورد و برای خواندنش خیلی اشتیاق داشتم.
خلاصه:تاریکی دریای موهوم درحال گسترش است و آلینا استار کوف دختری معمولی که کمتر توجهی به او میشود به یکباره شاهد تغییر عظیمی در زندگی‌ش میشود.او فراخوان خورشید است!چیزی که صدها سال آرزوی مردم راوکا و عامل نجاتشان است.ولی آیا آلینا آمادگی رویارویی با قدرت نوظهور و زندگی دگرگون شده اش را دارد؟
انتقادات:به نظر من با توجه به اینکه این مجموعه اولین کتاب نویسنده بوده به خوبی از پس نوشتنش بر اومده(هرچند کمی ایراد داشت ولی با داستان و فضای مناسب قابل چشم پوشی بود)شخصیت های کتاب به خوبی توصیف شده بودند و همچنین فضاسازی داستان طوری بود که به راحتی باهاش کنار اومدم.
و شاید تنها چیزی که یکم منو اذیت کرد شخصیت آلینا و اون حس عدم اعتماد بنفس و خود کم بینی ای بود که تقریبا تا نیمه جلد اول همراه شخصیت اصلی داستان بود و رفته رفته در طی داستان به نوعی ورق برگشت!
 درباره ترجمه کتاب هم نمیشه ایرادی ازش گرفت،و در نهایت انقدر از پایان داستان خوشحالم که میخوام گریه کنم(سخن آخر:گریشا بخونید)
      

24

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.