یادداشت солнце;

солнце;

солнце;

4 روز پیش

        نازنین؛کتابی که بند بند جملات و جزئیاتش پر بود از غم و اندوه،تناقض بین حس سلطه و گناه و حالات درونی،خودخواهی و آسیب پذیری.
تازه کتاب را به اتمام رسانده ام و مبهوت و سرگشته ام!افکارم به قدری پراکنده است که گردهم آوردن و منسجم کردنشان تقریبا غیر ممکن است!
در ابتدا داستان را آغاز می کنیم با فرد روان پریشی که با حال نزار سخن می گوید از سلسله مراتب مرگ همسر جوانش و این سخنرانی در طول کتاب روایت می کند از گناهکاری و بی گناهی اش.و افسار گسیختگی افکار وی هر قدر که داستان جلوتر می رود بیشتر می‌شود،گویی خود مرد نیز دقیقا نمی‌دانست چه حسی آزارش می‌دهد فقط چیزی عظیم بر دلش سنگینی می‌کرد.
به شخصه تا رسیدن به درجه تعالی از خواندن آثار داستایفسکی فاصله زیادی دارم،اما تا همینجا نیز میتوانم به قطع بگویم که داستایفسکی به ایده نهایی خودش در نوشتن رسیده که تلفیقی‌ست از فلسفه،ضعف،قدرت و سلطه روحی که در نهایت موجب می‌شود ما شاهکار هایی را بخوانیم مانند نازنین.و چیزی که بیشتر از همه مرا به وجد آورد توجه نویسنده به جزئیات کوچک و نماد ها بود.
و بزرگترین آنها زندگی زن و مرد زیر یک سقف ولی بدون درک از یکدیگر بود که موجب شد هر دو عاجز و مستأصل شوند از زندگی که می‌توانست به کامشان شیرین باشد،ولی از آن زهری تلخ ساختند و آنقدر آرام آرام به خورد یکدیگر دادند که درنهایت جفتشان را مسموم کرد.
دیگری خانه محقر که نماد یکنواختی و روح نداشتن زندگی
مدام سخن گفتن مرد و سعی در اثبات خودش نماد روان پریشی اش و ضعف و ناپایداری روانی 
سکوت خفقان آوری که سایه ای عظیم بر خانه شان افکنده بود نماد ستیزه جویی و مقابله با یکدیگر،بی قدرتی و حس یاس و ناامیدی
و شخصیت نازنین؟الان که فکر میکنم می‌تواند نماد شجاعت و زندگی تازه باشد!زیرا پایه اصلی داستان خودش بود و هر چند در لفافه ولی در تمامی جملات حرفی و سخنی از بانوی چشم آبی بود.
و شاید از حالا به بعد بخواهم نازنین را وصف کنم در شجاعت،رویارویی با واقعیت تلخ زندگی و آزادی
      
141

23

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.