معرفی کتاب سرگذشت نارنیا: سفر کشتی سپیده پیما اثر سی. اس. لوییس مترجم آرش حجازی

سرگذشت نارنیا: سفر کشتی سپیده پیما

سرگذشت نارنیا: سفر کشتی سپیده پیما

سی. اس. لوییس و 1 نفر دیگر
4.0
53 نفر |
18 یادداشت
جلد 5

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

91

خواهم خواند

19

شابک
9789648497878
تعداد صفحات
256
تاریخ انتشار
1386/5/15

توضیحات

        "ادموند" و "لوسی" را برای تعطیلات نزد پسرخاله ی بداخلاق شان، "اوستس"، می فرستد. اوستس، ادموند و لوسی را مسخره می کند، زیرا بچه ها همیشه درباره ی یک سرزمین خیالی به نام "مارینا" صحبت می کنند. در همین لحظه تابلوی یک کشتی بر روی دیوار اتاق، زنده می شود و هر سه کودک، به درون تابلو، به درون نارینا، به درون دریا، به درون کشتی سپیدپیما رانده می شوند. "کاسپین"، در جست وجوی هفت یار وفادار از پدرش که در زمان حکومت عمویش، "میراز"، از کشور تبعید شده بودند، به راه افتاده است و سوگند خورده است که تا آن ها را پیدا نکند، به نارینا بازنگردد. به همین دلیل کشتی سپیدپیما را به آب انداخته و عازم دریاهای دوردست و ناشناخته شده است؛ دریاهایی که کسی تاکنون چیزی از آن ها نشنیده. ادموند و لوسی و اوستس باید به کاسپین کمک کنند و خود نیز در این سفر با ماجراهای حیرت انگیزی روبه رو شوند و چیزهای بسیاری بیاموزند.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به سرگذشت نارنیا: سفر کشتی سپیده پیما

پست‌های مرتبط به سرگذشت نارنیا: سفر کشتی سپیده پیما

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

6

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

این جلد رو
        این جلد رو هم مثل جلدهای قبلی دوست داشتم. پر از ماجراجویی‌، هیجان، اتفاقات عجیب غریب و جادو!
مثل همیشه لوییس هرچی مطلب توصیف به درد نخور و... بود رو دور انداخته بود و یه داستان شسته رفته، بدون هیچ توضیحات اضافی تحویلمون داده بود که باعث می‌شد هیجانت برای خوندن بیشتر بشه و برعکس اجلاد قبلی، از این بابت چندان هم ناراحت نیستم! با اینکه فکر می‌کردم اگه لوییس کتاب رو برای بزرگسالان می‌نوشت، چه تفاوت‌هایی پیدا می‌کرد. وقتی به این مسئله و توصیفات بی‌پایان کتاب‌های کلاسیک فکر کردم، به این نتیجه رسیدم: نه، خیلی هم خوبه!
شخصیت‌های داستان رو هم دوست داشتم. کاسپین، لوسی، ادموند و حتی یوستس. وجود یوستس به نظرم نیاز بود، چون داستان رو از اون جو سیاه و سفید درآورده بود. یه بچه‌ی رو مخ که افتاده تو سپاه آدم خوب‌ها. و همچنین بخش‌های مربوط به خاطرات یوستس! حقیقتا دلم براش سوخت. ولی باز هم دوستش نداشتم. به خاطر اینکه در اوایل داستان، وقتی به نارنیا اومد، یکی از آرزوهای من رو زندگی می‌کرد ولی مداما غر می‌زد. و شخصیت‌های موردعلاقه‌م، در کتاب، لوسی و در فیلم، لوسی و کاسپین هستن. 
اون قسمتی که به پایان دنیا مربوط می‌شد، اینکه دنیا تخته، با وجود اینکه خب از لحاظ منطقی درست نبود ولی خیلی دوستش داشتم:))) کلا این پایان دنیا حس عجیب و دوست‌داشتنی‌ای به من می‌ده. داخل کتاب دریای زمین هم بود و اونجا هم حس عجیبی بهم می‌داد.
اما پایان داستان من رو به شدت یاد پیترپن انداخت. فکر می‌کنم... فکر می‌کنم که در داستان‌ها هر وقت بزرگ می‌شی، باید قید رویاهای کودکی‌ت رو بزنی. حس می‌کنم نارنیا نماد اون رویاهاست. قید خیال‌پردازی‌هات رو و اون‌ها رو فراموش می‌کنی.
و ... همین.
امیدوارم لوسی و ادموند رو داخل جلدهای بعدی هم ببینم. دلم برای بچه‌های خانواده‌ی پِوِنسی؛ تنگ می‌شه:)
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

23

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

0

dream.m

dream.m

1404/4/22

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          وقتی رویاها جون می‌گیرن...

بعضی قصه‌ها رو که می‌خونی، توی هر سن و سالی، یه جایی توی قلبت جا خوش می‌کنن و دیگه هیچ‌وقت بیرون نمی‌رن. شاید سال‌ها بگذره، شاید هزار تا کتاب دیگه بیاد و بره، اما اون داستان یه جور خاصی توی ذهن و دلت می‌مونه، و گاهی وقتا بی‌هوا مثل یه آهنگ قدیمی که یه‌دفعه توی کوچه‌ای، کافه‌ای، یا حتی وسط یه شبِ ساکت، توی سرت پخش می‌شه، برت می‌گردونه به روزایی که برای اولین بار شنیدیش.
کشتی ستاره‌پیما برای من یکی از اون قصه‌هاست.
اولین بار که مجموعه نارنیا رو خوندمش، یه حس عجیبی داشتم، انگار یه در مخفی رو کشف کرده بودم که هربار مستقیم می‌بردم وسط یه دنیای دیگه و متفاوت تر و هیجان‌انگیزتر از دنیای قبل. و کشتی ستاره‌پیما، منو می‌برد به دنیایی که بوی دریا می‌داد، پر از جزیره‌های عجیب و غریب، که هر لحظه ممکن بود اتفاقی بیفته که قبلاً حتی توی خیالم هم ندیده بودم. یه ماجراجویی که هم دل آدم رو می‌لرزوند، هم پر از امید و شوق می‌کرد و هم یه‌جورایی آدم رو مجبور می‌کرد به خودش و کارهاش فکر کنه.

داستان جلد سوم نارنیا از وقتی شروع می‌شه که لوسی و ادموند، به همراه یوستسِ بداخلاق و نق‌نقو، یهو از یه نقاشی روی دیوار پرت می‌شن توی یه دریای واقعی که اون‌جا شاهزاده کاسپین منتظرشونه، سوار بر یه کشتی باشکوه به اسم ستاره‌پیما. 
البته خب حتما انتظار ندارید این فقط یه سفر عادی روی دریا باشه، درسته! این یه سفره به سمت ناشناخته‌ها، به سمت چیزایی که یه روز شاید فقط توی رویاهای این بچه‌ها می‌تونستن ممکن باشن.
توی این سفر دریایی، بجه ها به کلی جزیره و سرزمین ناشناخته میرسن؛ و خب هر جزیره‌ای که سر راهشون سبز می‌شه، یه داستانه، یه درس، یه کشف تازه. جزیره‌ای که کابوس‌ها رو زنده می‌کنه، یه یادآوری از همه‌ ترس‌هایی که توی ذهنمون داریم و هی ازشون فرار می‌کنیم. جزیره‌ای که آبش هرچیزی رو تبدیل به طلا می‌کنه، انگار همون وسوسه‌هاییه که آدم رو اغوا می‌کنن همه‌چی رو ول کنه و فقط دنبال پول و قدرت بره و خیلی چیزای دیگه...
ولی شاید یکی از تاثیرگذارترین قسمت‌های این سفر، تغییر یوستس باشه. پسری که اول داستان، از اوناییه که همش از همه ایراد می‌گیره، غر می‌زنه، فکر می‌کنه از بقیه بهتره. اما توی یه جزیره، یه اتفاق براش می‌افته که هیچ‌وقت از یادم نرفته و نمی‌ره. اون تبدیل به یه اژدها می‌شه.
اون لحظه انگار اون ظاهر، چهره واقعی‌شه، چیزی که توی وجودش بوده، خودخواهی‌هاش، غرورش، تنهاییش... و درد واقعی از همین‌جا شروع می‌شه. اون می‌خواد دوباره آدم بشه، ولی نمی‌تونه. تا وقتی که اصلان، شیر بزرگ و جادویی، با پنجه‌هاش زخمش می‌زنه، پوست اژدهایی‌شو می‌کنه، و درد... یه دردی که شبیه شفا ست. انگار خود اصلان می‌خواست بگه "بعضی زخم‌ها هستن که آدم رو می‌سازن، نه اینکه نابودش کنن."
اما چیزی که این کتاب رو برام خاص‌تر می‌کنه، پایانشه. سفری که از اولش هم قرار نبود فقط یه ماجراجویی مهیج باشه. وقتی بچه ها به آخر دنیا ، لبه جهان، می‌رسن، وقتی آب‌ها تموم می‌شن و نوری پیدا می‌شه که آدم نمی‌تونه ازش چشم برداره، وقتی اصلان می‌گه که این آخرین باریه که لوسی و ادموند نارنیا رو می‌بینن، یه حس غریب، غم شدید و ترس توی دل آدم می‌شینه.
ولی اصلان یه چیز مهم دیگه می‌گه "من توی دنیای شما هم هستم، فقط با یه اسم دیگه."
و این همون چیزیه که این داستان رو فراموش‌نشدنی، خاص و پرمعنا می‌کنه. و میدونی! معنیش برای من اینه که: نارنیا فقط یه سرزمین خیالی نیست؛ که اصلان فقط یه شخصیت جادویی توی قصه ها نیست؛ که ماجراجویی رویایی فقط توی کتابای فانتزی اتفاق نمی‌افته؛ بلکه همین لحظه، همین‌جا، توی زندگی خودت، میون تصمیم‌هایی که می‌گیری، میون ترس‌هایی که با اونها مواجه می‌شوی، و در بین رویاهایی که هنوز جرات نکردی دنبالشون بری، یک «کشتی ستاره‌پیما» منتظر توعه.
فقط کافیه جرأت کنی و سوارش بشی.
سوار میشی؟
......
کتاب رو با علی هم‌شنوی کردیم، ممنون ازش هم برای خوندن هم برای کتاب توی فیدیبو ♡♡
        

0