معرفی کتاب The Voyage of the Dawn Treader اثر سی. اس. لوییس

با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
2
خواندهام
66
خواهم خواند
12
نسخههای دیگر
توضیحات
NARNIA... the world of wicked dragons and magic spells, where the very best is brought out of even the worst people, where anything can happen (and most often does)... and where the adventure begins. The Dawn Treader is the first ship Narnia has seen in centuries. King Caspian has built it for his voyage to find the seven lords, good men whom his evil uncle Miraz banished when he usurped the throne. The journey takes Edmund, Lucy, and their cousin Eustace to the Eastern Islands, beyond the Silver Sea, toward Aslan's country at the End of the World.
بریدۀ کتابهای مرتبط به The Voyage of the Dawn Treader
پستهای مرتبط به The Voyage of the Dawn Treader
یادداشتها
1401/4/28
1404/1/5
1403/6/9
1403/4/12
1403/11/25
1404/2/4

این جلد رو هم مثل جلدهای قبلی دوست داشتم. پر از ماجراجویی، هیجان، اتفاقات عجیب غریب و جادو! مثل همیشه لوییس هرچی مطلب توصیف به درد نخور و... بود رو دور انداخته بود و یه داستان شسته رفته، بدون هیچ توضیحات اضافی تحویلمون داده بود که باعث میشد هیجانت برای خوندن بیشتر بشه و برعکس اجلاد قبلی، از این بابت چندان هم ناراحت نیستم! با اینکه فکر میکردم اگه لوییس کتاب رو برای بزرگسالان مینوشت، چه تفاوتهایی پیدا میکرد. وقتی به این مسئله و توصیفات بیپایان کتابهای کلاسیک فکر کردم، به این نتیجه رسیدم: نه، خیلی هم خوبه! شخصیتهای داستان رو هم دوست داشتم. کاسپین، لوسی، ادموند و حتی یوستس. وجود یوستس به نظرم نیاز بود، چون داستان رو از اون جو سیاه و سفید درآورده بود. یه بچهی رو مخ که افتاده تو سپاه آدم خوبها. و همچنین بخشهای مربوط به خاطرات یوستس! حقیقتا دلم براش سوخت. ولی باز هم دوستش نداشتم. به خاطر اینکه در اوایل داستان، وقتی به نارنیا اومد، یکی از آرزوهای من رو زندگی میکرد ولی مداما غر میزد. و شخصیتهای موردعلاقهم، در کتاب، لوسی و در فیلم، لوسی و کاسپین هستن. اون قسمتی که به پایان دنیا مربوط میشد، اینکه دنیا تخته، با وجود اینکه خب از لحاظ منطقی درست نبود ولی خیلی دوستش داشتم:))) کلا این پایان دنیا حس عجیب و دوستداشتنیای به من میده. داخل کتاب دریای زمین هم بود و اونجا هم حس عجیبی بهم میداد. اما پایان داستان من رو به شدت یاد پیترپن انداخت. فکر میکنم... فکر میکنم که در داستانها هر وقت بزرگ میشی، باید قید رویاهای کودکیت رو بزنی. حس میکنم نارنیا نماد اون رویاهاست. قید خیالپردازیهات رو و اونها رو فراموش میکنی. و ... همین. امیدوارم لوسی و ادموند رو داخل جلدهای بعدی هم ببینم. دلم برای بچههای خانوادهی پِوِنسی؛ تنگ میشه:)
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.