دختری در قطار

دختری در قطار

دختری در قطار

پائولا هاوکینز و 2 نفر دیگر
3.4
78 نفر |
25 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

8

خوانده‌ام

173

خواهم خواند

81

دختری در قطار نه تنها یک رمان مهیج و پلیسی، بلکه تریلری روان شناختانه است، که موفق شد خیلی زود رکورد پرفروش ترین هایی چون هری پاتر را بشکند و همچنان در صدر باقی بماند. برخی این رمان را جلد دوم دختر گمشده میدانند. ماجرای همیشگی عشق و شکست، این بار با همراهی افکاری سرگردان، به داستانی معمایی منجر شده." دختری در قطار "با روایتی مدرن ، سراغ موضوعی کلاسیک می رود تا این بار، وحشت و خون را از میان درد و ترمای زنانه بیرون بکشد. ریچل که زنی دائم الخمر است برای خودش ارزشی قائل نیست، از نظر او زنان فقط از دو وجه قابل توجه اند، وضعیت ظاهری و نقش مادری اشان. پس با این حساب، او که ظاهری معمولی دارد و نازاست، نمیتواند مورد توجه مردی واقع شود، موهبتی که احتمالا از نظر او، زنهای دیگه قصه - آنا و مگان - از آن بهره مندند. ریچل بیش از آن که در واقعیت زندگی کند، در خیال و بین آدم های خیالی یی که فقط خودش آنها را می بیند سیر میکند، آن قدر که درگیر حوادث بین شان می شود، حوادثی که هیج وقت رخ نداده اند. اما چه اتفاقی می افتد که زندگی زن های این داستان، در هم تنیده می شود ؟ پائولا هاوکینز برای بیان این داستان کار مهمی کرده، او دقیق و موشکافانه به اطرافش و آدم ها - آدم های معمولی - چشم دوخته. داستان او روایتی مدرن و چند صدایی از ماجرای زن است، که هر کس از زاویه ی دید خودش آن را برای مان تعریف میکند.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به دختری در قطار

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به دختری در قطار

نمایش همه

یادداشت‌های مرتبط به دختری در قطار

                فیلمش رو خیلی خیلی خیلی دوست داشتم اما کتابش رو نه. شاید اگر اول کتاب رو می خوندم می گفتم کلا به درد نمی خورن! برعکس فیلم املی که دیروز دیدم و انگار دنیای آدم های تنها رو به تصویر می کشه و بهمون یاد می ده در عین تنها بودن چطور می تونیم سرگرم و خوشحال باشیم، این کتاب، دنیای جفت ها رو نشون می ده. جفت هایی که خوشبخت به نظر میان اما در واقع هیچ کدومشون خوشبخت نیستن!

داستان، داستان زن های ضعیفه. زن های ضعیفی که یک مرد براشون تصمیم می گیره چطور آدم هایی باشن! دائم الخمر، عاشق، مادر، خائن، و در نهایت هم مرده!
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            از زمانی که خریدمش به من چشمک میزد! نمیدانم چرا خریدمش! اما آن زمان از پرفروش بودنش اطلاعی نداشتم!شاید یکی دو سال قبل بود که خریدم اما هربار که طرح روی جلدش قلقلکم میداد تا شروع به خواندنش کنم،چیزی در من می‌گفت نه! قطعاً الان مود خواندنش را ندارم!
باید مثل من عاشق ژانر معمایی - جنایی باشی تا کتاب را در میانه خواندن رها نکنی! کتاب جوری نوشته و ترجمه شده که جذابیت دارد اما در خیلی از مواقع از خودت می‌پرسی واقعاً چرا هنوز دارم این کتاب را میخوانم؟!
مثلا در شروع داستان با شخصیت‌هایی آشنا میشویم که عادی نیستند، یکی الکلی است ، آن یکی به زنش خیانت کرده و دیگری زنی است که وارد زندگی زن شوهرداری شده!
بعدتر با دو شخصیت دیگر آشنا میشوی که نمیدانی چرا؟! گرچه بعدا یکی از این‌دو‌ تبدیل به مقتول میشود و تازه دلیلش را متوجه میشوید!
کتاب در ژانر درام جنایی نوشته شده که فردی در آن به قتل رسیده و گره اصلی داستان پیدا کردن قاتلش است؛ با این حال پلیس کم‌رنگ‌ترین حضور را در داستانی دارد که به دلیل جنایی بودن انتظار حضور پررنگ پلیس را داریم و حتی معمای داستان و پیدا شدن قاتل هم در نهایت توسط پلیس انجام نمیشود که خیلی عجیب است!
اواسط کتاب یادداشتی نوشتم مبنی بر اینکه چطور میشود یک پزشک نامش به عنوان مظنون اصلی قتل در رسانه‌ها منتشر شود اما بی آنکه در زندگی عادی یا حرفه کاری‌اش تاثیری بگذارد،جریان عادی زندگی را در آن ببینیم! بالاخره ۴ نفر از مشتریانش باید در مورد او تجدید نظر کرده باشند یا برعکس به دلیل اتهامی که از او برداشته شده شهرتی به هم بزند! اما چنین چیزی را نمی‌بینیم! او همانطور به روال گذشته بیمارانش را ملاقات میکند!
تقریباً ۷۰درصد کتاب را خوانده بودم که قاتل را در ذهنم یافتم! از آنجا به بعد تنها به دنبال نشانه‌های قوی‌تر بودم تا بفهمم که حدسم درست بوده! شاید بخاطر علاقه و دیدن فیلم‌های زیاد در این ژانر باشد، شاید هم برای همه خوانندگان با رسیدن به همین اندازه از کتاب همه چیز روشن شده بود!
بدترین بخش کتاب روایتهای گوناگون از زبان ۳ زن است که هر کدام بعضاً روایت خودشان از اتفاقی واحد را داشتند!البته به خودیِ خود این موضوع می‌توانست نقطه جذابیت باشد،اما برای من اینگونه نبود!به خصوص وقتی بخشی از ماجرا توسط خود مقتول روایت میشد! و این روایت آنگونه پیش رفت که مقتول در اواخر کتاب تا آخرین لحظه پیش از به قتل رسیدن،روایت خود را از اتفاقات تعریف میکند! اما برای که؟  و چگونه ؟!
یعنی او دفترچه یادداشتی داشته؟ خاطراتش را نوشته؟! یا بالاخره چه؟!اصلا به فرض که او پیش از مرگ خاطراتش را مکتوب کرده!خاطرات لحظه مرگش را چه کسی روایت میکند؟! مگر میشود کسی به قتل برسد و لحظه به قتل رسیدنش را توصیف کند؟!!!
در مجموع آنقدر رمان خوبی نبود که به احترامش کلاه از سر برداریم و بگویم «واو! بهترین رمانی بود که خوانده‌اند!» و آن‌قدرها هم بد نبود یک قلم قرمز رویش بکشم و بگویم «اوه! این بدترین رمانی بود که خوانده‌ام و کسی وقتش را برای خواندنش تلف نکند!»

          
            «دختری در قطار»
ممنون از خانم ها‌کینز برای خلق چنین شخصیت اولی که تا آخر روی مخ خواننده راه می رود!
جالب اینجاست که راوی اصلی داستان نیز خود اوست.
کتاب از لحاظ داستان خیلی حرف جدیدی ندارد، ماجرای دختری است که شاهد قتلی به صورت نیمه هوشیار بوده و رابطه ی او با مظنون های اصلی قتل تا پایان ماجرا برای پیچیده کردن داستان و ذهن مخاطب استخدام شده اند.
نقش کم رنگ پلیس از نقاط اصلی ضعف داستان است که رسما بجز در ابتدای کار هیچ جایگاهی در داستان ندارند و کلا شخصیت اول داستان با کنجکاوی فراتر از انتظار تا پای جان برای حل این معما به پیش می رود.
ناخوش بودن حال شخصیت اول(نوشیدن مشروبات و...) و فراموشی صحنه های حساس ماجرای قتل بسیار شبیه داستان های جنایی دیگر و فیلم های جنایی است،که برای خواننده ی مجرب موجب ملال است. 
سوال اصلی من علت بالا بودن استقبال از این کتاب در سطح جهان است که البته با مضامینی همچون«خشونت علیه زنان» و... حدس هایی می زنم...
 انتقال احساسات شخصیت های داستان تحسین برانگیز است که به موجب این مهم خانم ها اختمالا ارتباط بهتری با داستان برقرار کنند، هر چند که از اول جلوی خودم را می گرفتم که این را نگویم ولی خب من بارقه های تفکر فمنیستی را در این اثر مشاهده می کنم!
Thanks ms.Hawkins for creating such a annoying character!
It’s not a surprise when you find her as a main narrator!
About the story I’m not going to revealed any thing, but it has some major problems: Police doesn’t take part as much as it should in any crime in this story and that’s not realistic!
Author tried to show a misty situation by making the first character drunk and got concussion,but thats a lame trick for a professional reader.
The strong part of a story is the female discretions which is so delicate and true.
          
            رمان دختری در قطار چند ماه پس از انتشار رکورد فروش افسانه‌ای کتاب هری پاتر را شکست. دختری در قطار نه تنها یک رمان مهیج و پلیسی، بلکه تریلری روان‌شناسانه است که موفق شد خیلی زود رکورد پرفروش‌ترین‌هایی چون هری پاتر را بشکند و همچنان در صدر باقی بماند. این رمان با روایتی مدرن سراغ موضوعی کلاسیک می‌رود تا این بار وحشت و خون را از میان درد و ترومای زنانه بیرون بکشد.
ریچل که زنی دائم‌الخمر است، برای خودش ارزشی قائل نیست؛ از نظر او زنان فقط از دو وجه قابل توجه‌اند: وضعیت ظاهری و نقش مادری‌شان. پس با این حساب او که ظاهری معمولی دارد و نازاست، نمی‌تواند مورد توجه مردی واقع شود؛ موهبتی که احتمالا از نظر او زن‌های دیگر قصه -آنا و مگان- از آن بهره‌مندند. ریچل بیش از آنکه در واقعیت زندگی کند، در خیال و بین آدم‌هایی خیالی که فقط خودش آن‌ها را می‌بیند سیر می‌کند، آن‌قدر که درگیر حوادث بینشان می‌شود. حوادثی که هیچ وقت رخ نداده‌اند. اما چه اتفاقی می‌افتد که زندگی زن‌های این داستان در هم تنیده می‌شود؟ 
پائولا هاوکینز برای بیان این داستان کار مهمی کرده؛ او دقیق و موشکافانه به اطرافش و آدم‌ها، آدم‌های معمولی چشم دوخته. داستان او روایتی مدرن و چند صدایی از ماجرای سه زن است که هر کس از زاویه دید خودش آن را برایمان تعریف می‌کند. این داستان از طریق مقایسه مستدل شخصیت‌ها وارد فضای داستان‌های زناشویی درباره خیانت و ازدواج می‌شود و به اثرات مخرب زن ستیزی می‌پردازد. ضمن اینکه از ویژگی راویان که بسیار غیرقابل‌اعتماد هم هستند بهره می‌برد. 
موفقیت رمان دختری در قطار دست چند سال بعد از داستان دختر گمشده نشان می‌دهد که خوانندگان به آن دسته از داستان‌های جنایی ازدواج محوری که درون مایه داستانی‌شان هنجارهای فرهنگی را نقد می‌کند و زنان وزن بیشتری در این نقد فرهنگی دارند، علاقه‌مند هستند. تا قبل از این داستان‌ها، داستان‌های جنایی در ژانر جاسوسی مطرح بودند و نویسندگان مرد برتری نوشتن چنین داستان‌هایی را از آن خود می‌دانستند. اکنون با تمرکز روی زنان برای خلق موقعیت درام از لابه‌لای زندگی آنان و با نوید یافتن ریشه‌های درد و رنج زنانه، جای تریلرهای جاسوسی در داستان های مهیج عقب رفته است.
          
            نوشتن داستان در هر ژانری سختی های خودش داره که تعلیق داشته باش ..موضوع لو نره و اوج و ....
اما در ژانر جنایی فوق العاده سخته 
چون مخاطب منتظر یک حادثه ترسناک و غیر قابل پیش بینی 
و اینکه نویسنده نمی تونه با جادوی سینما و صدا و نور مخاطب و در ترس نگه داره
پس باید طوری بنویس که مخاطب فکر نکن که اینقدر هم جالب نبود که همه ازش تعریف کردند
پس اگه کمی منصف باشیم نویسنده با ایجاد یک گره کور که قاتل چه کسی ؟؟ و مضمون اصلی دائم الخمر و حرفهاش سندیت نداره داستان و جلو می بره
کلی مدرک جلوی مخاطب میذاره که هر بار به اشتباه بیفته
کار سختی  خدایی🤔
چون نه شرلوک هلمزی هست نه پوارو  و نه خانم مارپل 
 که بتونند دنبال قاتل باشند
پس خود ریچل باید این کار و انجام بده
اگر نقاط ضعف داستان ( نبودن یک کارگاه درست و حسابی ، غیر باور بودن اینکه ریچل این همه مدت از کار بیکار بوده و نزدیک ترین دوستش متوجه نشده و ....)
میشه یک رمان خوبی در نظر گرفت
 که در کل جالب و خواندنی
          
Haniyeh

1403/01/17

            کتابی که بنظرم شروع خوبی داشت، قشنگ ادامه پیدا کرد اما پایانش اون چیزی که انتظار داشتم نبود. ۲ ستاره‌ٔ کم شده به دلیل تفاوت پایان داستان با انتظار من نیست، بلکه به دلیل منطقی نبودن پایان با توجه به روند داستانه. یا باید طول داستان یه شکل دیگه میشد یا پایان بیشتر به طول داستان شبیه بود.
داستان درباره زندگی سه زن به نامهای  "ریچل"، "آنا" و "مگان" هست که به هم مربوط هستن اما اتفاقی باعث آشفتگی بیشتر روابطشون میشه.

ریچل زنی الکلی هست که سابقا همسری به نام "تام" داشته و الان پنج سالی هست که از هم جدا شدن اما همچنان نمیتونه فکر تام رو از سرش بیرون کنه. تام با زنی به نام آنا ازدواج کرده. از نظر ریچل، آنا همون کسی هست که خودش نتونست باشه و معتقده تام به خاطر آنا رهاش کرده، درحالیکه تام بهش میگه بخاطر اشتباهات خود ریچل زندگی مشترکشون به پایان رسید.
مگان با همسرش "اسکات" در نزدیکی خونه تام و آنا(خونه تام و ریچل در گذشته) زندگی میکنه. ریچل هر روز از دور، به زندگی عاشقانه اونا، در یک قطار در حال گذر نگاه میکنه تا زمانی که قتلی رخ میده. 
ریچل به دنبال قاتل، سعی در کشف راز مرگ قتل داره، چون زندگیش خالی و بی معنی سپری میشه و اینجوری برای خودش یه انگیزه برای ادامه دادن پیدا میکنه. این درحالیه که گذشته زن نامعلومه و رازهایی هم در مورد زمان حال وجود داره. ریچل با مشکل دیگه‌ای هم مواجه هست. اون شب قتل، در نزدیکی خونه تام و مگان بوده. با اینحال، به خاطر مستی درست یادش نمیاد چه اتفاقی افتاده و توجیهی برای سر زخمی و وضعیت آشفته اش فردای اون شب نداره. ریچل همیشه در گذشته هم دچار خیالاتی درباره زمانهای مستی خودش بوده. حالا با خیالاتی که نمیدونه چقدر واقعی هستن دست و پنجه نرم میکنه. اینکه آیا خودش مرتکب اشتباهی شده مثلا ممکنه به قتل ربطی داشته باشه؟ یا مثلا آیا قاتل یا شخصی مربوط به قتل رو دیده؟ 

به عنوان یک کتاب معمایی نیمه اول داستان رو بیشتر میپسندم. نیمه دوم انگار بیشتر پر کردن صفحات با جملات شبیه به هم و اتفاقات تکراری بود.
روابط کتاب هم که زیادی آشفته بود. اگر بخوایم با یه اینفوگرافیک روابط رو ترسیم کنیم، من فکر میکنم خطها توی هم گره میخورن! بنظرم گنجوندن این همه رابطه در داستان باعث شد نتونم هیچکدوم رو درست درک کنم.
درکل خوب بود اما اگر با یه نفر دیگه همخوانی نداشتم شاید به آخرش نمیرسید، به همین دلایلی که گفتم. پس جزو پیشنهاداتم نیست. 
فیلمش رو ندیدم و نمیدونم چطور بوده ولی امتیازای خوبی نیاورده.
          
سید ناصر

1401/10/08

                شاید اوایل داستان کمی گنگ باشه و حوصله سر بر اما بعد از چند صفحه مطالعه ترقیب میشید که تا پایان داستان و گرفتن پاسخ کتاب ادامه بدبد
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.