دختری در قطار

دختری در قطار

دختری در قطار

پائولا هاوکینز و 2 نفر دیگر
3.5
103 نفر |
39 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

10

خوانده‌ام

245

خواهم خواند

92

شابک
9786008211051
تعداد صفحات
344
تاریخ انتشار
1399/8/12

توضیحات

        
قطار رد شد صدایی از پشت سرم شنیدم و آنا را دیدم که از اتاق بیرون می آید به سرعت طرف ما دوید، وقتی کنار او رسید زانو زد و دست هایش را روی گلوی تام گذاشت تام هنوز نگاه حاکی از هراس و درد را در چهره اش داشت.خواستم به او بگویم نه فایده ای ندارد حالا دیگر نمی‌توانی به او کمک کنی اما بعد فهمیدم که سعی نداشت جلوی خونریزی را بگیرد میخواست مطمئن بشود فنر در بطری بازکن را پیچاند و بیشتر و بیشتر در گلویش فرو برد و در تمام مدت آرام آرام با او صحبت می کرد نمی‌توانستم بشنوم که چه می‌گفت.

      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به دختری در قطار

لیست‌های مرتبط به دختری در قطار

یادداشت‌ها

soul...

1403/5/28

        من واقا خوشم نیومد؛نمیدونم چرا ولی انگار کل داستان از همون اول اسپویل شده بود.
*دلم برای ریچل میسوخت و از مگان واقا بدم میومد...
و تام هم رومخ بودد.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

        فیلمش رو خیلی خیلی خیلی دوست داشتم اما کتابش رو نه. شاید اگر اول کتاب رو می خوندم می گفتم کلا به درد نمی خورن! برعکس فیلم املی که دیروز دیدم و انگار دنیای آدم های تنها رو به تصویر می کشه و بهمون یاد می ده در عین تنها بودن چطور می تونیم سرگرم و خوشحال باشیم، این کتاب، دنیای جفت ها رو نشون می ده. جفت هایی که خوشبخت به نظر میان اما در واقع هیچ کدومشون خوشبخت نیستن!

داستان، داستان زن های ضعیفه. زن های ضعیفی که یک مرد براشون تصمیم می گیره چطور آدم هایی باشن! دائم الخمر، عاشق، مادر، خائن، و در نهایت هم مرده!
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

          از زمانی که خریدمش به من چشمک میزد! نمیدانم چرا خریدمش! اما آن زمان از پرفروش بودنش اطلاعی نداشتم!شاید یکی دو سال قبل بود که خریدم اما هربار که طرح روی جلدش قلقلکم میداد تا شروع به خواندنش کنم،چیزی در من می‌گفت نه! قطعاً الان مود خواندنش را ندارم!
باید مثل من عاشق ژانر معمایی - جنایی باشی تا کتاب را در میانه خواندن رها نکنی! کتاب جوری نوشته و ترجمه شده که جذابیت دارد اما در خیلی از مواقع از خودت می‌پرسی واقعاً چرا هنوز دارم این کتاب را میخوانم؟!
مثلا در شروع داستان با شخصیت‌هایی آشنا میشویم که عادی نیستند، یکی الکلی است ، آن یکی به زنش خیانت کرده و دیگری زنی است که وارد زندگی زن شوهرداری شده!
بعدتر با دو شخصیت دیگر آشنا میشوی که نمیدانی چرا؟! گرچه بعدا یکی از این‌دو‌ تبدیل به مقتول میشود و تازه دلیلش را متوجه میشوید!
کتاب در ژانر درام جنایی نوشته شده که فردی در آن به قتل رسیده و گره اصلی داستان پیدا کردن قاتلش است؛ با این حال پلیس کم‌رنگ‌ترین حضور را در داستانی دارد که به دلیل جنایی بودن انتظار حضور پررنگ پلیس را داریم و حتی معمای داستان و پیدا شدن قاتل هم در نهایت توسط پلیس انجام نمیشود که خیلی عجیب است!
اواسط کتاب یادداشتی نوشتم مبنی بر اینکه چطور میشود یک پزشک نامش به عنوان مظنون اصلی قتل در رسانه‌ها منتشر شود اما بی آنکه در زندگی عادی یا حرفه کاری‌اش تاثیری بگذارد،جریان عادی زندگی را در آن ببینیم! بالاخره ۴ نفر از مشتریانش باید در مورد او تجدید نظر کرده باشند یا برعکس به دلیل اتهامی که از او برداشته شده شهرتی به هم بزند! اما چنین چیزی را نمی‌بینیم! او همانطور به روال گذشته بیمارانش را ملاقات میکند!
تقریباً ۷۰درصد کتاب را خوانده بودم که قاتل را در ذهنم یافتم! از آنجا به بعد تنها به دنبال نشانه‌های قوی‌تر بودم تا بفهمم که حدسم درست بوده! شاید بخاطر علاقه و دیدن فیلم‌های زیاد در این ژانر باشد، شاید هم برای همه خوانندگان با رسیدن به همین اندازه از کتاب همه چیز روشن شده بود!
بدترین بخش کتاب روایتهای گوناگون از زبان ۳ زن است که هر کدام بعضاً روایت خودشان از اتفاقی واحد را داشتند!البته به خودیِ خود این موضوع می‌توانست نقطه جذابیت باشد،اما برای من اینگونه نبود!به خصوص وقتی بخشی از ماجرا توسط خود مقتول روایت میشد! و این روایت آنگونه پیش رفت که مقتول در اواخر کتاب تا آخرین لحظه پیش از به قتل رسیدن،روایت خود را از اتفاقات تعریف میکند! اما برای که؟  و چگونه ؟!
یعنی او دفترچه یادداشتی داشته؟ خاطراتش را نوشته؟! یا بالاخره چه؟!اصلا به فرض که او پیش از مرگ خاطراتش را مکتوب کرده!خاطرات لحظه مرگش را چه کسی روایت میکند؟! مگر میشود کسی به قتل برسد و لحظه به قتل رسیدنش را توصیف کند؟!!!
در مجموع آنقدر رمان خوبی نبود که به احترامش کلاه از سر برداریم و بگویم «واو! بهترین رمانی بود که خوانده‌ام!» و آن‌قدرها هم بد نبود یک قلم قرمز رویش بکشم و بگویم «اوه! این بدترین رمانی بود که خوانده‌ام و کسی وقتش را برای خواندنش تلف نکند!»

        

10

          «دختری در قطار»
ممنون از خانم ها‌کینز برای خلق چنین شخصیت اولی که تا آخر روی مخ خواننده راه می رود!
جالب اینجاست که راوی اصلی داستان نیز خود اوست.
کتاب از لحاظ داستان خیلی حرف جدیدی ندارد، ماجرای دختری است که شاهد قتلی به صورت نیمه هوشیار بوده و رابطه ی او با مظنون های اصلی قتل تا پایان ماجرا برای پیچیده کردن داستان و ذهن مخاطب استخدام شده اند.
نقش کم رنگ پلیس از نقاط اصلی ضعف داستان است که رسما بجز در ابتدای کار هیچ جایگاهی در داستان ندارند و کلا شخصیت اول داستان با کنجکاوی فراتر از انتظار تا پای جان برای حل این معما به پیش می رود.
ناخوش بودن حال شخصیت اول(نوشیدن مشروبات و...) و فراموشی صحنه های حساس ماجرای قتل بسیار شبیه داستان های جنایی دیگر و فیلم های جنایی است،که برای خواننده ی مجرب موجب ملال است. 
سوال اصلی من علت بالا بودن استقبال از این کتاب در سطح جهان است که البته با مضامینی همچون«خشونت علیه زنان» و... حدس هایی می زنم...
 انتقال احساسات شخصیت های داستان تحسین برانگیز است که به موجب این مهم خانم ها اختمالا ارتباط بهتری با داستان برقرار کنند، هر چند که از اول جلوی خودم را می گرفتم که این را نگویم ولی خب من بارقه های تفکر فمنیستی را در این اثر مشاهده می کنم!
Thanks ms.Hawkins for creating such a annoying character!
It’s not a surprise when you find her as a main narrator!
About the story I’m not going to revealed any thing, but it has some major problems: Police doesn’t take part as much as it should in any crime in this story and that’s not realistic!
Author tried to show a misty situation by making the first character drunk and got concussion,but thats a lame trick for a professional reader.
The strong part of a story is the female discretions which is so delicate and true.
        

0