معرفی کتاب دختری در قطار اثر پائولا هاوکینز مترجم مینا کریمی

دختری در قطار

دختری در قطار

پائولا هاوکینز و 1 نفر دیگر
3.5
143 نفر |
49 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

11

خوانده‌ام

330

خواهم خواند

107

شابک
9786006477886
تعداد صفحات
288
تاریخ انتشار
1398/12/19

توضیحات

        داستان، توسط راوی اول شخص و از زاویه دید سه زن؛ «ریچل»، «آنا» و «مگان» نقل می شود. ریچل واتسون، زنی 32 ساله و الکلی است که دوره سختی از زندگی اش را می گذراند. «تام»، شوهر سابقش دو سال پیش او را به خاطر معشوقه اش ترک کرده  است. الان او و آنا ازدواج کرده و یک دختر دارند. به هر حال تام، آنا را هم فریب می دهد و با همسایه متأهلش، مگان هیپ ول، رابطه دارد. مگان، باردار است و فکر می کند که تام پدر بچه اش است. در حالی که ریچل هر روز با قطار به لندن رفت وآمد می کند، متوجه زوج زیبایی می شود و به آن ها که ظاهرا شاد هستند حسادت می کند. او آن ها را تماشا کرده و در مورد زندگیشان خیال پردازی می کند. گرچه هرگز با آن ها گفت وگو نکرده است، اما عقیده دارد آن ها زوج کاملی هستند. روزهای بعد در روزنامه خبری را در مورد گم شدن زنی می خواند و متوجه می شود که آن زن، مگان است. ریچل نگران می شود که نکند در روز حادثه در حالی که مست و خراب بوده بلایی بر سر مگان آورده باشد، و شروع به تحقیق در مورد ماجرا می کند. ریچل برای نزدیک شدن به «اسکات» شوهر مگان به او دروغ می گوید و با مستی های مکرر موجب پریشانی تام و آنا می گردد. زمانی که آنا مدارکی در مورد رابطه داشتن تام با مگان پیدا می کند، او و «راشل»، متوجه می شوند که تام در مورد همه چیز دروغ می گوید. تام اعتراف می کند که بعد از اینکه مگان به او گفته پدر فرزند متولد نشده اش است او را کشته و دفن کرده است. تام به ریچل حمله می کند و ریچل در دفاع از خود او را می کشد... .
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به دختری در قطار

یادداشت‌ها

        فیلمش رو خیلی خیلی خیلی دوست داشتم اما کتابش رو نه. شاید اگر اول کتاب رو می خوندم می گفتم کلا به درد نمی خورن! برعکس فیلم املی که دیروز دیدم و انگار دنیای آدم های تنها رو به تصویر می کشه و بهمون یاد می ده در عین تنها بودن چطور می تونیم سرگرم و خوشحال باشیم، این کتاب، دنیای جفت ها رو نشون می ده. جفت هایی که خوشبخت به نظر میان اما در واقع هیچ کدومشون خوشبخت نیستن!

داستان، داستان زن های ضعیفه. زن های ضعیفی که یک مرد براشون تصمیم می گیره چطور آدم هایی باشن! دائم الخمر، عاشق، مادر، خائن، و در نهایت هم مرده!
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

          از زمانی که خریدمش به من چشمک میزد! نمیدانم چرا خریدمش! اما آن زمان از پرفروش بودنش اطلاعی نداشتم!شاید یکی دو سال قبل بود که خریدم اما هربار که طرح روی جلدش قلقلکم میداد تا شروع به خواندنش کنم،چیزی در من می‌گفت نه! قطعاً الان مود خواندنش را ندارم!
باید مثل من عاشق ژانر معمایی - جنایی باشی تا کتاب را در میانه خواندن رها نکنی! کتاب جوری نوشته و ترجمه شده که جذابیت دارد اما در خیلی از مواقع از خودت می‌پرسی واقعاً چرا هنوز دارم این کتاب را میخوانم؟!
مثلا در شروع داستان با شخصیت‌هایی آشنا میشویم که عادی نیستند، یکی الکلی است ، آن یکی به زنش خیانت کرده و دیگری زنی است که وارد زندگی زن شوهرداری شده!
بعدتر با دو شخصیت دیگر آشنا میشوی که نمیدانی چرا؟! گرچه بعدا یکی از این‌دو‌ تبدیل به مقتول میشود و تازه دلیلش را متوجه میشوید!
کتاب در ژانر درام جنایی نوشته شده که فردی در آن به قتل رسیده و گره اصلی داستان پیدا کردن قاتلش است؛ با این حال پلیس کم‌رنگ‌ترین حضور را در داستانی دارد که به دلیل جنایی بودن انتظار حضور پررنگ پلیس را داریم و حتی معمای داستان و پیدا شدن قاتل هم در نهایت توسط پلیس انجام نمیشود که خیلی عجیب است!
اواسط کتاب یادداشتی نوشتم مبنی بر اینکه چطور میشود یک پزشک نامش به عنوان مظنون اصلی قتل در رسانه‌ها منتشر شود اما بی آنکه در زندگی عادی یا حرفه کاری‌اش تاثیری بگذارد،جریان عادی زندگی را در آن ببینیم! بالاخره ۴ نفر از مشتریانش باید در مورد او تجدید نظر کرده باشند یا برعکس به دلیل اتهامی که از او برداشته شده شهرتی به هم بزند! اما چنین چیزی را نمی‌بینیم! او همانطور به روال گذشته بیمارانش را ملاقات میکند!
تقریباً ۷۰درصد کتاب را خوانده بودم که قاتل را در ذهنم یافتم! از آنجا به بعد تنها به دنبال نشانه‌های قوی‌تر بودم تا بفهمم که حدسم درست بوده! شاید بخاطر علاقه و دیدن فیلم‌های زیاد در این ژانر باشد، شاید هم برای همه خوانندگان با رسیدن به همین اندازه از کتاب همه چیز روشن شده بود!
بدترین بخش کتاب روایتهای گوناگون از زبان ۳ زن است که هر کدام بعضاً روایت خودشان از اتفاقی واحد را داشتند!البته به خودیِ خود این موضوع می‌توانست نقطه جذابیت باشد،اما برای من اینگونه نبود!به خصوص وقتی بخشی از ماجرا توسط خود مقتول روایت میشد! و این روایت آنگونه پیش رفت که مقتول در اواخر کتاب تا آخرین لحظه پیش از به قتل رسیدن،روایت خود را از اتفاقات تعریف میکند! اما برای که؟  و چگونه ؟!
یعنی او دفترچه یادداشتی داشته؟ خاطراتش را نوشته؟! یا بالاخره چه؟!اصلا به فرض که او پیش از مرگ خاطراتش را مکتوب کرده!خاطرات لحظه مرگش را چه کسی روایت میکند؟! مگر میشود کسی به قتل برسد و لحظه به قتل رسیدنش را توصیف کند؟!!!
در مجموع آنقدر رمان خوبی نبود که به احترامش کلاه از سر برداریم و بگویم «واو! بهترین رمانی بود که خوانده‌ام!» و آن‌قدرها هم بد نبود یک قلم قرمز رویش بکشم و بگویم «اوه! این بدترین رمانی بود که خوانده‌ام و کسی وقتش را برای خواندنش تلف نکند!»

        

11