غرب زدگی

غرب زدگی

غرب زدگی

4.0
102 نفر |
27 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

12

خوانده‌ام

235

خواهم خواند

122

ناشر
گهبد
شابک
964956103X
تعداد صفحات
192
تاریخ انتشار
1385/7/12

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        در کتاب حاضر، نویسنده تشریح می کند که غرب زدگی آفتی است که از غرب می آید و ما کشورهای جهان سومی و از پیشرفت وامانده را مانند طاعون گرفتار و بیمار می کند. آدم غرب زده ریشه و بنیادی ندارد، نه شرقی مانده، نه غربی شده؛  هرهری مآب و چشم و گوش بسته از آداب و سنن و فرهنگ غرب تقلید می کند.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به غرب زدگی

نمایش همه

یادداشت‌ها

        درست است که مشخصات دقیق زلزله را باید از زلزله سنج دانشگاه پرسید ، اما پیش از این که زلزله سنج چیزی ظبط کند ، اسب دهقان ، اگرچه نانجیب هم باشد ، گریخته است ...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

7

          جلال خیلی بی تعارف و راحت کتابش را شروع میکند و همان اول موضع را میگیرد و در اولین جمله میگوید 
غربزدگی میگویم همچون وبازدگی

ابتدا کمی تاریخچه روابط ما با غرب را میکاود و میگوید که چالش ما با غرب اصلا تازه نیست. ابتدا مسئله را از نظر اقتصادی بررسی میکند و مینویسد:
 "دیگر جنگ های محلی زمانه ی ما را هم نمی شود جنگ عقاید مختلف جا زد. حتی به ظاهر. این روزها هربچه مکتبی نه تنها زیر جل جنگ دوم بین المللی، توسعه طلبی صنایع مکانیزه ی طرفین دعوا را می بیند. بلکه حتی در ماجرای کوبا و کنگو و کانال سوئز یا الجزایر نیز به ترتیب دعوای شکر و الماس و نفت را می نگرد."

بعد مسئله را از نظر مذهبی و رابطه کلیسا با سلطه گران بررسی میکند و مینویسد:
"میدانیم که پیش قراول استعمار مبلغ مسيحيت نیز بود. و کنار هر نمایندگی تجارتی در سراسر عالم، یک کلیسا هم می ساخت. و مردم بومی را به لطایف الحیل به حضور در آن می خواند. و با برچیده شدن بساط استعمار از آن جاها هر نمایندگی تجارتی که تخته می شد، در یک کلیسا هم بسته می شد."
و فرضیه جالبی مطرح میکند و احتمال میدهد که ترس غرب از قدرت اسلام در بیداری او موثر بوده است:
 "غرب ۔ یعنی عالم مسیحیت قرون وسطا - وقتی به متنهای درجه‌ی ممكن محصور عالم اسلام شد، یعنی وقتی از دو سه سمت (شرق و جنوب و جنوب غربی) در مقابل قدرت ممالک اسلامی در خطر نیستی قرار گرفت و مجبور شد دست و پای خود را در همان چند ولایت شمالی دریای مدیترانه جمع کند، به سختی بیدار شد و در مقابل خطر اسلام از سر نومیدی به تعرض پرداخت."

وقتی به روزگار خودمان میپردازد ابتدا عمق فاجعه فرهنگی را بررسی میکند و مینویسد:
 آمار دقیق نشان میدهد که ایران از لحاظ مؤسسات آرایشگری و سلمانی شانزدهمین
کشور دنیاست... در تهران ۲۲۰۰ سلمانی مردانه و زنانه با پروانه و ۲۵۰۰ سلمانی بدون پروانه دایر است. با مقایسه با لندن که ۴۲۰۰ سلمانی زنانه و مردانه دارد و در مسکو که ۳۶۰۰ آرایشگر کار می کند، می توان فهمید که تا چه اندازه در چند سال اخیر مردم تهران به حفظ ظاهر خود اهمیت می دهند.» نقل از صفحه ی ۲ مجله ی فردوسی (هفتگی)، سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۴۲."

بارها متذکر میشود که تمام مرزهای سیاسی به دست کمپانی های غربی کشیده شده است و مینویسد:
 "به خاطر این مسایل هیچ کس در قرن بیستم شاخ و شانه نمی کشد. اما اگر من و افغانی هم دین و هم زبان و هم نژاد از حال هم بی خبریم یا اگر رفت آمد با هند و عراق دشوارتر از نفوذ به پشت دیوار آهنین است به این علت است که ما قلمرو نفوذ این کمپانی هستیم و افغانی منطقه ی حیاتی آن دیگری."

غربزدگی اهالی دانشگاه و سیاست را برملا میکند و مینویسد:
 "آدم غرب زده هر هری مذهب است. به هیچ چیز اعتقاد ندارد. اما به همه چیز هم بی اعتماد نیست. یک آدم التقاطی است. نان به نرخ روز خور است. همه چیز برایش على السویه است. خودش باشد و خرش از پل بگذرد. دیگر بود و نبود پل هیچ است. نه ایمانی دارد، نه مسلکی، نه مرامی، به اعتقادی، نه به خدا یا به بشریت. نه در بند تحول اجتماع است و نه در بند مذهب و لامذهبی. حتى لامذهب هم نیست. هرهری است. گاهی به مسجد هم می رود."

و نهایتا از وحشت خود غربیان در برابر افسون ماشینیسم میگوید و رک و پوست کنده میگوید که معتقد است "طاعون آلبرکامو همان ماشینیسم است." و این طور کتابش را به پایان میبرد:
 "«اروسترات» سارتر چشم بسته، رو به مردم کوچه هفت تیر می کشد و قهرمان نابوكوف رو به مردم ماشین میراند و مورسوی بیگانه، فقط به علت شدت سوزش آفتاب، آدم می کشد و این عاقبت های داستانی همه برگردانی اند از عاقبت واقعی بشریت. بشریتی که اگر نخواهد زیر پای ماشین له بشود، باید حتما در پوست کرگدن برود و من می بینم که همه ی این عاقبت های داستانی وعید ساعت آخر را می دهند که به دست دیو ماشین درپایان راه بشریت بمب ئیدروژن نهاده است!"
        

0

          .




من با دکتر تندرکیا موافقم که نوشت شیخ شهید نوری نه به عنوان مخالف «مشروطه» که خود در اوایل امر مدافعش بود، بلکه به عنوان مدافع «مشروعه» باید بالای دار برود. و من می‌افزایم، و به عنوان مدافع کلیت تشیع اسلامی. به همین علت بود که در کشتن آن شهید همه به انتظار فتوای نجف نشستند. آن هم در زمانی که پیشوای روشنفکران غرب‌زده‌ی ما ملکمخان مسیحی بود و طالباوف سوسیالدموکرات قفقازی! و به هر صورت از آن روز بود که نقش غرب‌زدگی را هم‌چون داغی بر پیشانی ما زدند. و من نعش آن بزرگوار را بر سرِ دار، هم چون پرچمی می‌دانم که به علامت استیلای غرب‌زدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد. 


آن همه مردان نیک در صدر اول مشروطه، غافل بودند از این که خدای تکنیک در خود اروپا نیز سال‌هاست که از فراز عرش بورس‌ها و بانک‌ها کوس لمن الملکی می‌زند و دیگر تحمل هیچ خدایی را ندارد و به ریش همه سنت‌ها و ایدئولوژی‌ها می‌خندد. بله اینچنین بود که مشروطه به عنوان پیش‌قراول ماشین، روحانیت را کوبید و از آن پس بود که مدارس روحانی در دوره‌ی بیست ساله به یکی دو شهر تبعید شد و نفوذش از دستگاه عدلیه و آمار بریده شد و پوشیدن لباسش منع شد. 


شهرها اغلب ده‌کوره‌های بادکرده‌ای هستند یا به قول دوستم حسین ملک هرکدام گرهی هستند که در یک جا به باریکه ریسمان جاده‌ای خورده‌اند. و آن وقت این شهرها هرکدام خود بازار مکّاره‌ای برای مصنوعات فرنگی. محصول دوچرخه‌ی دست کم پنجاه سال کارخانه‌ی «راله»ی انگلستان را یک جا در یزد می‌بینی. و محصول یک ماه کارخانه‌های «میتسوبیشی» را در تبیت حیدریه. و محصول ده سال «فورد» و «شورلت» و «فیات» را در تهران. و آن وقت در شهر کرمان کره گیر نمی‌آوری و در تبریز باید کنسرو استرالیایی بخوری. همه‌ی این‌ها را من تجربه کرده‌ام. 


آدم غربزده‌ای که عضوی از اعضای دستگاه رهبری مملکت است پا در هواست. ذرّه‌ی گردی است معلق در فضا. یا درست همچون خاشاکی بر روی آب. با عمق اجتماع و فرهنگ و سنت رابطه‌ها را بریده است. رابطه‌ی قدمت و تجدد نیست. خط فاصلی میان کهنه و نو نیست. چیزی است بی‌رابطه با گذشته و بی هیچ درکی از آینده. نقطه‌ای در یک خط نیست. بلکه یک نقطه‌ی فرضی است بر روی صفحه‌ای یا حتی در فضا. عین همان ذرّه‌ی معلق. لابد می‌پرسید پس چگونه به رهبری قوم رسیده است؟ می‌گویم به جبر ماشین و به تقدیر سیاستی که چاره‌ای جز متابعت از سیاست‌های بزرگ ندارد. در این سوی عالم و به خصوص در ممالک نفت‌خیز، رسم بر این است که هرچه سبک‌تر است روی آب می‌آید. موج حوادث در این نوع مخازن نفتی فقط خس و خاشاک را روی آب می‌آورد. آن قدر قدرت ندارد که کف دریا را لمس کند و گوهر را به کناری بیندازد. و ما در این غرب‌زدگی و دردهای ناشی از آن با همین سرنشینان بی‌وزن و وزنه‌ی موج حوادث سر و کار داریم.
        

1

          به نام حق
به قول جلال «اقتربت الساعة»
دو بار زور زده ام تا غرب زدگی را بخوانم. بار اول سال 1401 بود. آن اوایل که بعد از آن ویروس سیاه چینی پایمان به سعادت آباد و خوابگاه دانشگاه باز شده بود. جو گیری  مفرط مجال نمیداد که صبح ها بخوابم و بعد از نماز صبح دو کتاب زیر بغلم میزدم و از اتاق کنار دستشویی(اتاق ما در خوابگاه همیشه در کنار دستشویی بوده، حکمتش را نمیدانم!) میرفتم به اتاق کنار آشپزخانه یا همان پیستک(اتاق مطالعه) خودمان.یکی از آن دو کتاب غرب زدگی بود. دو عامل باعث شد که آن زمان خواندن غرب زدگی جلال به دلم ننشیند و کنار بگذارمش برای مجالی دیگر و فرصتی بهتر. یکم آشوبهای ز.ز.آ که اعصاب برایمان نگذاشت و دوم خواب آلودگی.

بار دوم همین امروز تمامش کردم. پای هر فصلش حقیقتا وقت گذاشتم. یادداشت نوشتم و خداراشاهد میگیرم که گهگاهی فکر هم میکردم. نثر جلال مثل فحش های وسط دعواست. اگر وسط دعوا دنبال مقدمه چینی و نتیجه گیری و امثالهم باشی اول چندتا فحش آبدار نصیب خودت و خانواده‌ات میشود بعدش هم چندتا مشت پای چشمت بادمجان میکارد. فحشِ وسط دعوا موجز است و عمیق. ریتمی تند دارد و محتوایی که کم از چک و لگد ندارد. جلال همین است. انگار وسط تهران ایستاده، دست از دهان کشیده و دارد همینطور پشت هم به زمین و زمان فحش میدهد. و الحق خوب هم فحش میدهد. فحش هایش را باید با دقت وارسی کرد، کلماتش را هجی کرد و گهگاه دوباره از رویش خواند.

برخی حرفهایش را حالا که میخوانی _یعنی بعد از گذشت چیزی بیش از شصت سال_ انگار پر و پاشنه درست و حسابی ندارند. زمان بر برخی مدعاهای جلال خط بطلان کشیده. مثلا برخی چیزهایی که درباره «ماشینیسم» می‌گوید یا آنجایی که دارد میان نظامی گری و ماشینیسم ارتباط برقرار میکند یا... 
اما حقیقتا باید به جلال و به چشم تیز بین او و قلم توانمندش تبریک گفت بابت تحلیلی اینچنینی از گذشته و حال و آینده. مخصوصا آینده. جلال در این کتاب در قامت یک تحلیلگر اجتماعی ظاهر شده است و از غرب و از ماشین و از فرهنگ و از دانشگاه و از ایران و از اسلام و از صفویه و از همه و همه و همه میگوید و دلنشین هم میگوید و در بعضی مواقع دقیق هم میگوید. و این خود جای بسی تامل دارد که چگونه است که ادیبان ما در طول سالیان سال بهتر از عالمان علوم اجتماعی و ماندگار تر از آنها اجتماع را تحلیل کرده اند و بهتر آن را فهمیده و به فهم گذاشته اند. 
بی شک غرب زدگی جلال تاثیری شگرف بر جریان اندیشه و روشنفکری ایران گذاشته است. خواندن آن و یادداشت از آن و بررسی فهم جلال در سال 1341 و تطابق با اتفاقات پس از آن تا امروز برای ما ضرورت است. شاید بزرگترین اشکالی که به عنوان یک دانشجوی پاپتی 60 سال بعد از نگارش این کتاب بتوانم به جناب آل احمد بگیرم آن است که جلال جان غرب آنقدرها هم که شما میفرمایید سیاسی نیست. بیش از اینهاست. غرب نه با ماشین و استعمار و امثالهم بلکه با «اندیشه» و «انسان»اش است که بر این مملکت چنبره زده. چرا که این کمترین در دوران انقلاب اسلامی نفس میکشم ولی هر روز تیغ تیز غرب زدگی را نزدیک تر از روز قبل به شاهرگ این میهن میبینم. بگذریم، مجال بیشتری میطلبد این گفتگو با جلال.
نسخه‌ای که از غرب زدگی دارم مربوط به اولین چاپ این کتاب است. با هر ورقی که میزدم انگار به شصت سال پیش میرفتم و برمیگشتم. پشت میز یکی از کافه‌های غرب مالیده تهران. هم نوا با جلال آل احمد که بی هیچ واهمه‌ای دست از دهان کشیده و آزاد و یله همه را به فحش میکشد.
        

11

          جلال سعی می‌کند قضیهٔ «ما ایرانی‌ها فکر می‌کنیم فرنگی‌ها بهترند و باید شبیه آن‌ها باشیم» را یکبار برای همیشه، دقیق، کامل و مهندسی شده و در قالب یک مقاله و یک کتاب، موشکافی کند. احتمالاً کتاب در زمان خودش پاسخ درخوری به کلیشه‌ای همیشگی و تمام نشدنی بوده است. اما با گذشت زمان و نقدهای درستی که بر این کتاب وارد شد، فهمیدیم که شاید مسأله از این حرف‌ها پیچیده‌تر است و جواب آن لزوماً در تاریخ جنگ‌های ایران و روم و اروپا و باقی ملت‌ها و افتخارات ایران در آنها پیدا نمی‌شود. مگر خود جلال نمی‌گوید «اگر می‌خواهیم حس ملیت را در بچه‌های مردم تقویت کنیم، چنین نیست که تا الان می‌کرده‌ایم و افتخارات مردگان را مرتب به خورد مردم می‌داده‌ایم که دیگر دارد تهوع آور می‌شود...»؟ (۱ - پاورقی‌ها در انتهای متن هستند.) هرچند جلال به سراغ وقایع دیگری هم می‌رود که ایران در تمامشان پیروز نیست.
به طور کلی، کتاب ملت‌های جهان را در دو دستهٔ گرسنه و سیر قرار می‌دهد و ایران را نیز جزو دستهٔ گرسنه. می‌گوید غربی‌ها که جزو کشورهای سیر هستند، مواد اولیه و خام خود را از ملل گرسنه می‌خرند و بعد از ساخت ماشین‌آلات مختلف، همان‌ها را به خودمان می‌فروشند. ما هم تحت تاثیر آنها، غرب‌زده هستیم و به محصولاتشان نیاز داریم. همانطور که آنها به بازارهای آشفتهٔ محلی ما برای فروش نیاز دارند. این رابطه برای ایران یک رابطه و نگاه پایین به بالا محسوب می‌شود، اما در طول تاریخ همیشه اینطور نبوده است. پیش از چند اتفاق که جلال آنها را «نخستین گندیدگی‌ها» می‌نامد، ما به غرب نگاه بالا به پایین یا برابر داشته‌ایم. او در طول کتاب سعی می‌کند با رجوع به تاریخ و استدلال‌ها و حدس‌های ذهنی خودش، به پاسخ سوال «چه شد که ما در برابر غرب کوچک شدیم؟» برسد. همچنین او تضادهایی را که در مقابل غرب‌زدگی داریم بیان می‌کند؛ اینکه اگر مردم از روستا به شهر بیایند، امنیت ملی و غذای شهری و فرهنگ سازی چه می‌شود؟ اینکه هنوز نمی‌توانیم به زن به اندازه‌ی مرد در اداره‌ی کشور اختیار بدهیم چه می‌شود؟ و این سوال را در ذهن خواننده ایجاد می‌کند که «حالا با این ناآمادگی‌هایی که در برابر فرهنگ غربی داریم، چگونه می‌خواهیم شبیه غربی‌ها باشیم؟». همچنین کتاب پر است از ارزیابی‌های شتابزده و نظرات تند آل احمد راجب غربی‌ها و غرب‌زده‌ها که غربی دزد است و غرب‌زده هرهری مذهب و پا در هوا و بلاتکلیف و خدا می‌داند چه چیزهای دیگری است که بعضاً هم درست هستند. اما جلال به عنوان کسی که قصد نقد غرب‌زدگی و هرچه غرب‌زده هست را دارد، در فضایی ناعادلانه حرفش را می‌زند؛ دریغ از نیم نگاهی بر مزایای این ماجرا. در واقع کتاب نقد یا بررسی غرب‌زدگی نیست؛ بلکه کوبیدن و کوفتن غرب‌زدگی بر خاک است و بس. هرچند به خوبی می‌توان دید که نویسنده، نظرات درست و به جایی هم دارد که پشت لحن تند نوشته‌هایش، پنهان شده‌اند. از بهترین آنها می‌توان به شرایط دموکراسیته شدن ایران، از جمله آزادی بیشتر برای احزاب سیاسی و خارج کردن آنها از دسته‌بندی‌های حکومتی و دولتی و همچنین دادن حق استفاده از رسانه‌های ملی مانند رادیو و تلویزیون به مخالفان دولت در کنار موافقان آن، اشاره کرد. همچنین همانطور که انتظار می‌رود، جلال در مورد مدارس و دانشگاه‌ها هم نظرات جالب و بعضاً درستی دارد. از جمله اینکه مدارس در نهایت یا دیپلمه‌ی بیکار تحویل اجتماع می‌دهند یا غرب‌زده‌ی بلاتکلیف پا در هوا؛ دریغ از ذره‌ای اشاره‌ی درست به اسطوره‌های کهن و قصص ملی و مذهبی در طول سال‌های تحصیلی (۲). دانشگاه‌هایی مانند دانشگاه تهران هم که قرار است مراکز زنده‌ترین و عالی‌ترین تحقیقات علمی کشور باشند، اما در واقع ساخته می‌شوند تا «از فرنگ برگشته‌»ها بیکار نمانند! همچنین رشته‌های فنی در دانشگاه‌ها، در نهایت و در بهترین حالت خود، تنها تعمیرکنندگان مصنوعات غربی را می‌سازند. نه تحقیق درستی، نه اختراعی، نه راه حلی و ...الخ.
با این حال، جلال موفق می‌شود در کنار حدس‌هایی که امروز می‌دانیم نادرست هستند، برخی ریشه‌های درست این معادله را هم پیدا کند. اما مشکل اصلی کتاب لزوماً تفکرات درست و غلط نویسنده نیست. لزوماً ساختار کتاب هم نیست. بلکه بیان نادرست و جوزدهٔ تفکرات درست است که کتاب را زیر سوال می‌برد و به خاطر همین بیان نادرست و جوزده، برخی حرف‌های خوب جلال هم چهره‌ٔ بدی به خود می‌گیرند. چهره‌ای که باعث می‌شود برخی بگویند کتاب سر و ته ندارد. چهره‌ای که باعث می‌شود برخی بگویند این تفکرات باعث عقب ماندگی می‌شود. همچون شاملو که طی مصاحبه‌ای، آل احمد را متعصب و غرب‌زدگی را یاوه خواند (۳) یا داریوش آشوری که در سخنرانی‌اش درباره‌ی غرب‌زدگی، آن را کتابی سطحی دانست و بیان کرد که «جلال بسیار غرب گریز و ضد غرب است و پدیدهٔ غرب‌زدگی را نوعی تحقیر به حساب می‌آورد» (۴). این‌ها حرف‌های جلال نیستند. این‌ها حرف‌های نپختهٔ آماده نشدهٔ ذهن تندخو و عجول جلال به نظر می‌رسند. شاید جناب آل احمد موقع نوشتن این مقاله، چنان از رسیدن به جواب این کلیشهٔ همیشگی خرسند بوده که فرصت نکرده است پاسخش را درست و حسابی پرورش دهد. آنقدر خرسند که حتی منابع دقیق برخی استدلال‌های تاریخی و ماجراهایی را که به هم مربوط می‌کند، بیان نکرده و به خواننده سپرده است که پی‌شان را بگیرد. خواننده‌ی از همه جا بی خبر هم با خودش فکر می‌کند که لابد چند واقعهٔ نامربوط را مربوط کرده است. پدیده‌ای که در نوع خودش عجیب است از جلال آل احمد.
و بالاخره بعد از این‌ها، نگارش کتاب. کتاب از چند نظر شاهکار است که همهٔ این چند نظر در قلمرو سبک نگارش کتاب می‌گنجند. اصطلاحات، جمله‌بندی‌ها و زبان دلنشین کتاب، آن را از حیث تبدیل شدن به یک کتاب معمولی نجات داده‌اند. که البته تعجبی هم ندارد، چون نویسنده جلال آل احمد است. این ویژگی‌ها تا حدی منحصر به فرد و فوق‌العاده‌اند که دورهٔ جدیدی در نثر فارسی را به وجود آورده‌اند. «غرب زدگی»، مبدأ نسل چهارم نثر فارسی است که از ۱۳۴۰ شروع می‌شود (۵). اینکه کتاب چنین ویژگی‌هایی دارد و به چنین سبکی نوشته شده است، از روی طبیعت جلال است و کمتری هم از این نابغه انتظار نمی‌رود. و همین چیزهاست که کتاب را ارزشمند کرده است.
در آخر باید نکته‌ای را به آن‌هایی که می‌خواهند غرب زدگی بخوانند گوشزد کنم. شاید غرب‌زدگی برای همه مناسب نباشد. غرب زدگی مخاطب عام نمی‌خواهد. غرب زدگی مانند یک پروندهٔ باز است که چند نفر کارآگاه و قاضی و منتقد می‌خواهد که بالای سرش بحث کنند؛ اگر آن را بخوانید و هر نظری که درباره‌اش داشته‌اید را برای خودتان نگه دارید، کارتان به قدری بیهوده و بی‌نتیجه است که انگار اصلاً کتاب را نخوانده‌اید!
____________________________
(۱) و (۲): مراجعه کنید به «سه مقالهٔ دیگر» که اثر خود جلال است.
(۳): ویدیو مصاحبهٔ شاملو: https://www.youtube.com/watch?v=0JJTc9Q350Y
(۴): صوت سخنرانی داریوش آشوری: https://B2n.ir/d03271
(۵): نثر فارسی معاصر، دارای چهار دوره، از نظر تحول و دگرگونی است و این چهار دوره، به صورت زیر هستند:
نثر دوره مشروطیت
نثر سال‌های ۱۳۰۰ تا ۱۳۱۵
نثر سال‌های ۱۳۱۵ تا ۱۳۴۰
نثر سال‌های ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۰ که تاکنون نیز ادامه یافته است. سید علی شاهری، مصحح و ویراستار ارشد در انتشارات امیرکبیر و ویراستار در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، کتاب غرب‌زدگی از جلال آل احمد را سرآغاز دورهٔ چهارم نثر فارسی می‌داند. (مقدمهٔ «غرب‌زدگی»، انتشارات مجید، سال ۱۳۸۸)
        

1