معرفی کتاب غرب زدگی اثر جلال آل احمد

غرب زدگی

غرب زدگی

3.9
122 نفر |
32 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

13

خوانده‌ام

277

خواهم خواند

133

ناشر
جامی
شابک
9786001761478
تعداد صفحات
168
تاریخ انتشار
1396/11/21

توضیحات

        در کتاب حاضر، نویسنده تشریح می کند که غرب زدگی آفتی است که از غرب می آید و ما کشورهای جهان سومی و از پیشرفت وامانده را مانند طاعون گرفتار و بیمار می کند. آدم غرب زده ریشه و بنیادی ندارد، نه شرقی مانده، نه غربی شده؛  هرهری مآب و چشم و گوش بسته از آداب و سنن و فرهنگ غرب تقلید می کند.
      

لیست‌های مرتبط به غرب زدگی

پست‌های مرتبط به غرب زدگی

یادداشت‌ها

        درست است که مشخصات دقیق زلزله را باید از زلزله سنج دانشگاه پرسید ، اما پیش از این که زلزله سنج چیزی ظبط کند ، اسب دهقان ، اگرچه نانجیب هم باشد ، گریخته است ...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

8

          جلال خیلی بی تعارف و راحت کتابش را شروع میکند و همان اول موضع را میگیرد و در اولین جمله میگوید 
غربزدگی میگویم همچون وبازدگی

ابتدا کمی تاریخچه روابط ما با غرب را میکاود و میگوید که چالش ما با غرب اصلا تازه نیست. ابتدا مسئله را از نظر اقتصادی بررسی میکند و مینویسد:
 "دیگر جنگ های محلی زمانه ی ما را هم نمی شود جنگ عقاید مختلف جا زد. حتی به ظاهر. این روزها هربچه مکتبی نه تنها زیر جل جنگ دوم بین المللی، توسعه طلبی صنایع مکانیزه ی طرفین دعوا را می بیند. بلکه حتی در ماجرای کوبا و کنگو و کانال سوئز یا الجزایر نیز به ترتیب دعوای شکر و الماس و نفت را می نگرد."

بعد مسئله را از نظر مذهبی و رابطه کلیسا با سلطه گران بررسی میکند و مینویسد:
"میدانیم که پیش قراول استعمار مبلغ مسيحيت نیز بود. و کنار هر نمایندگی تجارتی در سراسر عالم، یک کلیسا هم می ساخت. و مردم بومی را به لطایف الحیل به حضور در آن می خواند. و با برچیده شدن بساط استعمار از آن جاها هر نمایندگی تجارتی که تخته می شد، در یک کلیسا هم بسته می شد."
و فرضیه جالبی مطرح میکند و احتمال میدهد که ترس غرب از قدرت اسلام در بیداری او موثر بوده است:
 "غرب ۔ یعنی عالم مسیحیت قرون وسطا - وقتی به متنهای درجه‌ی ممكن محصور عالم اسلام شد، یعنی وقتی از دو سه سمت (شرق و جنوب و جنوب غربی) در مقابل قدرت ممالک اسلامی در خطر نیستی قرار گرفت و مجبور شد دست و پای خود را در همان چند ولایت شمالی دریای مدیترانه جمع کند، به سختی بیدار شد و در مقابل خطر اسلام از سر نومیدی به تعرض پرداخت."

وقتی به روزگار خودمان میپردازد ابتدا عمق فاجعه فرهنگی را بررسی میکند و مینویسد:
 آمار دقیق نشان میدهد که ایران از لحاظ مؤسسات آرایشگری و سلمانی شانزدهمین
کشور دنیاست... در تهران ۲۲۰۰ سلمانی مردانه و زنانه با پروانه و ۲۵۰۰ سلمانی بدون پروانه دایر است. با مقایسه با لندن که ۴۲۰۰ سلمانی زنانه و مردانه دارد و در مسکو که ۳۶۰۰ آرایشگر کار می کند، می توان فهمید که تا چه اندازه در چند سال اخیر مردم تهران به حفظ ظاهر خود اهمیت می دهند.» نقل از صفحه ی ۲ مجله ی فردوسی (هفتگی)، سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۴۲."

بارها متذکر میشود که تمام مرزهای سیاسی به دست کمپانی های غربی کشیده شده است و مینویسد:
 "به خاطر این مسایل هیچ کس در قرن بیستم شاخ و شانه نمی کشد. اما اگر من و افغانی هم دین و هم زبان و هم نژاد از حال هم بی خبریم یا اگر رفت آمد با هند و عراق دشوارتر از نفوذ به پشت دیوار آهنین است به این علت است که ما قلمرو نفوذ این کمپانی هستیم و افغانی منطقه ی حیاتی آن دیگری."

غربزدگی اهالی دانشگاه و سیاست را برملا میکند و مینویسد:
 "آدم غرب زده هر هری مذهب است. به هیچ چیز اعتقاد ندارد. اما به همه چیز هم بی اعتماد نیست. یک آدم التقاطی است. نان به نرخ روز خور است. همه چیز برایش على السویه است. خودش باشد و خرش از پل بگذرد. دیگر بود و نبود پل هیچ است. نه ایمانی دارد، نه مسلکی، نه مرامی، به اعتقادی، نه به خدا یا به بشریت. نه در بند تحول اجتماع است و نه در بند مذهب و لامذهبی. حتى لامذهب هم نیست. هرهری است. گاهی به مسجد هم می رود."

و نهایتا از وحشت خود غربیان در برابر افسون ماشینیسم میگوید و رک و پوست کنده میگوید که معتقد است "طاعون آلبرکامو همان ماشینیسم است." و این طور کتابش را به پایان میبرد:
 "«اروسترات» سارتر چشم بسته، رو به مردم کوچه هفت تیر می کشد و قهرمان نابوكوف رو به مردم ماشین میراند و مورسوی بیگانه، فقط به علت شدت سوزش آفتاب، آدم می کشد و این عاقبت های داستانی همه برگردانی اند از عاقبت واقعی بشریت. بشریتی که اگر نخواهد زیر پای ماشین له بشود، باید حتما در پوست کرگدن برود و من می بینم که همه ی این عاقبت های داستانی وعید ساعت آخر را می دهند که به دست دیو ماشین درپایان راه بشریت بمب ئیدروژن نهاده است!"
        

0

          .




من با دکتر تندرکیا موافقم که نوشت شیخ شهید نوری نه به عنوان مخالف «مشروطه» که خود در اوایل امر مدافعش بود، بلکه به عنوان مدافع «مشروعه» باید بالای دار برود. و من می‌افزایم، و به عنوان مدافع کلیت تشیع اسلامی. به همین علت بود که در کشتن آن شهید همه به انتظار فتوای نجف نشستند. آن هم در زمانی که پیشوای روشنفکران غرب‌زده‌ی ما ملکمخان مسیحی بود و طالباوف سوسیالدموکرات قفقازی! و به هر صورت از آن روز بود که نقش غرب‌زدگی را هم‌چون داغی بر پیشانی ما زدند. و من نعش آن بزرگوار را بر سرِ دار، هم چون پرچمی می‌دانم که به علامت استیلای غرب‌زدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد. 


آن همه مردان نیک در صدر اول مشروطه، غافل بودند از این که خدای تکنیک در خود اروپا نیز سال‌هاست که از فراز عرش بورس‌ها و بانک‌ها کوس لمن الملکی می‌زند و دیگر تحمل هیچ خدایی را ندارد و به ریش همه سنت‌ها و ایدئولوژی‌ها می‌خندد. بله اینچنین بود که مشروطه به عنوان پیش‌قراول ماشین، روحانیت را کوبید و از آن پس بود که مدارس روحانی در دوره‌ی بیست ساله به یکی دو شهر تبعید شد و نفوذش از دستگاه عدلیه و آمار بریده شد و پوشیدن لباسش منع شد. 


شهرها اغلب ده‌کوره‌های بادکرده‌ای هستند یا به قول دوستم حسین ملک هرکدام گرهی هستند که در یک جا به باریکه ریسمان جاده‌ای خورده‌اند. و آن وقت این شهرها هرکدام خود بازار مکّاره‌ای برای مصنوعات فرنگی. محصول دوچرخه‌ی دست کم پنجاه سال کارخانه‌ی «راله»ی انگلستان را یک جا در یزد می‌بینی. و محصول یک ماه کارخانه‌های «میتسوبیشی» را در تبیت حیدریه. و محصول ده سال «فورد» و «شورلت» و «فیات» را در تهران. و آن وقت در شهر کرمان کره گیر نمی‌آوری و در تبریز باید کنسرو استرالیایی بخوری. همه‌ی این‌ها را من تجربه کرده‌ام. 


آدم غربزده‌ای که عضوی از اعضای دستگاه رهبری مملکت است پا در هواست. ذرّه‌ی گردی است معلق در فضا. یا درست همچون خاشاکی بر روی آب. با عمق اجتماع و فرهنگ و سنت رابطه‌ها را بریده است. رابطه‌ی قدمت و تجدد نیست. خط فاصلی میان کهنه و نو نیست. چیزی است بی‌رابطه با گذشته و بی هیچ درکی از آینده. نقطه‌ای در یک خط نیست. بلکه یک نقطه‌ی فرضی است بر روی صفحه‌ای یا حتی در فضا. عین همان ذرّه‌ی معلق. لابد می‌پرسید پس چگونه به رهبری قوم رسیده است؟ می‌گویم به جبر ماشین و به تقدیر سیاستی که چاره‌ای جز متابعت از سیاست‌های بزرگ ندارد. در این سوی عالم و به خصوص در ممالک نفت‌خیز، رسم بر این است که هرچه سبک‌تر است روی آب می‌آید. موج حوادث در این نوع مخازن نفتی فقط خس و خاشاک را روی آب می‌آورد. آن قدر قدرت ندارد که کف دریا را لمس کند و گوهر را به کناری بیندازد. و ما در این غرب‌زدگی و دردهای ناشی از آن با همین سرنشینان بی‌وزن و وزنه‌ی موج حوادث سر و کار داریم.
        

1

          به نام حق
به قول جلال «اقتربت الساعة»
دو بار زور زده ام تا غرب زدگی را بخوانم. بار اول سال 1401 بود. آن اوایل که بعد از آن ویروس سیاه چینی پایمان به سعادت آباد و خوابگاه دانشگاه باز شده بود. جو گیری  مفرط مجال نمیداد که صبح ها بخوابم و بعد از نماز صبح دو کتاب زیر بغلم میزدم و از اتاق کنار دستشویی(اتاق ما در خوابگاه همیشه در کنار دستشویی بوده، حکمتش را نمیدانم!) میرفتم به اتاق کنار آشپزخانه یا همان پیستک(اتاق مطالعه) خودمان.یکی از آن دو کتاب غرب زدگی بود. دو عامل باعث شد که آن زمان خواندن غرب زدگی جلال به دلم ننشیند و کنار بگذارمش برای مجالی دیگر و فرصتی بهتر. یکم آشوبهای ز.ز.آ که اعصاب برایمان نگذاشت و دوم خواب آلودگی.

بار دوم همین امروز تمامش کردم. پای هر فصلش حقیقتا وقت گذاشتم. یادداشت نوشتم و خداراشاهد میگیرم که گهگاهی فکر هم میکردم. نثر جلال مثل فحش های وسط دعواست. اگر وسط دعوا دنبال مقدمه چینی و نتیجه گیری و امثالهم باشی اول چندتا فحش آبدار نصیب خودت و خانواده‌ات میشود بعدش هم چندتا مشت پای چشمت بادمجان میکارد. فحشِ وسط دعوا موجز است و عمیق. ریتمی تند دارد و محتوایی که کم از چک و لگد ندارد. جلال همین است. انگار وسط تهران ایستاده، دست از دهان کشیده و دارد همینطور پشت هم به زمین و زمان فحش میدهد. و الحق خوب هم فحش میدهد. فحش هایش را باید با دقت وارسی کرد، کلماتش را هجی کرد و گهگاه دوباره از رویش خواند.

برخی حرفهایش را حالا که میخوانی _یعنی بعد از گذشت چیزی بیش از شصت سال_ انگار پر و پاشنه درست و حسابی ندارند. زمان بر برخی مدعاهای جلال خط بطلان کشیده. مثلا برخی چیزهایی که درباره «ماشینیسم» می‌گوید یا آنجایی که دارد میان نظامی گری و ماشینیسم ارتباط برقرار میکند یا... 
اما حقیقتا باید به جلال و به چشم تیز بین او و قلم توانمندش تبریک گفت بابت تحلیلی اینچنینی از گذشته و حال و آینده. مخصوصا آینده. جلال در این کتاب در قامت یک تحلیلگر اجتماعی ظاهر شده است و از غرب و از ماشین و از فرهنگ و از دانشگاه و از ایران و از اسلام و از صفویه و از همه و همه و همه میگوید و دلنشین هم میگوید و در بعضی مواقع دقیق هم میگوید. و این خود جای بسی تامل دارد که چگونه است که ادیبان ما در طول سالیان سال بهتر از عالمان علوم اجتماعی و ماندگار تر از آنها اجتماع را تحلیل کرده اند و بهتر آن را فهمیده و به فهم گذاشته اند. 
بی شک غرب زدگی جلال تاثیری شگرف بر جریان اندیشه و روشنفکری ایران گذاشته است. خواندن آن و یادداشت از آن و بررسی فهم جلال در سال 1341 و تطابق با اتفاقات پس از آن تا امروز برای ما ضرورت است. شاید بزرگترین اشکالی که به عنوان یک دانشجوی پاپتی 60 سال بعد از نگارش این کتاب بتوانم به جناب آل احمد بگیرم آن است که جلال جان غرب آنقدرها هم که شما میفرمایید سیاسی نیست. بیش از اینهاست. غرب نه با ماشین و استعمار و امثالهم بلکه با «اندیشه» و «انسان»اش است که بر این مملکت چنبره زده. چرا که این کمترین در دوران انقلاب اسلامی نفس میکشم ولی هر روز تیغ تیز غرب زدگی را نزدیک تر از روز قبل به شاهرگ این میهن میبینم. بگذریم، مجال بیشتری میطلبد این گفتگو با جلال.
نسخه‌ای که از غرب زدگی دارم مربوط به اولین چاپ این کتاب است. با هر ورقی که میزدم انگار به شصت سال پیش میرفتم و برمیگشتم. پشت میز یکی از کافه‌های غرب مالیده تهران. هم نوا با جلال آل احمد که بی هیچ واهمه‌ای دست از دهان کشیده و آزاد و یله همه را به فحش میکشد.
        

11

کاف‌اِی

کاف‌اِی

7 روز پیش

          اولین مواجهه من با جلال آل‌احمد در این کتاب رقم خورد. کمی احساس تاسف دارم چون باور دارم با کتاب خوبی مطالعه‌ی آثار جلال را شروع نکردم و این پیش‌فرض قطعا در مواجهه با آثار بعدی رویم تاثیر خواهد گذاشت...
به هر حال این مطلب نیز مهم است که من از جهت نویسنده بودن جلال سراغ این کتاب نرفتم و از جهت موضوع غرب شناسی این کتاب را مطالعه کردم  و بدا که صرفا یک روخوانی از واگویه‌ها بود و نه دیگر هیچ!

هنگام خواندن این کتاب به شدت آشفته بودم و این را حاصل از آشفتگی فکری خود آل‌احمد می‌دانم. چرا که هیچ خط واحدی در طول کتاب من را به دنبال خود نمی‌کشاند تا بفهمم از کجا آمده و آمدنم بهر چه بود؟!
در چکیده مقاله داریوش آشوری درباره این کتاب حرف های دلم را شنیدم و آن این‌که این کتاب حاصل دوران خاص روشنفکری در ایران ماست.
در دورانی که روشنفکری ضد غرب نیست! بلکه صرفا ضد وابستگی‌است!
این جریان اگر با غرب مخالف است صرفا از روی اینست که چرا او سوژه است و من نیستم؟ چرا تکنولوژی برای من نیست؟
این جریان اگر با امپریالیسم مخالف است صرفا از جهت تقابل با مارکسیسم است نه معنای تام غرب و غربی که اساسا هم امپریالیسم را شامل می‌شود و هم مارکسیسم را!
جریان روشنفکری آن روز ایران را دوست دارد و آن را می‌خواهد اما از جهت ناسیونالیستی بودنش!
و حتی اگر اسلام را می‌خواهد صرفا برای مقابله‌ صریح اسلام با فساد است!

اگر کتاب را بخوانید تمامی این عناوین را در لابلای کتاب می‌یابید.
جایی که جلال تمام قد از ایران دفاع می‌کند طوری که به‌راستی بغض گلوی خواننده را می‌گیرد!
جایی که شدیدا با امپریالیسم می‌جنگد و شرایط زمانه ایران را ملامت می‌کند که چرا تن به وابستگی می‌دهد؟
و جایی که اسلام را نیز مدح می‌کند از همان جهت ضد فساد بودنش و از جهت ایرانیتش و بلکه جایی نیز اسلام و روحانیت را مذمت می‌کند از همان جهت انفعالش در مقابل وابستگی و فساد و ...!

به هر حال این کتاب بسیار ژورنالی بود و مطلقا رویکرد و مبنای علمی نداشت.
صرفا برای کسی خوب است که مشتاق است بداند زمانه قبل از انقلاب در چه فلاکت فرهنگی و فکری‌ای فرورفته بود...
خلاصه این‌که کتاب، کتاب بدی نیست اما خیلی مهم است که هر مخاطبی با چه ذهنیتی سراغ یک کتاب می‌رود. لذا درباره شخص من، این امر صادق نبود.
        

9