یادداشت مجید اسطیری

        جلال خیلی بی تعارف و راحت کتابش را شروع میکند و همان اول موضع را میگیرد و در اولین جمله میگوید 
غربزدگی میگویم همچون وبازدگی

ابتدا کمی تاریخچه روابط ما با غرب را میکاود و میگوید که چالش ما با غرب اصلا تازه نیست. ابتدا مسئله را از نظر اقتصادی بررسی میکند و مینویسد:
 "دیگر جنگ های محلی زمانه ی ما را هم نمی شود جنگ عقاید مختلف جا زد. حتی به ظاهر. این روزها هربچه مکتبی نه تنها زیر جل جنگ دوم بین المللی، توسعه طلبی صنایع مکانیزه ی طرفین دعوا را می بیند. بلکه حتی در ماجرای کوبا و کنگو و کانال سوئز یا الجزایر نیز به ترتیب دعوای شکر و الماس و نفت را می نگرد."

بعد مسئله را از نظر مذهبی و رابطه کلیسا با سلطه گران بررسی میکند و مینویسد:
"میدانیم که پیش قراول استعمار مبلغ مسيحيت نیز بود. و کنار هر نمایندگی تجارتی در سراسر عالم، یک کلیسا هم می ساخت. و مردم بومی را به لطایف الحیل به حضور در آن می خواند. و با برچیده شدن بساط استعمار از آن جاها هر نمایندگی تجارتی که تخته می شد، در یک کلیسا هم بسته می شد."
و فرضیه جالبی مطرح میکند و احتمال میدهد که ترس غرب از قدرت اسلام در بیداری او موثر بوده است:
 "غرب ۔ یعنی عالم مسیحیت قرون وسطا - وقتی به متنهای درجه‌ی ممكن محصور عالم اسلام شد، یعنی وقتی از دو سه سمت (شرق و جنوب و جنوب غربی) در مقابل قدرت ممالک اسلامی در خطر نیستی قرار گرفت و مجبور شد دست و پای خود را در همان چند ولایت شمالی دریای مدیترانه جمع کند، به سختی بیدار شد و در مقابل خطر اسلام از سر نومیدی به تعرض پرداخت."

وقتی به روزگار خودمان میپردازد ابتدا عمق فاجعه فرهنگی را بررسی میکند و مینویسد:
 آمار دقیق نشان میدهد که ایران از لحاظ مؤسسات آرایشگری و سلمانی شانزدهمین
کشور دنیاست... در تهران ۲۲۰۰ سلمانی مردانه و زنانه با پروانه و ۲۵۰۰ سلمانی بدون پروانه دایر است. با مقایسه با لندن که ۴۲۰۰ سلمانی زنانه و مردانه دارد و در مسکو که ۳۶۰۰ آرایشگر کار می کند، می توان فهمید که تا چه اندازه در چند سال اخیر مردم تهران به حفظ ظاهر خود اهمیت می دهند.» نقل از صفحه ی ۲ مجله ی فردوسی (هفتگی)، سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۴۲."

بارها متذکر میشود که تمام مرزهای سیاسی به دست کمپانی های غربی کشیده شده است و مینویسد:
 "به خاطر این مسایل هیچ کس در قرن بیستم شاخ و شانه نمی کشد. اما اگر من و افغانی هم دین و هم زبان و هم نژاد از حال هم بی خبریم یا اگر رفت آمد با هند و عراق دشوارتر از نفوذ به پشت دیوار آهنین است به این علت است که ما قلمرو نفوذ این کمپانی هستیم و افغانی منطقه ی حیاتی آن دیگری."

غربزدگی اهالی دانشگاه و سیاست را برملا میکند و مینویسد:
 "آدم غرب زده هر هری مذهب است. به هیچ چیز اعتقاد ندارد. اما به همه چیز هم بی اعتماد نیست. یک آدم التقاطی است. نان به نرخ روز خور است. همه چیز برایش على السویه است. خودش باشد و خرش از پل بگذرد. دیگر بود و نبود پل هیچ است. نه ایمانی دارد، نه مسلکی، نه مرامی، به اعتقادی، نه به خدا یا به بشریت. نه در بند تحول اجتماع است و نه در بند مذهب و لامذهبی. حتى لامذهب هم نیست. هرهری است. گاهی به مسجد هم می رود."

و نهایتا از وحشت خود غربیان در برابر افسون ماشینیسم میگوید و رک و پوست کنده میگوید که معتقد است "طاعون آلبرکامو همان ماشینیسم است." و این طور کتابش را به پایان میبرد:
 "«اروسترات» سارتر چشم بسته، رو به مردم کوچه هفت تیر می کشد و قهرمان نابوكوف رو به مردم ماشین میراند و مورسوی بیگانه، فقط به علت شدت سوزش آفتاب، آدم می کشد و این عاقبت های داستانی همه برگردانی اند از عاقبت واقعی بشریت. بشریتی که اگر نخواهد زیر پای ماشین له بشود، باید حتما در پوست کرگدن برود و من می بینم که همه ی این عاقبت های داستانی وعید ساعت آخر را می دهند که به دست دیو ماشین درپایان راه بشریت بمب ئیدروژن نهاده است!"
      
3

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.