سید امید حسینی

سید امید حسینی

بلاگر
@Omidh717

158 دنبال شده

156 دنبال کننده

omidh717

یادداشت‌ها

نمایش همه
        سلام 
ژانر وحشت ژانر مورد علاقه‌ی من نیست اما باز این کتاب که از مشهورترین کتاب‌های این ژانر هست رو خوندم و از انتخابم پشیمون نیستم. وحشت ناشناخته‌ی حاکم بر داستان‌ها واقعا به وجود آدم رخنه می‌کنه. هنگام خوندن این داستان‌ها نباید به دنبال پیروزی قهرمان باشید چون قهرمانی وجود نداره بلکه فقط قربانیانی مجنون دیده می‌شوند. 
انسان داستان‌های اچ پی لاوکرفت عاجز و ناتوان است و برای فرار از تاریکی دست به خودکشی می‌زند یا به مواد مخدر و مشروبات الکلی پناه می‌برد. 
داستان‌ها به شدت تاریک هستند. با این حال عطش دانستن ناشناخته‌ها شما رو مجبور به ورق زدن کتاب می‌کنه، حسی که شخصیت‌های داستان‌ها هم اونو دارند و خیلی از اوقات عاقبت خوبی براشون نداره. 
از بین داستان‌ها می‌تونم بگم رنگی از فضا، سلفیس، احضار کطولحو، غریبه و موجود پشت درگاه اونهایی بودند که من خیلی ازشون لذت بردم. 
کتاب به نظرم اصلا مناسب نوجوانان نیست. بیش از حد تاریک و وحشت‌زا هست اما برای بزرگسالان شاید جذاب باشه. 
پیشنهاد می‌کنم اگر به داستان‌های کوتاه ترسناک علاقه دارید به این کتاب یه نگاهی بکنید. 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

13

        سلام 
اگر این کتاب با آخرین امپراتوری مقایسه بشه نقاط قوت اون رو نداره. اونقدری که باید با شخصیت‌ها ارتباط نمیشه گرفت. این جلد به نظر تنها یک پیش‌درآمد برای ورود به عصر دوم هست.
سندرسون برای خالی کردن ذهنش بین دو کتاب این رمان کوتاه رو می‌نویسه و ابتدا قصد انتشارش رو نداشته.این رمان بین آخرین کتاب چرخ زمان و اولین جلد از استورم‌لایت نوشته شده. 
از دور‌ریزهای سندرسون هم رمان در میاد. 🤣
آلیاژ قانون یه رمان فانتزی وسترن به حساب میاد. به شدت خوش‌خوان، کوتاه، جذاب، لذت‌بخش و بامزه است. در تمامی کتاب حال و هوای طنز حاکمه. 
این رمان از سرعت بالایی برخورداره. 
اکشن بسیار خوبی داره. 
رابطه‌ی شخصیت های وَکس و وِین خیلی جذابه. 
کمی رازآلود هست. 
شروع رمان جذاب و مخوف و تراژیک بود.
اشاره به شخصیت‌های عصر اول و چیزی که حالا بهش تبدیل شدند خیلی جالبه. ما در دنیایی داستان رو پیگیری می‌کنیم که آثار اعمال شخصیت‌های عصر اول رو شاهدش هستیم.  نژادهای جدید با سیستم جادویی به روز شده داریم. واقعا استفاده‌ی وِین از قدرتش خیلی جذابه. 
آلیاژ قانون یه داستان وسترن خوب با المان‌های جادویه یا میشه گفت یه داستان فانتزی که در اون سلاح گرم و تکنولوژی وجود داره. 
شخصیت‌ها همونطور که گفتم عمق سری قبلی رو ندارند. شخصیت اصلی همون قهرمان داستان‌های وسترنه که یه بزن بهادر به حساب میاد. البته که همراهی باهاش خیلی لذت بخشه. برخلاف عصر اول شخصیت‌های مونث پردازش نشدند و این خب از کلیشه‌های ژانر وسترن به حساب میاد. ژانری که کاملا مردونه است. 
شخصیت منفی رمان برای کارهای خودش دلیل و ایدئولوژی داشت و دقیقا در تضاد با عقاید شخصیت اصلی بود. 
در کل یک خوانش لذت‌بخش برای ورود به عصر دوم مه‌زاد بود. بسیاری این جلد رو یک کتاب مستقل حساب می‌کنند بین سه‌گانه‌ی اول و دوم. 
گویا در ادامه هم باز قراره زمان به جلو بره و در فضای علمی تخیلی شاهد جهان مه‌زاد باشیم. 
جلد بعدی ترجمه نشده پس باید زبان اصلیش رو بخونم.

      

9

باشگاه‌ها

دنیای خیال

567 عضو

فادیا؛ بازگشت به خانه

دورۀ فعال

فعالیت‌ها

منطقه مرده
داستان از جایی شروع میشه که جانی درحال اسکی روی یخ میخوره زمین و سرش ضربه میبینه و بیهوش میشه. تصاویری عجیب و مبهم میبینه که اون اتفاقات بعد از مدتی اتفاق میوفته. یه جورایی میتونه تصاویری مبهم از آینده رو ببینه. 

خب این اولین کتاب از استیون کینگه که خوندم و انتظار هایی داشتم که هم بد بودن هم خوب. یک سری ها میگفتن خیلی کنده و حوصله سر بره و یک سری ها سرش قسم میخوردن. اولا که به هیچ عنوان و اصلا کند نبود. پر از اتفاق های کوچیک و بزرگ بود و روندی سریع هم داشت نسبتا. البته اینم بگم اتفاقاتی که من میگم شاید اون اتفاقاتی نباشه که شما انتظار داشته باشید ولی دلیل نمیشه که چون حتما صحنه های شلوغ پلوغ و با کلی سر صدا خلق نمیکنه نویسنده حتما داستان کنده یا هیچ اتفاقی نمیوفته. ( که از این اتفاقاتم داره.)😅
عالی بود از هر لحاظ و واقعا خوشحالم که خوندمش. یکم درباره نکات مثبتش این پایین صحبت میکنم:

💙شخصیت پردازی: واقعا واقعا عالی. دلم خیلی برای جانی و سارا تنگ شده و واقعا دوست دارم بعدا دوباره برم سراغش تا این شخصیت هارو دوباره دنبال کنم. روابط شخصیت ها باهم و مخصوصا جانی با سارا خیلی خوب بودن. وااای نگم از این ارتباط .🫠 از طریق دیالوگ ها، عکس‌العمل ها، رفتار ها و غیره شخصیت پردازی میکرد به جای اینکه بیاد مثلا بگه « او فردی تعصبی و مذهبی بود.» تو خودت با رفتار شخصیت ها متوجه میشدی که چجوری قراره رفتار کنن در مقابل اتفاقات و شخصیتشون چه طوریه. ( البته استیون خدای نویسندگیه دیگه معلومه اینطوریه.😅) این نوع شخصیت پردازی رو یکم تو صدا های دیگر کتابی که همین مترجم نوشته دیده بودم و عاشق شدم چون همه شخصیت ها انگار واقعین و به بهترین شکل نوشته و پرداخته شدند.

💜فضا سازی و انتقال حس: سر هر اتفاق اون حسی که نویسنده دوست داشت منتقل کنه به خوبی منتقل میشد و به راحتی با اتفاقات ارتباط برقرار میشد کرد. شخصیت ها هر مشکل و حسی رو تجربه میکردن شما هم همون هارو تجربه میکردید. فضا سازی هم که خیلی خیلی خوب بود. توصیفات خیلی عالی باعث میشد که تصویر سازی به شدت دقیق و عالی داشته باشم و به راحتی بفهمم داره چی میگه نویسنده و به کجا میخواد برسه. کلا که خیلی خوب بود.🥹🥲

💚داستان: داستان به شدت جذاب و پر مفهوم بود. اگر انتظار نداشته باشید که یهو همه بمیرن همه جا منفجر بشه و اتفاقات اینطوری داستان روندی تندی داره.😂 پایانشم که اصلا نگم خیلی غم انگیز بود.🫠

💛مفهوم و محتوا کتاب: یک سری کتابا داستانشون محتوا داره بعضیا شخصیت هاشون، بعضیا اتفاقات و غیره ولی این کتاب همه اینارو باهم داشت. تو شخصیت ها مثل شخصیت مامان جانی، سارا، خود جانی و غیره هرکدوم یک نمادی بودند و هر کدوم یک حرفی رو داشتن میرسوندن. محتوا اصلی مخصوصا با پایان تکان‌دهنده اش هم مثل داستان ها و کتاب ها و فیلم های دیگه استیون بسیار تکان‌دهنده بود و مثل همیشه تلنگر های عجیبی داشت که بعد تموم کردن کتاب به نقش و نگار های فرش و ترک های دیوار خیره بشید.

🧡ترجمه و خود کتاب: ترجمه آقای قاضی که خداس و هیچ حرفی درش نیست. عالی ترجمه میکنه و هر چیزی که امکان داره متوجه نشید ایشون داخل کتاب توضیح داده. و واقعا یکی از جذابیت های اصلی کتاب ترجمه عالی شه. واقعا یکی از بهترین ترجمه کتاباییه که خوندم. طرح جلد کتاب انقدر جذابه که میشه ساعت ها بهش خیره شد و دیگه هیچ کاری نکرد. کتابش راحت خوانه و خیلی خوش دسته. و در کل ظاهر کتاب داخل کتابخونتون و دستتون موقع خوندن کاری میکنه که جذابیت کتاب چندین برابر بشه.

❤️تعلیق و کشش: فصل ها به خوبی تموم میشد. وقتی یه اتفاقی میوفتاد مثلا یکی بعد از مدتی زیاد و کلی انتظار یک شخصیت دیگه رو میدید و بعد از اتفاقات خوشی که باهم داشتن سریع نویسنده یه ضد حال میزد و میگفت تا سه سال دیگه هم دیگر را ندیدند. و اینطوری بودم که خب چرا؟ چی میشه؟ تا الان که خوب بود همه چیز؟ کتاب به خوبی شروع میشه و با همون جمله اول تعلیقشو شروع میکنه. و این تعلیق تا آخر کتاب بیشتر و بیشتر میشه و سفت و محکم نگه میداره خواننده رو جوری که تو سه روز چهار صد صفحه از کتابو خوندم...

و در اخر واقعا حتی از یه کلمه کتابم نمیتونم حداقل من ایراد بگیرم. از کلمه به کلمه، جمله به جمله، و صفحه به صفحه لذت میبردم مخصوصا بعد سه چهار ماه کتاب بد خوندن. اصلا از دستش ندید و حتما بخونیدش. اطمینان کنید به بنده.😊
و استیون بخونید تا رستگار شوید.🔥💪
          داستان از جایی شروع میشه که جانی درحال اسکی روی یخ میخوره زمین و سرش ضربه میبینه و بیهوش میشه. تصاویری عجیب و مبهم میبینه که اون اتفاقات بعد از مدتی اتفاق میوفته. یه جورایی میتونه تصاویری مبهم از آینده رو ببینه. 

خب این اولین کتاب از استیون کینگه که خوندم و انتظار هایی داشتم که هم بد بودن هم خوب. یک سری ها میگفتن خیلی کنده و حوصله سر بره و یک سری ها سرش قسم میخوردن. اولا که به هیچ عنوان و اصلا کند نبود. پر از اتفاق های کوچیک و بزرگ بود و روندی سریع هم داشت نسبتا. البته اینم بگم اتفاقاتی که من میگم شاید اون اتفاقاتی نباشه که شما انتظار داشته باشید ولی دلیل نمیشه که چون حتما صحنه های شلوغ پلوغ و با کلی سر صدا خلق نمیکنه نویسنده حتما داستان کنده یا هیچ اتفاقی نمیوفته. ( که از این اتفاقاتم داره.)😅
عالی بود از هر لحاظ و واقعا خوشحالم که خوندمش. یکم درباره نکات مثبتش این پایین صحبت میکنم:

💙شخصیت پردازی: واقعا واقعا عالی. دلم خیلی برای جانی و سارا تنگ شده و واقعا دوست دارم بعدا دوباره برم سراغش تا این شخصیت هارو دوباره دنبال کنم. روابط شخصیت ها باهم و مخصوصا جانی با سارا خیلی خوب بودن. وااای نگم از این ارتباط .🫠 از طریق دیالوگ ها، عکس‌العمل ها، رفتار ها و غیره شخصیت پردازی میکرد به جای اینکه بیاد مثلا بگه « او فردی تعصبی و مذهبی بود.» تو خودت با رفتار شخصیت ها متوجه میشدی که چجوری قراره رفتار کنن در مقابل اتفاقات و شخصیتشون چه طوریه. ( البته استیون خدای نویسندگیه دیگه معلومه اینطوریه.😅) این نوع شخصیت پردازی رو یکم تو صدا های دیگر کتابی که همین مترجم نوشته دیده بودم و عاشق شدم چون همه شخصیت ها انگار واقعین و به بهترین شکل نوشته و پرداخته شدند.

💜فضا سازی و انتقال حس: سر هر اتفاق اون حسی که نویسنده دوست داشت منتقل کنه به خوبی منتقل میشد و به راحتی با اتفاقات ارتباط برقرار میشد کرد. شخصیت ها هر مشکل و حسی رو تجربه میکردن شما هم همون هارو تجربه میکردید. فضا سازی هم که خیلی خیلی خوب بود. توصیفات خیلی عالی باعث میشد که تصویر سازی به شدت دقیق و عالی داشته باشم و به راحتی بفهمم داره چی میگه نویسنده و به کجا میخواد برسه. کلا که خیلی خوب بود.🥹🥲

💚داستان: داستان به شدت جذاب و پر مفهوم بود. اگر انتظار نداشته باشید که یهو همه بمیرن همه جا منفجر بشه و اتفاقات اینطوری داستان روندی تندی داره.😂 پایانشم که اصلا نگم خیلی غم انگیز بود.🫠

💛مفهوم و محتوا کتاب: یک سری کتابا داستانشون محتوا داره بعضیا شخصیت هاشون، بعضیا اتفاقات و غیره ولی این کتاب همه اینارو باهم داشت. تو شخصیت ها مثل شخصیت مامان جانی، سارا، خود جانی و غیره هرکدوم یک نمادی بودند و هر کدوم یک حرفی رو داشتن میرسوندن. محتوا اصلی مخصوصا با پایان تکان‌دهنده اش هم مثل داستان ها و کتاب ها و فیلم های دیگه استیون بسیار تکان‌دهنده بود و مثل همیشه تلنگر های عجیبی داشت که بعد تموم کردن کتاب به نقش و نگار های فرش و ترک های دیوار خیره بشید.

🧡ترجمه و خود کتاب: ترجمه آقای قاضی که خداس و هیچ حرفی درش نیست. عالی ترجمه میکنه و هر چیزی که امکان داره متوجه نشید ایشون داخل کتاب توضیح داده. و واقعا یکی از جذابیت های اصلی کتاب ترجمه عالی شه. واقعا یکی از بهترین ترجمه کتاباییه که خوندم. طرح جلد کتاب انقدر جذابه که میشه ساعت ها بهش خیره شد و دیگه هیچ کاری نکرد. کتابش راحت خوانه و خیلی خوش دسته. و در کل ظاهر کتاب داخل کتابخونتون و دستتون موقع خوندن کاری میکنه که جذابیت کتاب چندین برابر بشه.

❤️تعلیق و کشش: فصل ها به خوبی تموم میشد. وقتی یه اتفاقی میوفتاد مثلا یکی بعد از مدتی زیاد و کلی انتظار یک شخصیت دیگه رو میدید و بعد از اتفاقات خوشی که باهم داشتن سریع نویسنده یه ضد حال میزد و میگفت تا سه سال دیگه هم دیگر را ندیدند. و اینطوری بودم که خب چرا؟ چی میشه؟ تا الان که خوب بود همه چیز؟ کتاب به خوبی شروع میشه و با همون جمله اول تعلیقشو شروع میکنه. و این تعلیق تا آخر کتاب بیشتر و بیشتر میشه و سفت و محکم نگه میداره خواننده رو جوری که تو سه روز چهار صد صفحه از کتابو خوندم...

و در اخر واقعا حتی از یه کلمه کتابم نمیتونم حداقل من ایراد بگیرم. از کلمه به کلمه، جمله به جمله، و صفحه به صفحه لذت میبردم مخصوصا بعد سه چهار ماه کتاب بد خوندن. اصلا از دستش ندید و حتما بخونیدش. اطمینان کنید به بنده.😊
و استیون بخونید تا رستگار شوید.🔥💪

        

20

گذرگاه

9

ارباب حلقه‌ها؛ دو برج

5

عمارت گالانت
خب واقعا کتابیه که هیچ ایده و نظری ندارم که براش ریویو بنویسم .
پس فقط نکته هایی که توش خوب بود و نکته هایی که بد بود میگم .
نکات مثبت : 
۱: شخصیت اول واقعا خوبی داشت . یه دختر قوی و شجاع . مثل شخصیت اول کتابای دیگه تو مخ نبود و شخصیتی بود که خیلیا ازش خوششون میاد. 
۲: توصیفات خیلی خیلی خوبی داشت . با اینکه کندش میکرد روندو ولی خوب بود و همه چیو راحت میتونستی تصور کنی . این توصیفات کند سر یه سری اتفاقات یه استرس و هیجان عجیبی وارد میکرد که واقعا خوب بود و مثلشو جایی ندیدم.
 یه سری چیزاشم بود که من دوست داشتم مثل اینکه شخصیت اصلی گذشته خیلی مهمی داشت . مثلا توی کتاب های دیگه فقط اول داستان به گذشته طرف اشاره میشه و دیگه تکرار نمیشه و تاثیر گذشته شخصیت تو زمان حال خیلی کمه و شاید اصلا هیچی باشه. ولی این نه هر فصل به یه جایی از گذشتش اشاره میشد و تاثیر اون اتفاقات خیلی حس میشد و به قولی یه گذشته خیلی خوبی داشت و واقعا مهم و تاثیر گذار بود.
شخصیت های جالب و بعضا دوست داشتنی داشت ولی شخصیت پردازی خدایی نداشت واقعا . ایده خوبی داشت ولی اونطوری که انتظار داشتم پیش نرفت و میتونست بهتر بشه .💔
نکاته منفی خاصی به غیر از کند بودنشم ندیدم . چون بقیه اینطور چیزای کتاب هم خوب و بودن و هم به قولی بد . این کند بودنش کاری میکرد که من با خوندن دو فصل خسته میشدم و اصلا رغبت خوندن کتابو نداشتم که این کندی شروعش از حدود صفحه صد تا دویست پنجاه اینا بود که بعدش درست شد . و این کندی هم دلیلش این بود که رسما هیچ اتفاقی نمیوفتاد و داستان تازه صفحه دویست پنجاه شروع شد و ما تازه با خیلی چیزا اشنا شدیم . اگر این شروع زودتر اتفاق میوفتاد خیلی بهتر میبود و کلا داستانو خیلی خیلی جذاب تر میکرد و انقدر طولش نمیداد . 
این کندیه ممکنه خیلیارو اذیت کنه . پایانشم بد نبود ولی خوبم نبود و کلا چیزی نبود که میخواستم . یا بهتره بگم مالی نبود. ولی درکل کتاب جالبی بود و زیبا .
کتاب وایب باحالی داشت و فضاسازی خوب . ولی خب واقعا خیلی چیزا داخلش کم بود و کتابی نیست که تو ذهنم بمونه و همیشه یادم باشه و یا حتی توصیش کنم . ولی خوندنش جالب بود و حال داد .👍
در کل واقعا نمیدونم بدشو بگم یا خوبشو چون واقعا بینش بود و تصمیمو میزارم گردن خودتون چون واقعا نمیتونم بگم چطوری بود . ولی اگر از من بپرسید توصیه میکنم میگم نه وقتتونو پای چیز بهتری بزارید .😊❤️‍🩹
و پایان کتابم اینطوری بود که که چی واقعا ؟ و تو خود کتابم همین طوری بودم که که چی ؟ الان اینا باید منو بترسونه ؟ و دلیل های محکمی هم برای خیلی از چیزاش نداشت و جواب معما ها و سوال هایی هم که براتون ایجاد میکرد خیلی خوب نبود و جالب نبود اصلا.💔🥀
در کل که نه.😅😂
ولی در عین حال با این بدی هاش حس و حال باحالی داشت.
          خب واقعا کتابیه که هیچ ایده و نظری ندارم که براش ریویو بنویسم .
پس فقط نکته هایی که توش خوب بود و نکته هایی که بد بود میگم .
نکات مثبت : 
۱: شخصیت اول واقعا خوبی داشت . یه دختر قوی و شجاع . مثل شخصیت اول کتابای دیگه تو مخ نبود و شخصیتی بود که خیلیا ازش خوششون میاد. 
۲: توصیفات خیلی خیلی خوبی داشت . با اینکه کندش میکرد روندو ولی خوب بود و همه چیو راحت میتونستی تصور کنی . این توصیفات کند سر یه سری اتفاقات یه استرس و هیجان عجیبی وارد میکرد که واقعا خوب بود و مثلشو جایی ندیدم.
 یه سری چیزاشم بود که من دوست داشتم مثل اینکه شخصیت اصلی گذشته خیلی مهمی داشت . مثلا توی کتاب های دیگه فقط اول داستان به گذشته طرف اشاره میشه و دیگه تکرار نمیشه و تاثیر گذشته شخصیت تو زمان حال خیلی کمه و شاید اصلا هیچی باشه. ولی این نه هر فصل به یه جایی از گذشتش اشاره میشد و تاثیر اون اتفاقات خیلی حس میشد و به قولی یه گذشته خیلی خوبی داشت و واقعا مهم و تاثیر گذار بود.
شخصیت های جالب و بعضا دوست داشتنی داشت ولی شخصیت پردازی خدایی نداشت واقعا . ایده خوبی داشت ولی اونطوری که انتظار داشتم پیش نرفت و میتونست بهتر بشه .💔
نکاته منفی خاصی به غیر از کند بودنشم ندیدم . چون بقیه اینطور چیزای کتاب هم خوب و بودن و هم به قولی بد . این کند بودنش کاری میکرد که من با خوندن دو فصل خسته میشدم و اصلا رغبت خوندن کتابو نداشتم که این کندی شروعش از حدود صفحه صد تا دویست پنجاه اینا بود که بعدش درست شد . و این کندی هم دلیلش این بود که رسما هیچ اتفاقی نمیوفتاد و داستان تازه صفحه دویست پنجاه شروع شد و ما تازه با خیلی چیزا اشنا شدیم . اگر این شروع زودتر اتفاق میوفتاد خیلی بهتر میبود و کلا داستانو خیلی خیلی جذاب تر میکرد و انقدر طولش نمیداد . 
این کندیه ممکنه خیلیارو اذیت کنه . پایانشم بد نبود ولی خوبم نبود و کلا چیزی نبود که میخواستم . یا بهتره بگم مالی نبود. ولی درکل کتاب جالبی بود و زیبا .
کتاب وایب باحالی داشت و فضاسازی خوب . ولی خب واقعا خیلی چیزا داخلش کم بود و کتابی نیست که تو ذهنم بمونه و همیشه یادم باشه و یا حتی توصیش کنم . ولی خوندنش جالب بود و حال داد .👍
در کل واقعا نمیدونم بدشو بگم یا خوبشو چون واقعا بینش بود و تصمیمو میزارم گردن خودتون چون واقعا نمیتونم بگم چطوری بود . ولی اگر از من بپرسید توصیه میکنم میگم نه وقتتونو پای چیز بهتری بزارید .😊❤️‍🩹
و پایان کتابم اینطوری بود که که چی واقعا ؟ و تو خود کتابم همین طوری بودم که که چی ؟ الان اینا باید منو بترسونه ؟ و دلیل های محکمی هم برای خیلی از چیزاش نداشت و جواب معما ها و سوال هایی هم که براتون ایجاد میکرد خیلی خوب نبود و جالب نبود اصلا.💔🥀
در کل که نه.😅😂
ولی در عین حال با این بدی هاش حس و حال باحالی داشت. 
        

31

درانتظار یک زندگی طبیعی
ای بابا. از خوندن این کتاب هم راضیم هم ناراضی. راضی به خاطر اینکه طلسم کتاب های بدی که خوندم با این کتاب شکسته شد.( بعدش یه کتاب عالی خوندم که منطقه مرده بود و ریویو شو گذاشتم.) و ناراضی به خاطر اینکه کتاب بدی بود.
حالا چرا بد بود؟ 😄

⬜یک: اینطور کتاب ها به مفهوم و حرفی که میخوان بزنن معروفن و معمولا انتظار یک تلنگر و پایانی تکان دهنده داریم که این کتاب اینطور نبود. حرفی که سعی میکرد بزنه غیر قابل فهم بود و نویسنده رسما هیچ تلاشی برای فهموندن حرف کتاب نکرده بود که آقا این زندگی عادی که ادی میخواد چیه؟ ولی هیچ توضیحی نبود. و همین طور پیرنگ های فرعی هم بدون هیچ پیشرفتی پیش میرفتن و اونا هم یا پایان نداشتن یا اگر داشتن مناسب نبود.

⬛دو: شروع به شدت مزخرفی داشت. شروع رمان و یک کتاب خوب باید وسط یک اتفاق و صحنه باشه که این اینطوری نبود. یا حداقل بعد از گذشت سه یا پنج صفحه داستان شروع بشه و تو شخصیت ها و داستانو دنبال کنی که بازم اینطوری نبود. داستان صفحه صد شروع شد که خیلی طولش داده بود و واقعا خسته کننده بود. داستان هیچ پیشرفتی نداشت و فقط اتفاقات روزمره شخصیت هارو میگفت. هیچ ارتباطی با هیچ کدوم از شخصیت ها نتونستم برقرار کنم حتی بعد شروع داستان. هدف شخصیت ها، مرگ شخصیت ها اصلا برام مهم نبود چون نویسنده هیچ تلاشی رو این موضوع نداشته. و کلا فقط چون فصل ها و صفحات کم بودن خیلی راحت خونده میشد و یه حال و هوای نسبتا خوبی داشت کتاب.

🟫سه: یک سری چیزا از کتاب غیر منطقی بود و وجودشون هیچ فرقی داخل کتاب نداشت با نبودشون. شخصیت مغازه داره که مریضه هیچ منطقی و دلیلی نداره وجودش. چون اسپویله نمیگم ولی اونایی که خوندن میدونن که اون بلایی که سرش میاد اصلا چرا سرش میاد؟ چه فرقی میکنه داستان بدون اون و با اون؟ هیچی. اون بلا هم از همون اول معلومه که نویسنده میخواست این بلا رو سرش بیاره. و خیلی از شخصیت ها و اتفاقات دیگه که به شدت غیر منطقی و بدون دلیل بودن ولییی بودن.😊
این شخصیتم کلا وجودش برای این بود که اشکتونو دربیاره ولی اونم نتونست چون وقتی با شخصیت ها ارتباط برقرار نکنی دیگه هیچی مهم نیست حالا هر اتفاقی هم بیوفته. یکسری ها میگفتم با این کتاب اشک میریزید با ریختم ولی واقعا نفهمیدم که چیه این کتاب ناراحت کننده بود واقعا؟ ( خوندن کتاب های معمولی کاری میکنه که کتاب های خیلی معمولی مثل این براتون یه سلیقه معمولی درست کنه که به راحتی با اینطور کتاب ها احساساتتون جریحه‌دار شه.)
یه موضوع دیگه هم هست که فکر میکنم که ایراده ولی خب مطمئن نیستم ولی میگمش. آخر کتاب یه اتفاقی میوفته که اسپویله و اگر نخوندید کتابو این بخشو رد کنید. آخر که حضانت ادی رو نا پدریش میگیره یکم مشکل داره ولی خب مطمئن نیستم. ناپدری که فقط چند سال از زندگی ادی بوده و بعد طلاق گرفته رفته چجوری میشه که حضانت ادی رو گرفته از مادرش؟ بعد اصلا حضانت بخواد به کسی برسه به پدربزرگش منطقی تره برسه تا ناپدری که طلاق گرفته و نیست. ولی خب مطمئن نیستم پس فقط گفتمش.

نکته مثبت خاصی واقعا ندیدم تو کتاب و فقط حال و هوای خوبی داشت و راحت خوان بود همین. نمیدونم چطوری انقدر جایزه برده وقتی نه بر اساس اصول نویسندگی نوشته شده و نه جذابه. ولی اگر سنم بین ده تا چهارده بود شاید خوشم میومد ولی فقط برای اون سن. در هر صورت که وقتتونو پای کتاب بهتری بزارید تا این.
🟥من خوندمش تا شما نخونیدش.🟥
          ای بابا. از خوندن این کتاب هم راضیم هم ناراضی. راضی به خاطر اینکه طلسم کتاب های بدی که خوندم با این کتاب شکسته شد.( بعدش یه کتاب عالی خوندم که منطقه مرده بود و ریویو شو گذاشتم.) و ناراضی به خاطر اینکه کتاب بدی بود.
حالا چرا بد بود؟ 😄

⬜یک: اینطور کتاب ها به مفهوم و حرفی که میخوان بزنن معروفن و معمولا انتظار یک تلنگر و پایانی تکان دهنده داریم که این کتاب اینطور نبود. حرفی که سعی میکرد بزنه غیر قابل فهم بود و نویسنده رسما هیچ تلاشی برای فهموندن حرف کتاب نکرده بود که آقا این زندگی عادی که ادی میخواد چیه؟ ولی هیچ توضیحی نبود. و همین طور پیرنگ های فرعی هم بدون هیچ پیشرفتی پیش میرفتن و اونا هم یا پایان نداشتن یا اگر داشتن مناسب نبود.

⬛دو: شروع به شدت مزخرفی داشت. شروع رمان و یک کتاب خوب باید وسط یک اتفاق و صحنه باشه که این اینطوری نبود. یا حداقل بعد از گذشت سه یا پنج صفحه داستان شروع بشه و تو شخصیت ها و داستانو دنبال کنی که بازم اینطوری نبود. داستان صفحه صد شروع شد که خیلی طولش داده بود و واقعا خسته کننده بود. داستان هیچ پیشرفتی نداشت و فقط اتفاقات روزمره شخصیت هارو میگفت. هیچ ارتباطی با هیچ کدوم از شخصیت ها نتونستم برقرار کنم حتی بعد شروع داستان. هدف شخصیت ها، مرگ شخصیت ها اصلا برام مهم نبود چون نویسنده هیچ تلاشی رو این موضوع نداشته. و کلا فقط چون فصل ها و صفحات کم بودن خیلی راحت خونده میشد و یه حال و هوای نسبتا خوبی داشت کتاب.

🟫سه: یک سری چیزا از کتاب غیر منطقی بود و وجودشون هیچ فرقی داخل کتاب نداشت با نبودشون. شخصیت مغازه داره که مریضه هیچ منطقی و دلیلی نداره وجودش. چون اسپویله نمیگم ولی اونایی که خوندن میدونن که اون بلایی که سرش میاد اصلا چرا سرش میاد؟ چه فرقی میکنه داستان بدون اون و با اون؟ هیچی. اون بلا هم از همون اول معلومه که نویسنده میخواست این بلا رو سرش بیاره. و خیلی از شخصیت ها و اتفاقات دیگه که به شدت غیر منطقی و بدون دلیل بودن ولییی بودن.😊
این شخصیتم کلا وجودش برای این بود که اشکتونو دربیاره ولی اونم نتونست چون وقتی با شخصیت ها ارتباط برقرار نکنی دیگه هیچی مهم نیست حالا هر اتفاقی هم بیوفته. یکسری ها میگفتم با این کتاب اشک میریزید با ریختم ولی واقعا نفهمیدم که چیه این کتاب ناراحت کننده بود واقعا؟ ( خوندن کتاب های معمولی کاری میکنه که کتاب های خیلی معمولی مثل این براتون یه سلیقه معمولی درست کنه که به راحتی با اینطور کتاب ها احساساتتون جریحه‌دار شه.)
یه موضوع دیگه هم هست که فکر میکنم که ایراده ولی خب مطمئن نیستم ولی میگمش. آخر کتاب یه اتفاقی میوفته که اسپویله و اگر نخوندید کتابو این بخشو رد کنید. آخر که حضانت ادی رو نا پدریش میگیره یکم مشکل داره ولی خب مطمئن نیستم. ناپدری که فقط چند سال از زندگی ادی بوده و بعد طلاق گرفته رفته چجوری میشه که حضانت ادی رو گرفته از مادرش؟ بعد اصلا حضانت بخواد به کسی برسه به پدربزرگش منطقی تره برسه تا ناپدری که طلاق گرفته و نیست. ولی خب مطمئن نیستم پس فقط گفتمش.

نکته مثبت خاصی واقعا ندیدم تو کتاب و فقط حال و هوای خوبی داشت و راحت خوان بود همین. نمیدونم چطوری انقدر جایزه برده وقتی نه بر اساس اصول نویسندگی نوشته شده و نه جذابه. ولی اگر سنم بین ده تا چهارده بود شاید خوشم میومد ولی فقط برای اون سن. در هر صورت که وقتتونو پای کتاب بهتری بزارید تا این.
🟥من خوندمش تا شما نخونیدش.🟥

        

8

طلسم سیاه دل
جلد دوم سیاه دل خیلی عجیب بود برام. جلد اول دوست داشتم و تنها کتابی بود که واقعا احساساتم غلبه کرد به یادداشت و نظری که دربارش داشتم. یعنی ایراداتشو چون دوستش داشتم نادیده گرفتم. ولی جلد دوم اصلا اینطوری نیست. تا حدود صفحه دویست اینا بود که واقعا دوستش داشتم. خیلی خوب بود چون دنیای جدیدی رو میدیدم. شخصیت ها داشتن بالاخره یک خودی نشون میدادن. بالاخره داشت به اون هیجان لازم و پیش‌روی که انتظار میرفت میرسید. ولی نه انگار فونکه قرار نبود که از جلد اول بهتر عمل کنه. 😬😤

خب میرسیم به بخش جذاب ماجرا😁

🟥اول: که خب ما با یک دنیایی که تو کل جلد اول ازش تعریف میشد داریم روبه‌رو میشیم. دنیایی پر از چیز های عجیب غریب مثل پری ها، دوره گرد ها، اتش خواران و غیره... و واقعا دنیای جذابیه برای همین دویست صفحه اول خیلی بهم چسبید چون قرار بود خوب جمعش کنه به نظر ولی اینطوری نشد. حالا چرا؟ چون از یه جایی به بعد دیگه واقعا همه چیز مسخره بود چون ما هیچی از این دنیا نمیدونستیم. نویسنده باید تو جلد اول خیلی از چیز هارو پایه ریزی میکرد برای این دنیا ولی معلومه که هیچ فکری نکرده بوده. مثلا اون پزشک معروف، اون شاهزاده هه که خیلی مردم دوستش دارن ( اسمشو یادم نمیاد.)، اون یارو دوره گرده که خرس داشت و افراد دیگه ( حتی اسم شخصیت هارم یادم نمیاد.😂) تا جلد دوم کجای این دنیا و داستان بودن؟ چرا یک اشاره هم بهشون نشده بود؟ حالا شاید بگید که اصلا اینا مهم نیست و اینا، ولی مهمه. حالا باز چرا؟ چون نویسنده داره برای اینا تاریخچه میسازه. همه این شخصیت ها که نام بردم و حتی اونایی که نام نبردم هم تو این دنیا به شدت معروف هستن. کل مردم میشناسنشون و به شدت مشهور، معروف و سرشناس و بلند آوازه هستند. حتی تا زمانی که وارد داستان هم میشن شما هیچی از این ها نمیدونید. یک سری از موجودات، مکان ها و غیره دیگه هم همین طوری هستند و تا وقتی با اینا رودرو میشن شما هیچی ازشون نشنیدید. یعنی رسما شما هیچی نمیدونید تا آخر داستان و نویسنده همین جوری هی اطلاعات جدید میده بهتون و میگه نه همه مردم میدونن مثلا این مکان چیه یا چجوریه یا این شخصیت کیه ولی شما که خواننده هستید از هیچ کدومشون هیچی نشنیدید.😐

🟥دوم: این یه جورایی ادامه بخش اول هم حساب میشه که نویسنده به هیچ وجه انتظار هاتونو برآورده نمیکنه. شما از یک شخصیت تو کل کتاب تعریف های جورواجور و عجیب غریب میشنوید. طرف بهترینه فلانه و بیساره و اینطور حرف ها. ولی وقتی به جایی میرسه که باید خودشو نشون بده متوجه میشید که با سیب زمینی هیچ فرقی نداره. و این فقط برای یک شخصیت اتفاق نمی‌افته. برای همه شخصیت ها اینطوری هست داخل این کتاب از شخصیت های خوب تا بد، اصلی یا فرعی همه اینطوری میشن. همه شخصیت ها یک آوازه خیلی بلند دارن ولی وقتی باهاشون رودرو میشن یا میخوان خودشونو نشون بدن شما هیچ تفاوتی بین کدو تنبل و این شخصیت ها پیدا نمی کنین. 😶
حالا برای اتفاقات هم همین طوره مثلا شما چندین فصل و صفحه منتظر یک رویارویی یا یک اتفاق بزرگید. و وقتی نوبت به پردازش اون مسئله میرسه  تو کمتر از یک صفحه جمع میشه و به مسخره ترین شکل ممکن تموم میشه.
این کتاب هیچ کدوم از انتظار هاتونو براورده نمیکنه. شخصیت ها فقط آوازه خفنی دارن ولی درواقعیت سطل زبالن. ( مثل انگشت خاکی.) هیچ خطری شخصیت هارو تهدید نمیکنه. هیچ اتفاق خاصی نمی افته. و کلا هیچی هیچی هیچی.
حتی خوب تموم هم نمیشه. شخصیت هارو خوب نمیکشه. جادوش حد و مرز نداره.🫠

🟥سوم: هیچ خطری تهدید نمیکرد شخصیت هارو. کلا تا آخر کتاب یکی یه تیر خورد و کلا همین. شخصیت ها هیچی شون نمیشد. تو هر مخمصه و خطری هم می افتادن به راحتی و به شکل خیلی مسخره ای فرار میکردن. همیشه خدا فرار میکردن. حتی یه زخمم برنمی داشتن که بگی اقا باز یه خطری هست که اینا زخم بردارن. انگار نویسنده میترسید آسیب بزنه به شخصیت هاش. خیلی هم میترسید. حتی یک شخصیت هم که کشت دوباره زندش کرد.😐 وقتی مرد گفتم خب خوبه حداقل میتونه یکی رو بکشه و اینطور حرف ها ولی چند صفحه بعد مسئله زنده کردنش مطرح شد که گفتم نه بابا از این نویسنده همچین کاری بر نمیاد.😮‍💨

🟥چهارم: جادو بی حد و مرزی داشت. شخصیت میتونستن باهاش بسازن. شخصیت میتونستن باهاش زنده کنن. میتونستن درمان کنن. میتونستن از دنیایی به دنیا دیگر تلپورت کنن. و هر کاری که فکرشو بکنی. برای همین میگم که هیچ خطری تهدیدشون نمیکرد. چون مسئله جادو بی حد و مرز به این قضیه بیشتر دامن میزد.😩

🟥پنجم: پیش روی کندی داشت به خاطر داشتن چند خط داستانی. اوایلش واقعا جذاب بود ولی بعدش نه. چون یکسری فصل ها نبودشونم هیچ اهمیتی نداشت. فصل های الینور خیلی تو مخ بود و مسخره و نبودشون هیچ فرقی نداشت. تو یکسری فصل ها فقط به توصیف و احساسات و افکار شخصیت ها میپرداخت و اصلا داستان رو پیش نمی‌برد. به خودت میومدی میدیدی که صد صفحه خوندی بدون هیچ پیش روی داستانی. و فقط به پیرنگ های فرعی و چیزایی که مهم نبود میپرداخت و خط داستانی اصلی این وسط گم شده بود.

ولی یکسری نکات مثبتم داشت مثل اینکه یکسری شخصیت ها واقعا جذاب بودن مثل انگشت خاکی و چند نفر از دوره‌گرد ها. ولی باز خوب انتظاراتمو برآورده نکردن ولی باز چون منتظر بودی خودشونو نشون بدن یه تعلیقی ایجاد میشد که باز میگم خوب جعمش نمیکرد. فضا کتاب خیلی عالی بود و حال و هوای خوبی داشت. اون جنگل ها، اون موجوداتی که داشت، توصیفات بو ها و رنگ ها و کلا توصیفات خیلی عالی داشت که غرق شون میشدی. و دیگه هیچ نکته دیگه ای به ذهنم نمیاد. معلوم نیست جلد سوم رو به زودی بخونم ولی میخونم که ببینم چجوری میخواد جلد سوم رو گند بزن... چیزه یعنی اینکه جلد سوم رو تموم کنه.😊

🟥من خوندم تا شما نخونید.🟥
          جلد دوم سیاه دل خیلی عجیب بود برام. جلد اول دوست داشتم و تنها کتابی بود که واقعا احساساتم غلبه کرد به یادداشت و نظری که دربارش داشتم. یعنی ایراداتشو چون دوستش داشتم نادیده گرفتم. ولی جلد دوم اصلا اینطوری نیست. تا حدود صفحه دویست اینا بود که واقعا دوستش داشتم. خیلی خوب بود چون دنیای جدیدی رو میدیدم. شخصیت ها داشتن بالاخره یک خودی نشون میدادن. بالاخره داشت به اون هیجان لازم و پیش‌روی که انتظار میرفت میرسید. ولی نه انگار فونکه قرار نبود که از جلد اول بهتر عمل کنه. 😬😤

خب میرسیم به بخش جذاب ماجرا😁

🟥اول: که خب ما با یک دنیایی که تو کل جلد اول ازش تعریف میشد داریم روبه‌رو میشیم. دنیایی پر از چیز های عجیب غریب مثل پری ها، دوره گرد ها، اتش خواران و غیره... و واقعا دنیای جذابیه برای همین دویست صفحه اول خیلی بهم چسبید چون قرار بود خوب جمعش کنه به نظر ولی اینطوری نشد. حالا چرا؟ چون از یه جایی به بعد دیگه واقعا همه چیز مسخره بود چون ما هیچی از این دنیا نمیدونستیم. نویسنده باید تو جلد اول خیلی از چیز هارو پایه ریزی میکرد برای این دنیا ولی معلومه که هیچ فکری نکرده بوده. مثلا اون پزشک معروف، اون شاهزاده هه که خیلی مردم دوستش دارن ( اسمشو یادم نمیاد.)، اون یارو دوره گرده که خرس داشت و افراد دیگه ( حتی اسم شخصیت هارم یادم نمیاد.😂) تا جلد دوم کجای این دنیا و داستان بودن؟ چرا یک اشاره هم بهشون نشده بود؟ حالا شاید بگید که اصلا اینا مهم نیست و اینا، ولی مهمه. حالا باز چرا؟ چون نویسنده داره برای اینا تاریخچه میسازه. همه این شخصیت ها که نام بردم و حتی اونایی که نام نبردم هم تو این دنیا به شدت معروف هستن. کل مردم میشناسنشون و به شدت مشهور، معروف و سرشناس و بلند آوازه هستند. حتی تا زمانی که وارد داستان هم میشن شما هیچی از این ها نمیدونید. یک سری از موجودات، مکان ها و غیره دیگه هم همین طوری هستند و تا وقتی با اینا رودرو میشن شما هیچی ازشون نشنیدید. یعنی رسما شما هیچی نمیدونید تا آخر داستان و نویسنده همین جوری هی اطلاعات جدید میده بهتون و میگه نه همه مردم میدونن مثلا این مکان چیه یا چجوریه یا این شخصیت کیه ولی شما که خواننده هستید از هیچ کدومشون هیچی نشنیدید.😐

🟥دوم: این یه جورایی ادامه بخش اول هم حساب میشه که نویسنده به هیچ وجه انتظار هاتونو برآورده نمیکنه. شما از یک شخصیت تو کل کتاب تعریف های جورواجور و عجیب غریب میشنوید. طرف بهترینه فلانه و بیساره و اینطور حرف ها. ولی وقتی به جایی میرسه که باید خودشو نشون بده متوجه میشید که با سیب زمینی هیچ فرقی نداره. و این فقط برای یک شخصیت اتفاق نمی‌افته. برای همه شخصیت ها اینطوری هست داخل این کتاب از شخصیت های خوب تا بد، اصلی یا فرعی همه اینطوری میشن. همه شخصیت ها یک آوازه خیلی بلند دارن ولی وقتی باهاشون رودرو میشن یا میخوان خودشونو نشون بدن شما هیچ تفاوتی بین کدو تنبل و این شخصیت ها پیدا نمی کنین. 😶
حالا برای اتفاقات هم همین طوره مثلا شما چندین فصل و صفحه منتظر یک رویارویی یا یک اتفاق بزرگید. و وقتی نوبت به پردازش اون مسئله میرسه  تو کمتر از یک صفحه جمع میشه و به مسخره ترین شکل ممکن تموم میشه.
این کتاب هیچ کدوم از انتظار هاتونو براورده نمیکنه. شخصیت ها فقط آوازه خفنی دارن ولی درواقعیت سطل زبالن. ( مثل انگشت خاکی.) هیچ خطری شخصیت هارو تهدید نمیکنه. هیچ اتفاق خاصی نمی افته. و کلا هیچی هیچی هیچی.
حتی خوب تموم هم نمیشه. شخصیت هارو خوب نمیکشه. جادوش حد و مرز نداره.🫠

🟥سوم: هیچ خطری تهدید نمیکرد شخصیت هارو. کلا تا آخر کتاب یکی یه تیر خورد و کلا همین. شخصیت ها هیچی شون نمیشد. تو هر مخمصه و خطری هم می افتادن به راحتی و به شکل خیلی مسخره ای فرار میکردن. همیشه خدا فرار میکردن. حتی یه زخمم برنمی داشتن که بگی اقا باز یه خطری هست که اینا زخم بردارن. انگار نویسنده میترسید آسیب بزنه به شخصیت هاش. خیلی هم میترسید. حتی یک شخصیت هم که کشت دوباره زندش کرد.😐 وقتی مرد گفتم خب خوبه حداقل میتونه یکی رو بکشه و اینطور حرف ها ولی چند صفحه بعد مسئله زنده کردنش مطرح شد که گفتم نه بابا از این نویسنده همچین کاری بر نمیاد.😮‍💨

🟥چهارم: جادو بی حد و مرزی داشت. شخصیت میتونستن باهاش بسازن. شخصیت میتونستن باهاش زنده کنن. میتونستن درمان کنن. میتونستن از دنیایی به دنیا دیگر تلپورت کنن. و هر کاری که فکرشو بکنی. برای همین میگم که هیچ خطری تهدیدشون نمیکرد. چون مسئله جادو بی حد و مرز به این قضیه بیشتر دامن میزد.😩

🟥پنجم: پیش روی کندی داشت به خاطر داشتن چند خط داستانی. اوایلش واقعا جذاب بود ولی بعدش نه. چون یکسری فصل ها نبودشونم هیچ اهمیتی نداشت. فصل های الینور خیلی تو مخ بود و مسخره و نبودشون هیچ فرقی نداشت. تو یکسری فصل ها فقط به توصیف و احساسات و افکار شخصیت ها میپرداخت و اصلا داستان رو پیش نمی‌برد. به خودت میومدی میدیدی که صد صفحه خوندی بدون هیچ پیش روی داستانی. و فقط به پیرنگ های فرعی و چیزایی که مهم نبود میپرداخت و خط داستانی اصلی این وسط گم شده بود.

ولی یکسری نکات مثبتم داشت مثل اینکه یکسری شخصیت ها واقعا جذاب بودن مثل انگشت خاکی و چند نفر از دوره‌گرد ها. ولی باز خوب انتظاراتمو برآورده نکردن ولی باز چون منتظر بودی خودشونو نشون بدن یه تعلیقی ایجاد میشد که باز میگم خوب جعمش نمیکرد. فضا کتاب خیلی عالی بود و حال و هوای خوبی داشت. اون جنگل ها، اون موجوداتی که داشت، توصیفات بو ها و رنگ ها و کلا توصیفات خیلی عالی داشت که غرق شون میشدی. و دیگه هیچ نکته دیگه ای به ذهنم نمیاد. معلوم نیست جلد سوم رو به زودی بخونم ولی میخونم که ببینم چجوری میخواد جلد سوم رو گند بزن... چیزه یعنی اینکه جلد سوم رو تموم کنه.😊

🟥من خوندم تا شما نخونید.🟥


        

22

طرح در داستان

3