یادداشت سید امید حسینی
1403/12/13

رمان دل تاریکی شاعرانه و عمیق و اسطورهای و نمادین، فراتر از رمانی در نقد استعمار و اعمال مسیحیان بود. این رمان به اعماق روح تاریک بشر سرک میکشه. در این مورد منو یاد شاهکار کورمک مککارتی نصفالنهار خون انداخت. میشه گفت حالهوای مشابهی با اون رمان داشت. مارلو راوی قصهی سفر به آفریقا و ملاقتش با کوترز هست. اون از بهشت نادانی اروپا به جهنم دانایی آفریقا سفر میکنه و هرچه از طریق رودخانه بیشتر به اعماق آفریقا میره بیشتر آگاهی پیدا میکنه و در نهایت با تاریکی محض روبهرو میشه، با این تفاوت که مارلو از تاریکی با دانش بیرون میاد اما کورتز که شیطانی پرورش یافته در اروپاست، غرق در تاریکی میمونه. آفریقا جاییه که توهم تمدن اروپا فرومیریزه و حقیقت حرص و طمع و قدرتطلبی و سوءاستفاده از دین ظهور میکنه. اروپا قبری است که سفید شده تا سیاهیهای درونش نادیده گرفته بشه. کورتز فرزند این تمدنه، کسی که آخرین کلامش «وحشت... وحشت...» هست. مارلو مثل بودا پس از بازگشت از آفریقا به نوعی روشنی تاریک رسیده و حقیقت رو فهمیده. به نظر مارلو اروپاییها هیچی از حقیقت نمیدونن و درگیر زندگی مسخرهی روزمرهشون هستن. مارلو میدونه حقایقی که فهمیده برای همه قابل درک نیست بااینحال برای همکارانش داستانشو تعریف میکنه. این رمان استعمار رو به بهترین شکل نقد میکنه، همچنین در روح انسان کاوش میکنه و مفهموم تمدن رو بررسی میکنه. میشه اینطوری راجعبه دل تاریکی صحبت کرد: ۱. سفر به تاریکی در نگاه اول، دل تاریکی یه سفرنامهی استعماریه. مارلو از اروپا، نماد تمدن، به آفریقا، سرزمین تاریکی، سفر میکنه. اما هرچقدر جلوتر میره، مشخص میشه که این تاریکی نه در جنگلهای آفریقا، بلکه در دل انسانها نهفته است. کورتز، کسی که قرار بود تمدن رو بیاره، خودش تجسم کامل وحشیگری میشه. این نشون میده که استعمار نه یک مأموریت تمدنی و دینی، بلکه تجلی قدرتطلبی و حرص بشره. ۲. مسیح تاریک؛ دستپروردهی اروپا کورتز در آفریقا به قدرتی فراتر از یک انسان عادی دست پیدا میکنه. اون که قرار بود نمایندهی اروپای متمدن باشه، در میان «دیوان بیابان» به مقامی نیمهخدایی میرسه. بومیان عاشقانه یا از سر ترس این خدای سفیدپوست رو میپرستند. اما این قدرت، چیزی جز پوچی برای او به همراه نداره. آخرین کلماتش، «وحشت... وحشت...»، هم میتونه اشارهای به اعمال خودش باشه، هم به حقیقتی که درک کرده ولی توان مقابله باهاش رو نداره. ۳. یک توهم شیرین مارلو وقتی از سفر برمیگرده، متوجه میشه که مردم اروپا هیچ درکی از واقعیت ندارن. اروپا در جهل خود غرقه و دروغ رو به حقیقت ترجیح میده. مارلو حقیقت رو دیده، اما آن رو آشکار نمیکنه، حتی دروغ میگه چون میدونه که مردم آمادگی پذیرش حقیقت رو ندارن. اینجاست که دل تاریکی نهتنها نقدی بر استعمار، بلکه نقدی بر مفهوم تمدن و باورهای بشری میشه. ۴. رودخانهی ناخودآگاه سفر مارلو از طریق رودخانه، استعارهای از سفر به ناخودآگاهه. هرچه پیش میره، به عمق تاریکی نزدیکتر میشه. با نگاه به نظریات یونگ دربارهی سایهها میشه گفت، کورتز همون سایهایه که در تاریکی آزاد شده، چیزی که انسان متمدن از اون وحشت داره ولی نمیتونه انکارش کنه. ۵. نور و تاریکی یکی از نکات جالب رمان، بازی با مفهوم نور و تاریکیه. در کمال تعجب، آفریقا که سرزمین تاریکی نامیده میشه، جاییه که حقیقت در اون آشکار میشه. درحالیکه اروپا، که نماد روشنی و تمدنه، دروغ و توهم رو در خود پنهان کرده. این نقدی بر تمدن اروپاییه که خودشو روشنی و بقیه را تاریکی میبینه. این رمان نهتنها از نظر تاریخی مهمه ، بلکه در دنیای امروز، دربارهی قدرت، دین، طمع، و فریبکاری تمدن حرفهای زیادی برای گفتن داره.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.