معرفی کتاب مارینا اثر کارلوس روئیس ثافون مترجم قاسم صنعوی

مارینا

مارینا

4.0
16 نفر |
10 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

7

خوانده‌ام

34

خواهم خواند

21

ناشر
نیماژ
شابک
9786003672888
تعداد صفحات
248
تاریخ انتشار
1399/2/3

توضیحات

        
کارلوس روئیث تافون (1964) 
نویسنده اسپانیایی، نوشتن را از چهارده سالگی 
آغاز کرد و هنوز سی سالش نشده بود که با
 سه گانه ی «مه» به رمان نویسی موفق و معروف
بدل شد. مجموعه آثار او، نه تنها نظر منتقدان را 
جلب می کنند و برنده ی جوایز ادبی می شوند، بلکه 
فروشی بالای بیست میلیون نسخه در جهان داشته اند.
مارینا یکی از همین آثار است که وقتی به آلمانی 
ترجمه شد سی صد هزار نسخه از آن فقط در شش 
هفته ی نخست به فروش رسید.
تافون از سال 1993 در کالیفرنیا زندگی می کند 
و علاوه بر رمان، فیلم نامه هم می نویسد.
روزی مارینا به من گفت که ما فقط چیزهایی را به یاد 
می آوریم که هرگز اتفاق نیافتاده اند. باید ابدینی 
بگذرد تا سرانجام به معنای این کلمه ها پی ببرم.

      

لیست‌های مرتبط به مارینا

یادداشت‌ها

          دکتر ثافون تو قسمتی از یادداشتش میگه: امیدوارم آن دسته از خوانندگانم که برای آخرین اثرم ارزش قائل شده اند(اینو تو سال ۲۰۰۹ میگه و اون زمان هنوز چهارگانه رو خلق نکرده بوده و منظور از آخرین اثر همین ماریناست) میل پیدا کنند که در این داستان های پر رمز و ماجرا به اکتشاف بپردازند و در مورد خوانندگان جدیدم آرزو میکنم از آن چنان لذتی ببرند که به نوبه‌ی خود، ماجراهای خودشان در جهان کتاب ها را آغاز کنند.
این دست‌نوشته دکتر بر میگرده به ۱۳ سال پیش وقتی که هنوز زنده بود و با قلم جادوییش برای انسان ها مینوشت(شاید هم برای موجودات دیگه ای، از دکی بعید نیس)
و دقیقا همونطور که خودش میگه، اونقدر خواننده ها از خوندن کتاب هاش لذت میبرن که سفرشون تو جهان کتاب ها شروع میشه. 
مارینا هم تو همین دسته قرار میگیره.
شهر بارسلون که فضای خاص خودش رو داره که فقط ثافون قادر به توصیف کردن اونه.
قلم به شدت قوی نویسنده که شخصیت های اسکار و مارینا و خرمان و باقی شخصیت ها که برای تک تکشون همینطور که در جریان داستانیم داستان زندگیشون رو هم تعریف میکنه به طوری که همشون با هم قطعات پازل رو کامل میکنن. 
مارینا یه داستان عاشقانس در دل یه ماجرای راز آلود و مهیج که جزو کتاب هایی که خواننده رو تو خودش غرق و قلبتون رو فشرده میکنه.
        

2

          اگر از من نظرم را در مورد ثافون بپرسید به شما خواهم گفت ثافون برایم نویسنده ای است که می تواند زهر داستان هایش را مانند نوشدارو در حلقم بریزد و در حالیکه خونابه ی اندوه را بالا می آورم از زهری که نوش جان کردم لذت ببرم.
به یاد دارم که چگونه پس از خواندن سه گانه ی شاهزاده ی مه پیچش داستان، شخصیت پردازی، توصیف فضا و نحوه روایت ثافون را پسندیدم و این نویسنده اسپانیایی کنجکاوی ام را برانگیخت که ناخونکی به آثار دیگرش بزنم.مارینا انتخاب می شود.جمله ی اول را که می خوانم ، چشمانم برقی می زنند. «روزی مارینا به من گفت که ما فقط چیزهایی را به یاد می آوریم که هرگز اتفاق نیفتاده اند. باید ابدیتی بگذرد تا سرانجام به معنای این کلمه ها پی ببرم.» شما را نمیدانم اما از نظر من تعداد نویسنده هایی که تنها جمله ی اول کتاب‌شان بتواند قلاب بیندازد روی ذهنتان و توقعتان را در دم بالا ببرد از آنچه که فکر می کنید کمتر است. طولی نمی کشد که ثافون قلاب روایتش را دور ذهنتان محکم و محکم تر می کند و طوری نگه تان می دارد که توانایی رها شدن از آن را از دست می دهید. ثافون به هنرمندانه ترین شکل ممکن فضای تیره و تار و جادویی بارسلون را توصیف می کند و شما را به دورانی پرتاب می کند که آثار آن را تنها می توانید در لابه لای صفحات زردشده ی کتاب های خاک گرفته ی یک کتابخانه ی فراموش شده بخوانید.راستش را بخواهید شمارش تعداد دفعاتی که به اوسکار(شخصیت اصلی کتاب) حسودی کردم که روزی توانسته در قلعه های متروکه و عمارت های مرموز بارسلون به ماجراجویی برود از دستم در رفته. به راستی چه حس و حال خوبی دارد که در دورانی زندگی کنی که بتوانی در قبرستانی مه گرفته و محکوم به نابودی به دنبال زنی مرموز پوشیده در لباس سیاه بدوی، دوستی را در عمارتی متروکه پیدا کنی و با هم ماجراجویی کنید و پرده از رازهای بسیاری بردارید.
از توصیف ها که بگذریم شخصیت پردازی ثافون مبهوت کننده است.داستان از زبان پسری روایت می شود به نام اوسکار که شخصیت اصلی و مارینا هم دختری است که با او آشنا می شود. شخصیت اوسکار از همان فصول ابتدایی کتاب حول محور مارینا شکل می گیرد. مارینا خورشید داستان ثافون است که سیارات حول محورش می گردند و حیات خود را از او می گیرند. و بدین ترتیب لازم نیست اوسکار چیزی بگوید یا کاری بکند از همان ابتدا شیفتگی او به مارینا مشخص است. پس از آن آرام آرام حوادث یکی پس از دیگری اتفاق می افتد و شخصیت های دیگر می آیند و داستانشان را می گویند و داستان را به انتها پیش می برند.ما معمولا داستان ها را از یک یا نهایت دو زاویه می خوانیم اما ثافون اتفاق واحدی را از دید متفاوت شخصیت هایش بیان می کند‌ و این چیزی است که در این کتاب و کتاب های دیگر ثافون بسیار دوست دارم.
در آخر می خواهم از عشق در کتاب های ثافون بگویم. عشقی که ثافون در داستان هایش به تصویر می کشد مانند عشق های امروزی شل و ول و آب دوغ خیاری نیست(هر چند حیف آب دوغ خیار خوشمزه در یک ظهر تابستان که عشق های امروزی با آن مقایسه شود اما خب) بلکه عمیق، ریشه دار و اصیل است. از آن دست عشق های که آثارش بر روح و جسمت باقی می ماند و وجودت را با گرمایی دلنشین تا ابد گرم نگه می دارد هر چند در بیشتر اوقات با تلخی فراق همراه بوده باشد. عشق هایی که مصداق بارزشان را می توان در آهنگی از جیکوب لی یافت آن جا که می گوید:«هر چیزی که بخواهی می شوم،خاطراتت را برای خودم برمی دارم،اگر افکارم را برداری و دانشم را بدزدی کالبد دیگری پیدا می کنم، باشد که خاطرات و وجدانت را پاک کنم و روی قفسه ی دیگری بگذارم.»
        

65

          داستان مارینا، در بارسلون ۱۹۸۰، اتفاق می‌افتاد
کتاب در ژانر ادبیات گوتیک و معمایی بود.
قلابی که مرا به درون کتاب کشید جملات آغازین آن بود:
"روزی مارینا به من گفت که ما فقط چیزهایی را به یاد می آوریم که هرگز اتفاق نیفتاده اند. باید ابدیتی بگذرد تا سرانجام به معنای این کلمه ها پی ببرم....
در مه ۱۹۸۰ به مدت‌ یک هفته از دنیا ناپدید شدم"
و حالا که تمامش کردم احساس می‌کنم زیباترین و رازآلودترین بخش این کتاب برای من همین جملات آغازیست هنوز.
شاید اگر این کتاب را در نوجوانی می‌خواندم، لذت بیشتری از آن می‌بردم اما حالا احساس می‌کردم به عمق بیشتری برای ارتباط برقرار کردن با کتاب احتیاج داشتم، نه لذت طنز سیاه کتاب‌های نوجوانی موردعلاقه‌ام را داشت و نه لذت عمق و لایه لایه بودن کتاب‌هایی که در بزرگسالی علاقه‌مندشان می‌شوم، اما تجربه‌ و لذت تازه‌ایی بود، فکر می‌کنم اولین کتابی بود که از ادبیات اسپانیا خواندم و  احساس کردم کشور اسپانیا چه بستر مناسب و جهان‌ تازه‌اییست برای قصه‌ شنیدن، که من از آن بی‌خبر بوده‌ام، 
گفته شده که مارینا از کارهای اولیه آقای ثافون است که در سایه‌ی باد ایده‌هایی از این کتاب پرورش‌ داده می‌شود و مشتاقم یک زمانی هم سایه‌ی باد را بخوانم چون خلأیی که من در این کتاب احساس می‌کردم همین عمیق نشدن شخصیت‌ها و روایت‌ها بود، شاید هم چون بعد از یک رمان کلاسیک طولانی با آن همه شرح و بسط، سراغ این کتاب آمدم این جای خالی را احساس می‌کردم، اما به عنوان یک تجربه اگر باز برگردم به عقب این کتاب را خواهم خواند، چرا که شبیه سفر به بارسلون ۱۹۸۰ و محله‌هایی به سبک معماری گوتیک با کمی چاشنی وحشت و معما بود
و زندگی همیشه به میزانی از خیال و رویا احتیاج دارد.

        

17