بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

کرم کتاب

@bookworm

14 دنبال شده

14 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

                کاش سری‌کتاب های عاشقانه ی کلاسیک هیچ وقت تموم نمی شدند. 

نکاتی که در مورد "ربکا" به نظر من اومدند:

یکی از نکات جالبش برای من تغییر لحن شخصیت اول (که تا آخر کتاب اسمش رو نمی فهمیم ) بود.
از حدود فصل دوم تا یک قسمتی از کتاب، لحن گوینده لحن یک آدم تازه وارد و خام و هراسان هست. اما لحن فصل اول و لحن کتاب از اونجایی که ماکس بهش میگه یک شبه بزرگ شدی، لحن دیگه ایه. این رو قبل از خوندن این جلمه متوجه میشید. 
لحنی که شما رو یاد فصل یک می اندازه. 

خیلی ناگهانی تمام شد. درست جایی که کشش داستان در اوج بود و منتظر ادامه اش بودم. برگشتم و یک بار دیگه قسمتی از فصل های اول رو دیدم تا  مرور کنم که چه اتفاقی افتاد. به نظرم  بی وفایی به بقیه ی کاراکتر ها بود که سرنوشت اون ها رو ندونیم. اما از طرفی سبکی  از ترس و ابهام قصه بود. 

صحنه ها خنثی یا سرد و خاکستری اند. اما به نظرم ترسناک به اون شدت نبود. جدیت داستان در مقابل گرمای بقیه ی قصه های کلاسیک  برای من تازگی داشت و طعم  جدید و جالبی بود. 

تریلر فیلم هیچکاک و  نتفلیکس رو دیدم.  برداشتی که از شخصیت ها با توجه به کتاب کرده بودم شبیه برداشتم از تریلر فیلم نبود. تصمیم  گرفتم فیلم اش رو نبینم.

شاید کتاب نوجوان نباشه.  البته همون طور که یکی از دوستان نوشته بودند نگارش اون تمیز و بدون جزئیات غیر ضروریه. 
        
                از یه لحاظ شبیه بقیه ی کتاب های حوزه ی رشد فردیه. توصیه هایی شبیه کتاب های کار عمیق و اصل گرایی رو برای مثال می تونید توش ببینید. اما  از جنبه هایی هم متفاوته. 

مهم ترین تفاوتش، همون طور که توی عنوان هم مشخصه توجه بیشتر به احساسات در محیط کاریه. اینکه احساسات مون  از قبیل خشم، ناراحتی، خستگی، احساس تعلق نکردن، سردرگمی اضطراب رو هم قسمتی از معادله حساب کنیم و چطور باهاشون رو به رو بشیم. احتمال میدم کتاب های کمی به این قسمت از کار کردن هم توجه کرده باشند. 

 تفاوت دیگه از لحاط لحنه؛شاید چون کتاب رو دو خانم نوشتند یا شاید به خاطر سبک ترجمه باشه.  کتاب به زندگی واقعی نزدیک تره و کمتر جملات  خشک و بی روح اند. یه روحیه ی قوی و زندگی توی کتاب مشخصه و از خشکی محیط اداری به دوره. با وجود اینکه در مورد محیط اداری هست.

کتاب خوش خوانی هست اما ازش انتظار یک کتاب عمیق رو نداشته باشید. صحبت ها توصیه وار هستند. (البته توصیه های خوب و کاربردی.) و اگر کتاب های دیگه ای از این سبک خونده باشید،ممکنه بخشی از نکاتش تکراری باشند براتون.  

در مجموع اما کتاب خوبی بود. 
        
                شده تا به حال فکر کنید چرا توی بعضی شغل ها هیچ هدفی نیست؟ آورده ی فلان شغل برای جامعه دقیقا چیه یا فردی که فلان شغل رو انتخاب کرده دقیقا چه معنایی توی اون شغل می بینه که داره انجامش میده؟ این لحظه هایی که از فردی می پرسین شغلت چیه اما نمی تونه دقیقا عنوان شغلی یا کارش رو توضیح بده؟ یا متوجه نشید چرا بعضی‌ کارهای اداری-اجتماعی می تونه سریع تر و راحت تر انجام بشه اما نمیشه؟

و بعد از همه ی این ها فکر کنید ایرادی که دارید می گیرید الکیه. یک قسمت از کار کردن همینه که زجر آوره و لزوما هم کار کردن قرار نیست حس معنا یا... داشته باشه.

نویسنده، این موضوع رو بررسی می کنه. تعریف شغل مزخرف چیه، چرا وجود داره، چه آسیب هایی به افراد می زنه، چه عوامل اقتصادی و سیاسی باعثش شدند و چرا ما همچنان به انجام این شغل ها ادامه میدیم. در پایان هم  یک راه حل پیشنهاد میده اما  نباید ذهن رو فقط حول همین راه حل محدود کرد. 

نویسنده در لندن استاد دانشگاه بوده و جامعه ی مورد بررسی اش عمدتا آمریکا و انگلیس هست. جاهایی شاید تند بره  اما عمده ی حرف هاش ملموسه و ذهن آدم رو مشغول می کنه و می فهمید فقط شما نبودید که حس می کردید بعضی شغل ها مزخرف اند یا توی شغل خودتون بعضی کارها و روال ها هیچ معنایی ندارند. 

از اون کتاب هاست که آرزو می کنید کاش نویسنده هنوز زنده بود و می شد هنوز نظریه ها و نقدهاش رو شنید. 
        
                شاید اگر جین آستین یا خواهران برونته تجربه های اجتماعی  و تجربه های "کار و بار" ی بیشتری داشتند و شاید اگر کتاب هاشون رو  در سنین بالاتری نوشته بودند، احتمالا رمان های بیشتری شبیه میدل مارچ داشتیم.میدل مارچ رمانیه که پختگی رو توش حس می کنید و زندگی فقط حول عشق خلاصه نمیشه. 
***
بر خلاف رمان های رایج، کتاب فقط یک شخصیت اصلی نداره. شخصیت اصلی کتاب داروتیا است اما در واقع قصه ی  زندگی سه زوج  احتمالی (=۶ نفر) محوریت داستانه و در کنارش زندگی  آدم های مختلفی که به زندگی این ۶ نفر گره خورده (و  اشاره ی به زندگی این آدم های مرتبط هم خیلی مختصر نیست.) شبیه کشیدن نقشه ی یک شهر می مونه‌ و مشخص کردن موقعیت آدم هاش و اینکه با چه خطوط و ارتباط هایی به هم متصل شدند. این وسط بعضی از این نقطه ها پر رنگ ترند.
***
همونطور که در بقیه ی نظرات بود، جلد دوم خیلی سریع تر پیش میره و کشش بیشتری داره. 
***
به نظرم می اومد  شخصیت رازمند و لیدگیت  نسبت به بقیه ی شخصیت ها، پردازش بیشتری داره و قابل لمس تره  و شخصیت داروتیا و لادیسلا خامی هایی داره که کمی دور از دسترسشون می کنه یا توی تصوری که ازشون  میشه، تکه های گمشده ای هست. 
***
خوندنش ارزشمنده و به نظرم باعث میشه توی انتخاب رمان های بعدی تون سخت گیر تر بشید وقتی می بینید میشه اینقدر عاقلانه تر  و واقعی تر رمان نوشت. 
        
                من قبلا بلندی های بادگیر (امیلی برونته) و جین ایر (شارلوت برونته) رو خونده بودم و حالا مستاجر وایلدفل هال رو از سومین خواهر برونته.
می تونم بگم بلندی های بادگیر رو اصلا دوست نداشتم.  نمی تونستم با داستانش ارتباط بگیرم و نمی تونستم نتیجه گیری خاصی ازش داشته باشم.
جین ایر رو خیلی وقت پیش  خوندم و  دوستش داشتم.

گویا بعضی منتقدان میگن مستاجر وایلدفل هال کتاب سخت یا خشنیه. به نظرم لحنش و اتفاقاتش در مقایسه با جین ایر تلطیف شده تر اند. داستان، داستان ناراحت کننده ایه اما پر رمز و راز یا ترسناک نیست و اونقدر که توی نقدها به نظر می رسه خشن یا سخت گیرانه نیست. به نظرم   در جین ایر فضا تیره تر و مرموز تره  و این هضم داستان رو سخت تر می کنه. شاید هم به خاطر اینه که مدت زمان زیادی از آخرین باری که جین ایر رو خوندم میگذره و اگر الان بخونمش نظرم این نباشه.
به جز بعضی قسمت ها از اوایل نامه های هلن، ‌کتاب پرکششه و ترجمه ی خوبی داره.(اما برام سوال بود که چرا آقای رضایی Arthur رو به شکل ارثر نوشتن؟ آرتور فکر می کنم قشنگ تر می بود.)
محتوای کتاب داستان ازدواج یک زن با یک فرد معتاد به الکله و اینکه چطور زندگیش‌ تحت تاثیر این اعتیاد قرار می گیره. ارجاعات مختلفی به متن های مذهبی داره و قهرمان کتاب  در هر حالتی پایبند به مذهب و اخلاقیات باقی می مونه  و  سعی می کنه اطرافیانش رو به معنویات و اخلاق  دعوت کنه. این  نکته ی مثبت کتابه.  اما گاهی لحن موعظه گرانش  اذیت کننده میشه و شاید اگر  کمتر  نصیحت می کرد بهتر بود. اما گویا هدف از نوشتن این کتاب هم همین بوده؛ یک هشدار برای مشکلاتی که دغدغه ی کتاب بوده.

ایرادهایی که به کتاب میشه گرفت:
شخصیت گیلبرت در ابتدا یک جوان خوش بنیه به نظر می رسه که دغدغه ی خاصی جز امورات روزمره ی زندگی نداره. آدم بی اخلاقی نیست اما خیلی هم محجوب به نظر نمی رسه و فکر های بزرگی هم نداره. اما به تدریج می بینیم کتاب می خونه، توی خونه کتابخونه داره و به هلن قرض میده و یکی از علت هایی که هلن رو دوست داره اینه که زن سطحی نیست، اهل غیبت و.. نیست و می تونه باهاش در مورد افکارش صحبت کنه و تبادل نظر کنه. این تغییر شخصیت برای من عجیب بود.

شخصیت ارثر اصلا مذهبی نیست. اما اون هم نقل قول های مختلفی از کتاب مقدس و... ذکر می کنه. شاید اون زمان این رایج بوده باشه اما اگر نه، به نظر نمیاد ارثر باید‌این متن ها رو حفظ بوده باشه.

و کلا یه سری ایراداتی که خیلی مهم نیست اما ممکنه به چشمتون بیاد. اما اختلالی در روند داستان ایجاد نمی کنه.


می تونست داستان قوی تری باشه و شخصیت ها بهتر و قوی تر پردازش شده باشند اما اگر دنبال یک رمان واقع گرایانه و بدون صحنه های رمانتیک اغراق شده‌می گردید  به نظرم تا حد خوبی انتظارتون رو برآورده می کنه. 


        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

                کتاب روان و جذاب و خوش خوان هست‌. ماجرای دختری هست که از وطنش فلسطین سفر می کنه و سعی می کنه به دنبال ماجراجویی هایی که دوست داره بره. 
فضای کتاب، فضای شرقی هست و از این لحاظ جالب و جذابه. خوندش خیلی سریع پیش میره. اما ممکنه حس کنید روایت ها پیچیدگی لازم رو ندارند. این باعث میشه موقع خوندن از خودتون بپرسید‌ فلان اتفاق واقعا در قالب واقعیت شدنیه؟ یا با خودتون بگید آیا از کلیشه های رایج استفاده شده؟ اما بعد متوجه میشید کلیشه ای نیست اما پردازش داستان نیاز به خلاقیت و جزئیات بیشتری داشت.

همچنین بیشتر به عنوان ماجراجویی های سفر قمر (شخصیت اصلی کتاب) در زمان  قدیم بهش نگاه کنید. نه به عنوان یک سفر نامه. اطلاعات زیادی در مورد شهر ها درش نیست و عمدتا فقط به این اشاره میشه که وارد فلان شهر شد، اینقدر مدت درش موند و این اتفاقات افتاد. 

با این وجود خوندش لذت بخش هست. شبیه  گذروندن زمان در کتاب قصه های قدیمیه و حال و هوای لذت بخش خودش رو داره.

کتاب جز کتاب های نوجوان نشر اطراف هست اما برای مخاطب بزرگسال هم گریز خوبی از روزمرگی و محتواهای رایج هست‌.

اگر به عنوان یک والد  دارید این نظر رو می خونید، داستان از زبان یک شخص با فرهنگ عربی روایت میشه و  تم کشور های مسلمان رو در قصه می بینید. اما نمیشه متوجه شد شخصیت اصلی کتاب مسلمان  هست  یا خیر و این ممکنه گاهی سوال برای خواننده ایجاد کنه اما با توجه به اینکه مخاطب کتاب نوجوان هست، احتمالا توی این سن به درک تفاوت فرهنگ  کشور ها در رعایت ریزه کاری های اسلامی و کلا متفاوت بودن فضای قصه با واقعیت رسیدند.  به جز این، فکر نمی کنم کتاب دغدغه ی خاصی برای مخاطب جوان داشته باشه و کتاب مناسبی هست.
        
                تا حدود دویست صفحه ی اول نمی تونستم سریع و پیوسته پیش برم اما به تدریج که قصه پیش رفت، به کشش داستان اضافه شد. ‌تا جایی که وقتی که سلیم اولین بار وارد مسجدی شد که امام علی (ع) اونجا بود، همراه سلیم شوق و اضطراب برای دیدن امام رو تجربه کردم و  دلم رو تنگ می کرد برای بودن در زمان ائمه و بودن در اون فضا.

 روایت خوبی بود از فتنه و اینکه چطور از کدام از ما در معرض این هستیم که نسخه ی خودمون رو بر اساس تفسیر شخصی مون از اسلام بنویسیم و اصل اسلام رو فراموش کنیم. 

اما بدی های کتاب: 
جای یک مقدمه در ابتدای کتاب خالیه. مقدمه ای که منابع کتاب و نگارش اون رو توضیح بده. همچنین قسمت ها و شخصیت های تخیلی رو از قسمت های واقعی جدا بکنه.

همچنین در اواسط کتاب، توصیفاتی که از زیبایی خانم ها میشه کمی جنبه ی جنسی پیدا می کنه و ممکنه با خودتون بگید آیا برای نمایش بدی شخصیت ها، یا حتی برای توصیف زیبایی راحیل، این کلمات و عبارات واقعا ضروری بود؟ هرچند در ادامه ی کتاب این حالت کم رنگ میشه.
-----------
 فصل های پایانی کتاب خیلی قوی تر و پخته تر میشن و اوج داستان اند.

لذت بردم از این کتاب.

        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

کرم کتاب پسندید.
            روایت کتاب بسیار بسیار گیراست. فضای کتاب خیلی تاریک و وهم‌آلود است. هربار که کتاب را دستم گرفتم قلبم را به درد آورد، در عین حال نمی‌توانستم آن را کنار بگذارم.
کتاب دربارهٔ جامعه‌ای ست که برای بقایش نیاز ضروری به تولد نوزادان دارد و شرح فضای زندگی ندیمه‌هایی که فقط برای این موضوع به نوعی به اسارت درآمده‌اند.
خوانده بودم که کتاب را ضد ایرانی می‌خوانند؛ اما من چنین برداشتی نداشتم. 
چندبار در کتاب احساس کردم طعنه‌ای به اسلام می‌زند، در همین بین جایی نوشته بود که مستضعفان وارثان زمین هستند... یعنی استفاده از چنین تعبیری اتفاقی است؟
بنابراین از نظر من، ناملموس، نویسنده به تفکرات اسلامی که درک درستی از عمق و مفهوم آنها ندارد طعنه زده است و جامعه‌ای بسیار تاریک را شرح داده است.
پایان کتاب بسیار غافلگیر کننده بود و از این بابت خوشحالم، حداقل روزنهٔ کوچکی برای کاهش تاریکی و تلخی کتاب در اختیار خواننده قرار داد تا برای خودش خیال پردازی کند.
          
کرم کتاب پسندید.
کرم کتاب پسندید.
            خب یه کتاب دیگه از کوانگ که میخکوبم کرد...
من بعد از بابل (Babel) کلا به این نتیجه رسیدم که باید کتابای دیگهٔ این دختر رو هم بخونم، حالا بعد از این یکی دیگه اینطوریه که هر چی کوانگ نوشته باشه مستقیم بدون هیچ‌گونه تعللی می‌ره تو فهرست انتظارم 😄

من اصولا واسه کتابایی که ترجمه نشده باشه مرور خاصی نمی‌نویسم چون به نظرم فایده‌ای نداره 😢. این یکی ولی ترجمه‌ش تو سایت مرکز اسناد اومده بود و احتمالا تو مسیر مجوز و چاپه! در نتیجه می‌ارزه براش مرور بنویسم :)

کتاب یه روایت اول شخص از ماجرای دختریه که کتاب دوستش رو بعد از مرگش به اسم خودش منتشر می‌کنه...

یعنی در واقع شخصیت اصلی که داره اتفاقات رو تعریف می‌کنه یه جورایی آدم بدهٔ داستانه.

نثر کتاب به شددت درگیرکننده‌ست و قشنگ یه سری جاها زمین گذاشتنش غیرممکنه :)

نکتهٔ مهم اینجاست که این خانوم دزد کتاب سفیدپوسته و اون دوست مرده‌ش چینی-آمریکایی، کتابم در مورد نقش یه گروه کارگر چینی تو جنگ جهانی اوله... اینطوریه که کلی بحثای نژادپرستی میاد وسط...

اگه کسی بابل رو خونده باشه و یه مقدار با نقدهایی که ملت سر اون کتاب روانهٔ کوانگ کردن آشنا باشه، خیلی جاها تو این کتاب یه پوزخندی گوشهٔ لبش می‌شینه 😏 چون کوانگ خیلی واضح اینجا داره به منتقداش تیکه میندازه 😏 (آفرین دختر ما پشتتیم 😎).

همچنین به نظرم این کتاب برای آدمای کتابخون جذابیت دوچندانی داره. اینجا کوانگ از پشت پردهٔ سیاه صنعت چاپ کتاب تو آمریکا میگه و مثلا کلی ارجاع هم به جناب گودریدز داریم :) البته که یه سریا بهش ایراد گرفتن که این تصویری که تو از این صنعت ارائه دادی ناقصه و خب یه سریا هم گفتن نه دقیقا همینه 😄. کلا برای منی که آثار نویسنده‌های آمریکایی (حداقل ساکن آمریکا) یه بخش قابل‌توجهی از سبد مطالعه‌م رو تشکیل میدن، این بخش‌ها خیلی جالب بود.

در نهایت اینکه اگه همین توضیح داستان رو از نویسندهٔ دیگه‌ای دیده بودم بعید بود برم سراغش، ولی نمی‌تونستم از یه کتاب کوانگ بگذرم و اینطور شد که این بشر دوباره شگفت‌زده‌م کرد :)
          
کرم کتاب پسندید.
            بعضی از کتابا هستن که وقتی بهشون فکر می‌کنی سینه‌ت پر میشه از احساس و بعضی وقتا این احساس میشه بغض تو گلو... 
بغضی که منتظر یه اشاره‌ست تا از چشمات جاری بشه...

برای من بیبل از این دسته کتاباست...

با این اوصاف چطور در مورد این کتاب بنویسم که حقش ادا بشه؟!

شاید بهتر باشه بگم اصلا چطوری شد رفتم سراغش.
من بعد از خوندن کتاب تاریخ جهان نهرو بی‌تاب این شدم که در مورد نقاط مختلف جهان رمان تاریخی بخونم. جاهایی که تا قبل از این اصلا بهشون فکر هم نمی‌کردم و اهمیت خاصی بهشون نمی‌دادم.

برای همین چشمم دنبال اینجور رمان‌ها بود.
از طرف دیگه عاشق سبک فانتزی هستم و جدیدا هم به سبک فانتزی تاریخی علاقه‌مند شدم.

این کتابم دقیقا تو همین سبک نوشته شده.

این شد که شروع کردم به خوندنش.

ماجرای کتاب در نیمهٔ اول قرن نوزدهم اتفاق می‌افته، حدود سالهای ۱۸۳۰ به بعد. وقتی که امپراطوری بریتانیا هنوز در اوج خودش بوده و سفیدها هنوز در سودای گسترش قلمرو و دایرهٔ نفوذشون.

قهرمان کتاب یه پسربچهٔ چینیه که به انگلستان آورده میشه تا مترجمی بخونه.

همه چیز هم حول همین مترجمی دور می‌زنه، اینکه چطور میشه معنا رو از زبانی به زبان دیگه منتقل کرد و چطور از چیزی که این وسط گم میشه، می‌تونیم نیرویی فراتر از نیروهای معمول تولید کنیم...

کتاب ضرب‌آهنگ کندی داره، کلی طول کشید تا اندکی در مورد همین بحثای فانتزیش توضیح بده، ولی هر چی به آخر کتاب نزدیک می‌شیم این ضرب‌آهنگ سرعت بیشتری می‌گیره. هر چند که بازم به نسبت کتابهای هیجانی، این سرعت هنوز خیلی پایین محسوب میشه.

ولی سرعت پایین کتاب اصلا منو اذیت نکرد و شاید فقط یکی دو بار پیش اومد که دلم خواست سریع‌تر پیش بره.

شخصیت اصلی هم یه آدم کاملا معمولیه، نه قهرمانه، نه خیلی باهوشه، نه شجاعه... ولی با این حال من خیلی دوستش داشتم و همین به نظرم یکی از نقاط قوت بسیار جالب توجه نویسنده‌ست. اینکه بتونی یه آدم معمولی رو اینطوری تو دل مخاطبت جا کنی...
یه سری جاها اینقدر توصیف احساسات و درونیات زیبا و دقیق بود که واقعا حظ می‌کردم و خودم تعجب می‌کردم از این مقدار درگیری عاطفی با شخصیت اصلی.


قسمت فانتزی کتاب هم اصلا پررنگ نیست. هر چند که بنیان اصلی داستان روی همین بخش فانتزیه و اگر نبود کلا درصد بالایی از اتفاقات رو نمی‌داشتیم ولی مدل بحث فانتزی کتاب کاملا با حالت جادو و جنبلی و نیروهای خارق‌العاده و این داستانا فرق می‌کنه. بیشترین نقشش هم اواخر کتاب بروز می‌کنه. بنابراین به نظرم برای کسایی که اصولا‌ میونه‌ای با سبک فانتزی ندارن هم انتخاب خوبیه.


بخش تاریخی کتاب یکی از نقاط قوت اصلیشه. با وجود فانتزی بودن و با وجود اینکه نویسنده در روند اصلی تاریخ دست برده، همچنان اطلاعات تاریخی ارزشمندی داره. ساختارهای استعمار انگلیس به زیبایی تصویر شدن و کتاب پره از نکات نغز در رابطه با این استعمار و ابعاد فرهنگی و اقتصادیش. واقعا نمی‌دونم چی می‌تونم بگم که حقش ادا بشه.... رویکرد خودبرترپندار انگلیسی‌ها، مقاومت در برابر استعمار، استدلال‌های مختلف در رابطه با نوع این مقاومت و ... کلا همه اینها خیلی خیلی قشنگ نوشته شده بودن....


کتاب همون‌طور که گفتم یه تأکید زیادی روی بحث زبان داره. به عنوان کسی که عاشق شناخت زبان‌های مختلف و ریشه‌هاشونه از این بخش کتاب به شدت حظ کردم. اینقدر که واقعا بعضی جاها دلم میخواست همه کارامو رها کنم و برم دنبال همین بحثا! اصلا انگار عظمت و زیبایی چیزی به اسم زبان رو تازه با این کتاب میشه درک کرد... 
ولی در حین خوندنش برام سوال بود که آیا کسی که مثل من علاقه‌مند به این بحثا نباشه هم میتونه ازشون لذت ببره؟ نمی‌دونم... احتمال میدم خیلی‌ها تو این بخش‌های کتاب که اوایلش میشه حوصله‌شون سر بره ولی برای من تجربهٔ بسیار لذت‌بخشی بود...

اینم بگم که واقعا باورم نمیشه کسی که این کتابو نوشته فقط ۲۶ سالش باشه! واقعا این حجم از دقت و تحقیق و این دید جامع و قشنگ به بحث استعمار از یه جوون ۲۶ ساله خیلی قابل تحسینه.
 این کتاب در بین جماعت خارجی هم طرفدارای زیادی داره و یه نمونه‌‌ش قرار گرفتن در رتبهٔ دوم رأی‌گیری گودریدز برای بهترین کتاب فانتزی ساله.

در نهایت اینکه این از کتابهاییه که بابت ترجمه نشدنشون خیلی حسرت می‌خورم، شاید بیشتر از هر کتاب دیگه‌ای. و امیدوارم زودتر یکی برای ترجمهٔ کتاب دست به کار بشه چون قطعا ارزشش رو داره.
از این نویسنده البته یه مجموعهٔ ۳ جلدی هم منتشر شده که تا جایی که دیدم دو جلدش ترجمه شده و بنابراین اینطور هم نیست که تو ایران کلا ناشناخته باشه...
          
کرم کتاب پسندید.
کرم کتاب پسندید.
کرم کتاب پسندید.
            معرفی یکی از دوستان باعث شد برم سراغ این کتاب و وقتی دیدم نویسنده یه زن فلسطینیه و کتاب در مورد ماجراجویی‌ها و سفرهای یه دختر عربه مشتاق شدم بخونمش. 
قبلا  هم گفتم که خیلی دوست دارم داستان‌هایی از ملل مختلف جهان بخونم و به نظرم اومد این کتاب گزینهٔ خوبی برای گشت و گذار تو فضای ملت‌های عرب باشه. 

اوایل کتاب بد نبود، هر چند که خیلی جذاب هم نبود. همینطور که گذشت بی‌مزه‌تر و بی‌مزه‌تر شد، مخصوصا با شروع مسافرت‌های دختر ماجراجوی قصه، یعنی قمر. 
کلا انگار هیچ طرح داستان مشخصی وجود نداشت و صرفا یه سری اتفاق بودن که پشت هم رخ می‌دادن و هیچ گره خاصی وجود نداشت. واقعا دیگه حس ادامه دادنش رو نداشتم و اگر تشویق دوستان نبود رهاش می‌کردم. 

از حدود ۳۰-۴۰ درصد داستان یه مقدار جذاب‌تر شد و در نهایت ماجرایی پیش اومد که واقعا دلم می‌خواست بدونم تهش چی میشه و سر همین این ۶۰ درصد رو تو زمانی به مراتب کمتر از اون ۴۰ درصد اولیه خوندم. 

قابل حدس زدن هست که وقتی قصه در مورد یه دختر ماجراجو باشه با بحث محدودیت‌های مختلف پیش پای جنس مونث طرف باشیم. کتاب کلا اون اولا نگاه‌های سنتی به زن رو با مطرح کردن یه جامعهٔ به شدت بسته و عقب‌افتاده نقد می‌کنه، مثلا حجاب داشتن زن‌ها هم یکی از همین نگاه‌های سنتیه. 
ولی خب بقیهٔ جامعه‌شون (که شامل کشورهای متعدد و متنوع می‌شد) خیلی با این روستا فرق داشتن. تا جایی که یادمه فقط یه گزینه بود که می‌تونم بگم محدودیت توچشمی محسوب می‌شد و در مجموع نسبت به یه سری کتاب‌های دیگه‌ای که خوندم وضع خانم‌ها اونقدرا هم تو این کتاب بد نبود :)

در نهایت اینکه انتظار داشتم کتابش یه مقدار عربی‌تر باشه... نمی‌دونم... شاید نزدیکی فکر و زندگی ما به فرهنگ عربی باعث شد من به نشانه‌های این فرهنگ تو کتاب درست توجه نکنم ولی کلا این کتاب غیر از اسامی و مکان‌ها اونقدرا حس فرهنگ عربی بهم نمی‌داد... 

تو معرفی نشر اطراف برای این کتاب این جمله رو نوشته: «سفر به سرزمین‌های غریب یک فانتزی شرقی شبیه قصه‌های سندباد و علی‌باباست»
به نظرم این اصلا معرفی درستی نیست. تو این داستان حتی یه عنصر فانتزی هم وجود نداره و تمام اتفاقات کاملا رئال و واقعی هستن، برخلاف قصه‌های سندباد و علی‌بابا... نمی‌دونم چرا اینقدر بین ما ایرانی‌ها این واژهٔ فانتزی اشتباه استفاده می‌شه 🙄

کلا هم اون چیزی که من خیلی دوست دارم خوندن از افسانه‌های ملت‌های عربه، دلم یه کتابی می‌خواد که این افسانه‌ها رو در قالب یه داستان قوی آورده باشه، یه چیزی تو مایه‌های مجموعهٔ شب زمستانی که افسانه‌های روسی رو هنرمندانه با اتفاقات واقعی تاریخی مخلوط کرده بود... اگه کسی همچین کتابی می‌شناسه بگه!
          
کرم کتاب پسندید.
کرم کتاب پسندید.