بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

سلول های بهاری: تاریخ شفاهی سلول های بنیادی به روایت: پدر علم سلول های بنیادی ایران؛ دکتر حسین بهاروند

سلول های بهاری: تاریخ شفاهی سلول های بنیادی به روایت: پدر علم سلول های بنیادی ایران؛ دکتر حسین بهاروند

سلول های بهاری: تاریخ شفاهی سلول های بنیادی به روایت: پدر علم سلول های بنیادی ایران؛ دکتر حسین بهاروند

بهنام باقری و 1 نفر دیگر
4.4
21 نفر |
14 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

9

خوانده‌ام

39

خواهم خواند

55

کتاب سلول های بهاری: تاریخ شفاهی سلول های بنیادی به روایت: پدر علم سلول های بنیادی ایران؛ دکتر حسین بهاروند، ویراستار مجتبی موحدیان.

لیست‌های مرتبط به سلول های بهاری: تاریخ شفاهی سلول های بنیادی به روایت: پدر علم سلول های بنیادی ایران؛ دکتر حسین بهاروند

یادداشت‌های مرتبط به سلول های بهاری: تاریخ شفاهی سلول های بنیادی به روایت: پدر علم سلول های بنیادی ایران؛ دکتر حسین بهاروند

شباهنگ

1402/10/22

            امانتی از فاطمه‌ی عزیز
زندگی دکتر حسین بهاروند به روایت خودش، خودِ عزیز و دوست داشتنی‌اش که خیلی‌ها برایش حق پدر قائل اند، بعضی دوستان هم با او راحت‌اند و "بهار" خطاب‌اش می‌کنند؛ واقعا هم اسم و فامیل برازنده‌ی ایشان است.
زندگی ایشان از گوشه کنارهای لرستان شروع می‌شود. خاطرات خانوادگی وصف می‌شوند. الگوهای زندگی‌شان در خانواده طرح می‌شوند. در دبیرستان با دیدن تصاویر کتاب درسی مرتبا لقاح به جنین‌شناسی علاقمند می‌شوند. از معلم می‌پرسن  در دانشگاه باید چه رشتی بخوانم که برسم به جنین شناسی؟ جواب می‌گیرند: زیست شناسی با پزشکی.
می‌رسیم به بزنگاه کنکور!
شب کنکور کسالتی پیش می‌‌آید که باعث می‌شود کمی کیفیت آزمونشان پایین بیاید و موعد انتخاب رشته یک اولویت بعد از آخرین اولویت پزشکی، یعنی زیست‌شناسی قبول شوند، زیست دانشگاه شیراز.
اینجا را یادم هست می‌گفتند با بچه‌ها برای اینکه مریض نشویم و هزینه برای درمان نکنیم باید ایمنی بدنمان بالا می‌رفت. میوه گران بود، هر شب شلغم می‌خوردیم! (سختی‌ها ادامه دارد)
گمانم از ترم ۳ بود که می‌رفتند در کلاس‌های مرتبط با جنین‌شناسی که خیلی سطحشان بالا بود شرکت می‌کردند‌. علاقه‌ی وافر جریان داشت!
یکی از دختران ورودی همین رشته بعدا می‌شوند همسر دکتر بهاروند، خانم پروانه فرزانه. آن هم با کلی نذر و نیاز و توسل به حضرت زهرا(س). یادم هست یک جایی از کتاب دکتر ایشان را هدیه‌‌ی عزیز حضرت زهرا(س) خطاب کردند.
تحصیلات هردو پیش می‌رود. دکتر بهاروند مقطع ارشد را در پژوهشگاه رویان می‌گذرانند و این تازه شروع ماجراست! (این کتاب برای شناخت رویان خوب است اما مکمل این شناخت کتاب داستان رویان از همین نشر است)
تحقیقات علمی توسط ایشان به نحوی شیرین و مطلوب بیان می‌شود و حتی اگر زیست نخوانده باشید یا دوست هم نداشته باشید باز علاقمند می‌شوید.
این بین کلی هم اذیت می‌شوند حتی از طرف دوستان داخل کشور. خارجی ها باور می‌کردند در رویان سلول بنیادی ساخته‌اند بعضی داخلی‌ها به رهبری نامه می‌زدند که: باور نکنید!

و در طول همه‌ی کتاب‌های این سبکی می‌بینید که عزیزانی چقدر سخت کار کردند و چه مشکلاتی داشتند و فائق آمدند و کاملا حس می‌کنید که:
۱.  إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا
 ﺑﻪ ﻳﻘﻴﻦ، ﺩﺭ ﭘﻲ ﺩﺷﻮﺍﺭﻱ ﺁﺳﺎﻧﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ. 

۲.  فَإِذَا فَرَغْتَ فَانصَبْ
ﺍﻛﻨﻮﻥ ﻛﻪ ﺩﺍﻧﺴﺘﻲ ﺳﻨّﺖ ﻣﺎ ﭼﻴﺴﺖ، ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺍﺯ ﻛﺎﺭ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﻓﺎﺭﻍ ﺷﺪﻱ، ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺑﻜﻮﺵ ﻭ ﺭﻧﺞ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﻫﻤﻮﺍﺭ ﺳﺎﺯ. 
(ترجمه المیزان)
          
            کتاب سلول های بهاری

روایت زندگی آقای دکتر حسین بهاروند از کودکی تا حال حاضر. 

آقای دکتر بهاروند از افراد اصلی در جریان پیشرفتهای پژوهشگاه رویان در زمینه سلولهای بنیادی بودن. فهرست کارها و افتخاراتشون رو بخوام بگم دیگه این متن خییییلی طولانی میشه! غیر از اولین بودن در چندین مورد در ایران، چندین جایزه ملی و بین‌المللی هم کسب کردن (مثلا عنوان یکی از بیست فرد تأثیرگذار سلول‌های بنیادی در سطح دنیا در سال 96).

حالا اینا در برابر صمیمیت و عشقی که تو این کتاب جریان داره هیچی نیست! در جریان خوندن این کتاب بارها از ته دل شاد شدم و لبخند زدم و بعضی جاها بغض کردم و اشکم جاری شد...
این کتاب یه مصداق واقعی و زیبا از زندگی یه #جهادگر علمیه که همزمان ایمان به خدا درش موج می‌زنه. صحنه‏های زیبا و دوست‌داشتنی کودکی، ارتباط با پدر و مادر و خویشاوندان، تلاش خستگی‌ناپذیر و عاشقانه در راه رسیدن به قله‌های علمی، توصیف سختی‌های زندگی و صحنه‌های از دست رفتن عزیزان همه بسیار زیبا بود.

در این کتاب مردی توصیف شده که عاشق علم‌آموزیه و در این راه از هیچ تلاشی دریغ نمی‌کنه ولی تک‌بعدی و خشک نیست و استفاده‌ جا به جایی که از شعر می‌کنه گوشه‌ای از روح لطیفش رو به نمایش گذاشته.

این کتاب رو به هر کس که می‌خواد بیشتر از روزمره‌‌ها زندگی کنه و برای خودش اهداف بزرگ در نظر گرفته پیشنهاد می‌کنم و البته به هرکس که دنبال یه روایت دلنشین و حال‌خوب‌کن از زندگی می‌گرده :)

https://taaghche.com/book/91752
          
صآد

1402/05/14

                بسم اللّٰه الرحمن الرحیم .

بهارِ جان

نشستم کتاب بهاروند را خواندم... کیف کردم،رویا بافتم،حسرت خوردم،اشک ریختم،ناراحت شدم،با شادی هایش شاد شدم،ذوق کردم...

بهاروند آدم عجیبی بود؛

داستان زندگی اش از این داستانهای خواندنی ست...از آلاسکا آلاسکا رسیده بود به سلولهای بنیادی!!!

باورم نمیشد در کودکی همچین کارهایی میکرده؛بدون اینکه نیازی به آن پول داشته باشند می رفته کار میکرده،از دست فروشی گرفته تا آلاسکا و  کار های جمع و جور دوران دانشجویی اش.

برای همین که دستشش پیش آقا(به بابایش میگفت آقا)دراز نباشد..

اینجایی که تعریف میکرد میرفتم دو سه کیلومتر دور از خانه درس میخواندم برایم بسیار جالب بود،یا از برکت کتابخوانه ها میگفت؛کتابخوانۀ کانون پرورش فکری.

دانشگاه قبول که شد،شیراز که رفت...عشقِ جنین شناسی.عطش یادگرفتن.خیلی دلم می خواست جای بهاروند بودم...

ارشد و دنگ و فنگ هایش و در آخر مقصدِ دلنشین رویان...

بهتر است بگویم هویتش رویان.دلم می خواست برای من هم یک همچین جایی می‌بود که تمام وقتم را برایش می‌گذاشتم..خودم را وقفش میکردم..در مسیرِ «رساندن جمهوری اسلامی به جایی که بتواند علم بفروشد»...

نماز استغاثه به حضرت زهرا آن هم در حرم امام‌رئوف برای سه‌خواسته :پروانه،رویان،دفاع پایان نامه!

این علقه های دینی اش مرا مجذوب او میکند،بهاروند برایم ملموس تر شد،از رفیق و همراه بابا سعید رسید به بهارِ بابا سعید!

آن ده هزار صلوات!!و سجده هایِ شکر .

بگذارید بقیه اش را در خودِ کتاب بخوانید.

مربوط به اوایل بهمن ۱۴۰۱ :)

*بابا سعید:شهید سعید کاظمی آشتیانی

#سلولهای_بهاری
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.